0:00 / 0:00

کتاب مزامیر

مزمور سی و نهم

اعتراف شخص رنجدیده

(مزموری از داود)

۱به خود گفتم متوجه راههای خود می باشم تا با زبانم خطا نورزم. هنگامیکه شریران پیش من هستند، دهان خود را حفظ می کنم گویی لگام شده است. ۲من گنگ و خاموش بودم و حتی حرف خوب هم از زبانم شنیده نشد، ولی درد من بازهم شدیدتر شد. ۳دلم پُر از پریشانی شد و هر چه بیشتر می اندیشیدم، آتش قلبم زیادتر می شد. سرانجام به سخن آمدم و گفتم: ۴«ای خداوند، پایان عمرم را بر من معلوم ساز و اینکه ایام زندگانی من چقدر است تا بدانم که چقدر فانی هستم!» ۵روزهایم را بسیار کوتاه ساختی و تمام زندگی ام در نظر تو هیچ است. براستی عمر انسان مثل یک نَفَس است. ۶انسان در خیالبافی زندگی می کند و بیهوده زحمت می کشد. ثروت ذخیره می کند ولی نمی داند که بعد از او دارائی اش نصیب چه کسی می شود.

۷و حالا ای خداوند، برای چه منتظر باشم؟ امید من بر تو می باشد. ۸پس مرا از همۀ گناهانم رهایی ده، مبادا نزد اشخاص نادان رسوا گردم. ۹من در حضور تو خاموش هستم و زبان خود را باز نمی کنم، زیرا که تو باعث این شده ای. ۱۰این مصیبت را از من دور کن، زیرا که از سنگینی دست تو نزدیک است تلف شوم. ۱۱تو انسان را به خاطر گناهش تنبیه می کنی، گنجهایش مثل یک پارچۀ کویه خورده از بین می روند. بلی، عمر انسان فقط یک نَفَس است.

۱۲ای خداوند، به دعایم گوش بده، زاری و ناله ام را بشنو و به اشکهایم توجه فرما، زیرا نزد تو مثل مهمانِ گذری هستم و مثل اجداد خود در این دنیا مسافر می باشم. ۱۳خشم خود را از من برگردان تا شادکام شوم، قبل از آنکه چشم از جهان پوشیده و نایاب گردم.