0:00 / 0:00

مکاشفه یوحنای رسول

فصل دهم

فرشته و طومار کوچک

۱آنگاه فرشتۀ پُر قدرت دیگری را که از آسمان پائین می آمد، دیدم. او با ابری پوشیده شده بود و رنگین کمانی به دور سرش بود، چهره اش مانند آفتاب می درخشید و ساق پاهایش مثل ستون های آتش بود. ۲در دستش طومار کوچک باز شده ای بود و پای راستش بر بحر و پای چپ او بر خشکی قرار داشت. ۳آنگاه فریاد بلندی مانند غرش شیر برآورد و همین که او سخن گفت، رعدهای هفتگانه فریاد برآوردند. ۴من آماده شدم که آنچه را که رعدهای هفتگانه می گفتند بنویسم، اما صدایی را از آسمان شنیدم که می گفت: «آنچه را که رعدهای هفتگانه گفتند، در دل خود نگهدار و آن را ننویس.»

۵آنگاه دیدم آن فرشته ای که به روی بحر و خشکی ایستاده بود، دست راست خود را به سوی آسمان بلند کرد ۶و به آن کس که تا به ابد زنده است و آسمان و زمین و بحر و هرچه در آنهاست را آفرید، سوگند یاد کرده گفت: «دیگر تأخیری نخواهد شد! ۷بلکه در آن روزهایی که فرشتۀ هفتم شیپور خود را به صدا در می آورد نقشه های مخفی خدا انجام خواهد شد، همان طور که به بندگان خود یعنی انبیاء وعده داده بود.»

۸بعد همان صدایی که من از آسمان شنیده بودم، باز با من صحبت کرده گفت: «برو طومار باز شده را از دست فرشته ای که بر بحر و خشکی ایستاده است، بگیر.» ۹پس به سوی آن فرشته رفتم و به او گفتم که طومار کوچک را به من بدهد. او به من گفت: «آن را بردار و بخور. اندرونت را تلخ خواهد ساخت ولی در دهان تو مثل عسل شیرین خواهد بود.» ۱۰پس طومار کوچک را از دست فرشته گرفته، خوردم و آن در دهان من مثل عسل شیرین بود، اما وقتی آن را خوردم اندرونم تلخ شد. ۱۱به من گفتند: «باید یک بار دیگر این پیشگویی ها را دربارۀ امت ها، ملتها و زبان ها و پادشاهان بسیار بازگو کنی.»