Radio programme includes v1-15 (30min)
۱ داوود به شهر نوب پیش اخیمِلِک کاهن رفت. وقتی اخیمِلِک او را دید، ترسید و پرسید: «چرا تنها آمدی و کسی همراه تو نیست؟» ۲ داوود به اخیمِلِک کاهن جواب داد: «پادشاه مرا برای یک کار خصوصی فرستاده و به من امر کرده است که دربارۀ آن، چیزی به کسی نگویم و کسی نداند که چرا به اینجا آمدهام. به خادمان خود گفتهام که در کجا منتظر من باشند. ۳ آیا چیزی برای خوردن داری؟ پنج قُرص نان و یا هر چیز دیگری که داری بیار.» ۴ کاهن به داوود گفت: «ما نان دیگری نداریم اما نان مقدس موجود است و فکر میکنم تو و مردانت میتوانید بخورید، به شرطی که مردانت با زنی همبستر نشده باشند.» ۵ داوود جواب داد: «مطمئن باش. افراد من حتی وقتی به مأموریتهای عادی میروند، اجازه ندارند که به زنی نزدیک شوند. پس اکنون که به یک مأموریت مقدس میرویم، چقدر بیشتر خود را پاک نگاه میدارند.» ۶ چون نان عادی موجود نبود، کاهن از نان مقدس، یعنی از نانی که به حضور خداوند تقدیم شده بود، به او داد. نان تازه و گرم هر هفته به عوض نان کهنه، در آنجا گذاشته میشد.
۷ در همان روز تصادفاً یکی از خدمتگزاران شاوول برای انجام دادن یک مراسم مذهبی در آنجا آمده بود. نام او دواغِ ادومی بود و رهبری چوپانان شاوول را به عهده داشت.
۸ داوود از اخیمِلِک پرسید: «آیا در اینجا نیزه یا شمشیری داری؟ چون این مأموریت یک امر فوری و ضروری بود، وقت آن را نداشتم که شمشیر یا اسلحهای با خود بیاورم.» ۹ کاهن گفت: «شمشیر جُلیاتِ فلسطینی که تو او را در درۀ اِیلاه کُشتی، در یک چپن پیچیده و در الماری لباس کاهنان قرار دارد. اگر آن شمشیر به دردت میخورد، برو آن را بگیر، زیرا من اسلحۀ دیگری ندارم.» داوود گفت: «از این چه بهتر، آن را به من بده.»
۱۰ داوود همان روز از ترس شاوول از آنجا فرار کرد و نزد اخیش، پادشاه جت رفت. ۱۱ خادمان اَخیش به او گفتند: «آیا این شخص داوود، پادشاه کشورش نیست؟ آیا او همان کسی نیست که با ساز و رقص در بارهاش میخواندند:
شاوول هزاران نفر را کُشته و
داوود دهها هزار نفر را؟»
۱۲ وقتی داوود سخنان آنها را شنید، از اخیش، پادشاه جت بسیار ترسید. ۱۳ پس دفعتاً رفتار خود را تغییر داده خود را به دیوانهگی زد. به دروازهها خط میکشید و آب دهانش را روی ریش خود میریخت. ۱۴ آنگاه اخیش به خادمان خود گفت: «این شخص دیوانه است. چرا او را پیش من آوردید؟ ۱۵ دیوانه در اینجا کم است که این شخص را هم آوردید که برای من دیوانهگی کند؟ آیا مجبور هستم که او را به خانۀ خود بپذیرم؟»