0:00 / 0:00

کتاب مزامیر

مزمور شصت و سوم

جان من تشنۀ توست

(مزموری از داود، هنگامیکه در بیابان یهودیه بود.)

۱ای خدا، تو خدای من هستی. در سحر تو را می جویم. در زمینِ خشک و تشنه و بی آب، جان من تشنۀ تو است و تمام وجودم مشتاق تو. ۲در جایگاه مقدست تو را نگریستم تا قوّت و جلال تو را ببینم. ۳چونکه رحمت تو از خودِ زندگی بهتر است، پس لبهای من تو را ستایش می کند. ۴تا که زنده ام تو را شکر و سپاس خواهم گفت و دستهای خود را به نام تو بلند خواهم کرد. ۵جان من سیر می شود، چنانچه از غذای چرب و لذیذ و زبانم با خوشی تو را ستایش می کند.

۶وقتی که در بستر خود می روم، تو را یاد می کنم و در هنگام شب به تو می اندیشم. ۷زیرا تو مددگار من بوده ای و در سایۀ بالهای تو سرود شادمانی را می سرایم. ۸جان من جدا از تو نیست و دست راست تو از من حمایت می کند.

۹اما آنانی که قصد کشتنم را دارند، هلاک می گردند و در قعر جهنم فرو می روند. ۱۰آن ها با شمشیر کشته می شوند و طعمۀ شغالها می گردند. ۱۱اما پادشاه در خدا شادمانی می کند و هر کسی که نام خدا را اقرار کند سرفراز می شود، زیرا دهان دروغگویان بسته می گردد.