Video about v1 (3min)
۱ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا: ۲در کتاب اشعیای نبی آمده است که:
«من قاصد خود را پیشاپیش تو می فرستم، او راه تو را باز خواهد کرد.
۳ندا کننده ای در بیابان فریاد می زند: راه را برای خداوند آماده سازید و مسیر او را راست گردانید.»
۴یحیای تعمید دهنده در بیابان ظاهر شد و اعلام کرد که مردم برای آمرزش گناهان باید توبه کنند و تعمید بگیرند. ۵مردم از تمام سرزمین یهودیه و شهر اورشلیم پیش او می رفتند و با اعتراف به گناهان خود، در دریای اُردن به دست او تعمید می گرفتند. ۶لباس یحیی از پشم شتر بود و کمربندی چرمی به کمر می بست و خوراکش ملخ و عسل صحرایی بود. ۷او اعلام کرده گفت: «بعد از من مردی تواناتر از من می آید که من لایق آن نیستم که خم شوم و بند بوتهایش را باز کنم. ۸من شما را در آب تعمید می دهم، اما او شما را با روح القدس تعمید خواهد داد.»
۹در این هنگام عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در دریای اُردن به دست یحیی تعمید گرفت. ۱۰همین که عیسی از آب بیرون آمد، دید که آسمان شکافته شد و روح القدس بصورت کبوتری به سوی او فرود آمد. ۱۱و آوازی از آسمان شنیده شد که می گفت: «تو پسر عزیز من هستی، از تو خوشنودم.» ۱۲فوراً روح خدا او را به بیابان برد. ۱۳او مدت چهل روز در بیابان بود و شیطان او را وسوسه می کرد. عیسی در بین حیوانات وحشی بود و فرشتگان او را خدمت می کردند.
۱۴پس از توقیف یحیی، عیسی به ولایت جلیل آمد و مژدۀ خدا را اعلام فرمود ۱۵و گفت: «ساعت مقرر رسیده و پادشاهی خدا نزدیک است، توبه کنید و به این مژده ایمان آورید.» ۱۶وقتی عیسی در کنار بحیرۀ جلیل قدم می زد، شمعون و برادرش اندریاس را دید، که تور بدریا می انداختند چون آن ها ماهیگیر بودند. ۱۷عیسی به آن ها فرمود: «بدنبال من بیائید تا شما را صیاد مردم بسازم.» ۱۸آن دو نفر فوراً تورهای خود را گذاشته و بدنبال او رفتند. ۱۹کمی دورتر عیسی یعقوب پسر زَبدی و برادرش یوحنا را دید که در کشتی ای مشغول آماده کردن تورهای خود بودند. ۲۰عیسی آن دو نفر را نیز فوراً پیش خود خواست. آن ها پدر خود زَبدی را با مزدورانش در کشتی گذاشته بدنبال او رفتند.
۲۱آن ها وارد کپرناحوم شدند و همینکه روز سَبَت فرا رسید، عیسی به کنیسه رفت و به تعلیم دادن شروع کرد. ۲۲مردم از طرز تعلیم او حیران ماندند، زیرا برخلاف علمای دین او با قدرت و اختیار به آن ها تعلیم می داد. ۲۳در همان موقع مردی که روح ناپاک داشت وارد کنیسه شد و فریاد زد: ۲۴«ای عیسی ناصری، با ما چه کار داری؟ آیا آمده ای ما را نابود کنی؟ من می دانم تو کی هستی، ای قدوس خدا.» ۲۵اما عیسی او را سرزنش کرده گفت: «خاموش باش و از این مرد بیرون بیا.» ۲۶روح ناپاک آن مرد را تکان سختی داد و با فریاد بلند از او خارج شد. ۲۷همه چنان حیران شدند، که از یکدیگر می پرسیدند: «این چیست؟ چه تعلیمات تازه است و با چه قدرتی به ارواح ناپاک فرمان می دهد و آن ها اطاعت می کنند!»
۲۸بزودی شهرت او در سراسر جلیل پیچید. ۲۹آن ها از کنیسه بیرون آمدند و به همراه یعقوب و یوحنا مستقیما به خانۀ شمعون و اندریاس رفتند. ۳۰خشوی شمعون تب داشت و خوابیده بود. وقتی که عیسی به آنجا رسید او را از حال آن زن باخبر کردند. ۳۱عیسی پیش او رفت، دستش را گرفت و او را برخیزانید، تبش قطع شد و به پذیرایی از آن ها مشغول شد. ۳۲وقتی آفتاب غروب کرد و شب شد، همۀ بیماران و دیوانگان را پیش او آوردند. ۳۳تمام مردم شهر در پیش آن خانه جمع شدند. ۳۴عیسی بیماران بسیاری را که امراض گوناگون داشتند شفا داد و ارواح ناپاک زیادی را بیرون کرد و نگذاشت آن ها حرفی بزنند، چون او را می شناختند.
۳۵سحرگاه روز بعد عیسی از خواب برخاسته از منزل خارج شد و به جای خلوتی رفت و مشغول دعا شد. ۳۶شمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند ۳۷و وقتی او را پیدا کردند به او گفتند: «همه بدنبال تو می گردند.» ۳۸عیسی به آن ها فرمود: «به جاهای دیگر و شهرهای اطراف برویم تا در آنجا هم پیغام خود را برسانم، چون من برای همین منظور آمده ام.» ۳۹عیسی در سراسر جلیل می گشت و در کنیسه ها پیام خود را اعلام می کرد و ارواح ناپاک را بیرون می نمود.
۴۰یک نفر جذامی پیش عیسی آمد، زانو زد و تقاضای کمک کرد و گفت: «اگر بخواهی می توانی مرا پاک سازی.» ۴۱دل عیسی بحال او سوخت، دست خود را دراز کرد، او را لمس نمود و فرمود: «البته می خواهم، پاک شو.» ۴۲فوراً جذامش برطرف شد و پاک گشت. ۴۳بعد عیسی در حالی که او را رخصت می داد با تأکید بسیار ۴۴به او گفت: «هوش کن چیزی به کسی نگویی، بلکه برو خود را به کاهن نشان بده و بخاطر اینکه پاک شده ای قربانی ای را که موسی حکم کرده، تقدیم کن تا برای شفای تو شهادتی باشد.» ۴۵اما آن مرد رفت و این خبر را در همه جا منتشر کرد. بطوری که عیسی دیگر نمی توانست آشکارا وارد شهر شود. بلکه در جاهای خلوت می ماند و مردم از همه طرف پیش او می رفتند.