0:00 / 0:00

کتاب پیدایش

فصل بیست و پنجم

اولادۀ دیگر ابراهیم

(همچنین در اول تواریخ ۱: ۳۲ - ۳۳)

۱ابراهیم با زن دیگری به نام قطوره ازدواج کرد. ۲او زمران، یُقشان، مِدان، مدیان، یشباق و شوحا را به دنیا آورد. ۳یُقشان پدر شیا و دَدان بود. آشوریم، لطوشیم و لئومیم از نسل دَدان بودند. ۴عیفه، عیفر، حنوک، اَبیداع و اَلدَعَه فرزندان مدیان بودند. همۀ اینها فرزندان قطوره بودند.

۵ابراهیم تمام دارائی خود را به اسحاق بخشید. ۶ولی در زمان حیات خود یک قسمت از دارائی خود را هم به پسر های که از زنهای دیگر خود داشت داد و آن ها را از پیش اسحاق جدا کرد و به سرزمین مشرق فرستاد.

وفات ابراهیم

۷‏-۸ابراهیم در سن صد و هفتاد و پنج سالگی در حالیکه کاملاً پیر شده بود وفات یافت و به نزد اجداد خود رفت. ۹پسران او اسحاق و اسماعیل او را در آرامگاه مکفیله در مزرعۀ مشرق ممری که متعلق به عفرون پسر زوحار حتی بود دفن کردند. ۱۰این همان مزرعه ای بود که ابراهیم از حِتیان خریده بود. ابراهیم و زنش ساره هر دو در آنجا دفن شدند. ۱۱بعد از وفات ابراهیم، خدا پسر او، اسحاق را برکت داد و او نزدیک چاه «خدای زنده و بینا» زندگی می کرد.

فرزندان اسماعیل

(همچنین در اول تواریخ ۱: ۲۸ - ۳۱)

۱۲پسران اسماعیل ـ کسی که هاجر، کنیز مصری ساره، برای ابراهیم به دنیا آورده بود ـ ۱۳به ترتیب تولد شان عبارت بودند از: نبایوت، قیدار، اَدَبئیل، مِبسام، ۱۴مِشماع، دومه، مسا، ۱۵حداد، تیما، جتور، نافیش و قدمه. ۱۶اینها پدران دوازده رئیس بودند و نام هر یک به قبیله و دهات و خیمه گاه آن ها داده شد. ۱۷اسماعیل صد و سی و هفت ساله بود که مُرد و به نزد اجداد خود رفت. ۱۸فرزندان اسماعیل در سرزمینی بین حویله و شور، در مشرق مصر، در راه آشور زندگی می کردند. و از فرزندان دیگر ابراهیم جدا بودند.

تولد عیسو و یعقوب

۱۹این داستان اسحاق پسر ابراهیم است: ۲۰اسحاق چهل ساله بود که با ربکا دختر بِتوئیل ارامی (از اهالی بین النهرین) و خواهر لابان ازدواج کرد. ۲۱چون ربکا فرزندی نداشت، اسحاق نزد خداوند دعا کرد. خداوند دعای او را مستجاب فرمود و ربکا حامله شد. ۲۲ربکا با دوگانگی حامله شده بود. قبل از اینکه اطفال به دنیا بیایند در شکم مادر شان به ضد یکدیگر دست و پا می زدند. ربکا گفت: «چرا باید چنین چیزی برای من به اتفاق بیفتد؟» پس رفت تا از خداوند بپرسد. ۲۳خداوند به او فرمود: «دو ملت در شکم تو می باشند. تو دو قومی را که رقیب یکدیگر اند به دنیا می آوری. یکی از دیگری قویتر می باشند و بزرگتر کوچکتر را خدمت می کند.»

۲۴وقت وضع حمل او فرا رسید. او دو پسر به دنیا آورد. ۲۵اولی سرخ رنگ و پوستش مانند پوستین، پُر از مو بود. اسم او را عیسو گذاشتند. ۲۶دومی وقتی به دنیا آمد کُری پای عیسو را محکم گرفته بود. اسم او را یعقوب گذاشتند. اسحاق در موقع تولد این پسرها شصت ساله بود.

عیسو حق نخست زادگی خود را می فروشد

۲۷پسرها بزرگ شدند. عیسو شکارچی ماهری شد و صحرا را دوست می داشت، ولی یعقوب مرد آرامی بود که در خیمه گاه می ماند. ۲۸اسحاق عیسو را بیشتر دوست می داشت، زیرا از حیواناتی که او شکار می کرد می خورد، اما ربکا یعقوب را بسیار دوست می داشت.

۲۹یک روز وقتی یعقوب مشغول پختن آش بود، عیسو از شکار آمد و گرسنه بود. ۳۰او به یعقوب گفت: «نزدیک است از گرسنگی بمیرم. مقداری از آن آش سرخ به من بده.» (به همین دلیل است که به او ادوم یعنی سرخ می گویند.) ۳۱یعقوب به او گفت: «به این شرط از این آش به تو می دهم که تو حق نخست زادگی خود را به من بدهی.» ۳۲عیسو گفت: «بسیار خوب، چیزی نمانده که از گرسنگی بمیرم. حق نخست زادگی چه فایده ای برای من دارد؟» ۳۳یعقوب گفت: «اول برای من قسم بخور که حق خود را به من دادی.» عیسو، قسم خورد و حق خود را به یعقوب داد. ۳۴بعد از آن یعقوب مقداری از آش را با نان به او داد. او خورد و نوشید و برخاست و رفت. به این ترتیب، عیسو نخست زادگی خود را بی ارزش شمرد.

Related content

Esau Does Not Value his Birthright

Esau Does Not Value his Birthright (Cry of Woman)
Abraham’s promised son Isaac had two sons, Esau and Jacob who were twins from his wife Rebecca. Isaac loved his older son Esau more than Jacob. However, God had chosen Jacob to be in the line of those whose one descendant would be the future saviour. Based on this story, it can be inferred that God knows whom to choose to fulfil his perfect plans. This doesn’t mean that one person is better than the other. We are all sinners in God’s sight. But God has different plans for each one of us. We must not criticize God’s choices. Undoubtedly, whatever he does is right and good and perfect.

Radio programme mainly about v1-34 (30min)

The Story of Isaac's Sons: Jacob Steals the Blessing

The Story of Isaac's Sons: Jacob Steals the Blessing (Children's Bible Stories)
When Isaac had grown up, his father Abraham wanted to marry him to one of his relatives. So, Isaac got married his cousin’s daughter, Rebecca. The couple had two sons, Esau and Jacob. They were twins, but Esau was the first-born. Jacob was the younger. According to customs, the privileges were given to the older son, but in this case God showed his kindness to Jacob. However, Jacob had lied to and deceived his old father Isaac to get the blessing. His brother Esau was very upset that he had lost the first born privilege and hated Jacob who had to flee from his home.

Radio programme includes v1-34 (30min)

The Story of the Life of Abraham

The Story of the Life of Abraham (Children's Bible Stories)
Abraham used to live in a city that was full of idol worship. God had told Abraham to leave his city and go to a new region called Canaan (the future Israel or Palestine). God promised Abraham that he would be merciful to him. So, Abraham obeyed God and moved his family to Canaan. Abraham and his wife Sarah were very wealthy. But they did not have children because Sarah was barren. They had often asked God for a child because God had promised a son to them. Finally, Sarah decided for Abraham to sleep with her maid (Hagar) to produce an heir. Hagar did give birth to a son, and they called him Ishmael. But he was not God’s promised son.

Radio programme includes v1-34 (30min)

God's Desire for Jacob

God's Desire for Jacob (People of God)

Radio programme includes v1-35 (30min)

The Birth of Issac's Sons, Esau and Jacob

The Birth of Issac's Sons, Esau and Jacob (The Word of God for You)
Isaac, Abraham's son, was 40 when he married Rebecca. Rebecca remained barren for a few years and Isaac prayed to God. Rebecca later had twins. The first boy with a body full of hair was named Esau and the second boy who had been holding the heel of Esau, they named him Jacob.

Radio programme includes v19-32 (30min)