Radio programme about v1-22 (30min)
۱خدا نوح و تمام حیواناتی را که با او در کشتی بودند فراموش نکرده بود. پس بادی بر روی زمین فرستاد و آب رفته رفته پائین آمد. ۲چشمه های عظیم زیر زمینی و روزنه های آسمان بسته شدند و دیگر باران نبارید. ۳آب مرتب از روی زمین کم می شد و بعد از یکصد و پنجاه روز فرو نشست. ۴در روز هفدهم ماه هفتم کشتی بر روی کوههای آرارات نشست. ۵آب تا ماه دهم رفته رفته کم می شد تا اینکه در روز اول ماه دهم قلۀ کوهها ظاهر شد.
۶بعد از چهل روز، نوح کلکین کشتی را باز کرد ۷و زاغی را بیرون فرستاد. زاغ بیرون رفت و دیگر بر نگشت. او همین طور در پرواز بود تا وقتی که آب فرو نشست. ۸پس نوح کبوتری را بیرون فرستاد تا ببیند که آیا آب از روی زمین فرو نشسته است یا خیر؟ ۹اما کبوتر جائی برای نشستن پیدا نکرد، چون آب همه جا را گرفته بود. پس به کشتی برگشت و نوح او را گرفت و در کشتی گذاشت. ۱۰هفت روز دیگر صبر کرد و دوباره کبوتر را رها کرد. ۱۱وقت عصر بود که کبوتر در حالیکه یک برگ زیتون تازه در نول داشت به نزد نوح برگشت. نوح فهمید که آب کم شده است. ۱۲بعد از هفت روز دیگر دوباره کبوتر را بیرون فرستاد. این مرتبه کبوتر به کشتی بر نگشت.
۱۳در روز اول ماه اول، نوح ششصد و یک ساله شد و در این وقت بود که آب روی زمین خشک شد. پس نوح دریچۀ کشتی را باز کرد و دید زمین در حال خشک شدن است. ۱۴در روز بیست و هفتم ماه دوم زمین کاملاً خشک بود.
۱۵خدا به نوح فرمود: ۱۶«تو و زن، پسرها و عروس هایت از کشتی بیرون بیائید. ۱۷تمام حیواناتی که نزد تو هستند یعنی تمام پرندگان و چهارپایان و خزندگان را هم بیرون بیاور تا در روی زمین پراگنده شوند و به فراوانی بارور و زیاد گردند.» ۱۸پس نوح، زن، پسرها و عروس هایش از کشتی بیرون رفتند. ۱۹تمام چهارپایان و پرندگان و خزندگان هم با جفت های خود از کشتی خارج شدند.
۲۰نوح قربانگاهی برای خداوند بنا کرد و از هر پرنده و هر حیوان حلال یکی را به عنوان قربانی سوختنی بر قربانگاه قربانی کرد. ۲۱وقتی بوی خوش قربانی به پیشگاه خداوند رسید، خداوند با خود گفت: «بعد از این دیگر زمین را به خاطر انسان لعنت نمی کنم. گرچه انسان از کودکی افکار شریرانه داشته است. دیگر همۀ حیوانات را هلاک نمی کنم چنان که کردم. ۲۲تا زمانی که دنیا هست، کشت و زراعت، سرما و گرما، زمستان و تابستان و روز و شب هم باشد.»