Radio programme includes v1-44 (30min)
۱ بعد از مدتی سموئیل مُرد و تمام قوم اسرائیل برای مراسم عزاداری جمع شدند. بعد او را در قبرستان خانوادهگیاش در شهر رامه به خاک سپردند.
بعد داوود هم به بیابان فاران رفت. ۲ شخص ثروتمندی در شهر معون زندگی میکرد که کسب و کارش در شهر کرمِل بود. او سه هزار گوسفند و یکهزار بز داشت. او در کرمِل مشغول پشمچینی گوسفندهایش بود. ۳ نام او نابال بود و زنش ابیجایل نام داشت که یک زن فهمیده و زیبا بود، ولی نابال یک مرد سنگدل و بدخوی و از خاندان کالیب بود. ۴ در بیابان به داوود خبر دادند که نابال پشم گوسفندهای خود را میچیند. ۵ پس داوود ده مرد جوان را با این دستور به کرمِل نزد او فرستاد ۶ و گفت: «سلام مرا به او برسانید و بگویید از خداوند سلامتیات را میخواهم و خداوند به خاندان و داراییات برکت بدهد. ۷ شنیدم که برای پشمچینی آمدهای. وقتیکه چوپانان تو در اینجا بودند، ما به آنها آزاری نرساندیم و تا زمانی که در کرمِل بودند، هیچچیزشان گم نشد. ۸ از خادمانت بپرس و آنها حرف مرا تصدیق میکنند. حالا آرزو میکنم که به فرستادهگان من احسان کنی، زیرا امروز برای ما یک روز خوش و فرخنده است. پس هر چیزیکه داده میتوانی به فرزند و خدمتگارت، داوود بده.»
۹ فرستادهگان داوود رفتند و پیام او را به نابال رسانده، منتظر جواب ماندند. ۱۰ نابال پرسید: «داوود کیست؟ پسر یسی چه کاره است؟ حالا وقتی شده است که بسیاری از نوکران، باداران خود را ترک میکنند. ۱۱ پس آیا مجبور هستم که نان و آب و گوشت را از مزدورانی که پشم گوسفندهایم را میچینند، بگیرم و به اشخاصی که نمیدانم از کجا آمدهاند، بدهم؟» ۱۲ قاصدان داوود برگشتند و به او گزارش دادند که نابال چه گفت. ۱۳ آنگاه داوود به همراهان خود گفت: «همۀتان شمشیرهای خود را به کمر ببندید.» همه شمشیرهای خود را گرفتند. داوود نیز شمشیر خود را به کمر بست و چهارصد نفرشان به دنبال داوود رفتند اما دو صد نفرشان همانجا برای نگهداری وسایلشان ماندند.
۱۴ یکی از خدمتگاران به ابیجایل، همسر نابال گفت: «داوود چند نفر را از بیابان فرستاد که سلام او را به آقای ما بگوید اما او آنها را تحقیر کرد. ۱۵ در حالیکه آنها به ما خوبی کرده بودند و تا وقتیکه در صحرا با آنها یکجا بودیم، ضرری ندیدیم و چیزی از ما گم نشد. ۱۶ روز و شب مانند دیواری از ما و گوسفندهای ما محافظت میکردند. ۱۷ حالا بهتر است که هرچه زودتر یک فکری بکنی، ورنه بلایی بر سر آقای ما و تمام خاندان او خواهد آمد. آقای ما به حدی خودخواه است که کسی نمیتواند با او یک کلمه حرف بزند.»
۱۸ آنگاه ابیجایل فوراً برخاسته دو صد قُرص نان، دو مشک شراب، پنج گوسفند پخته، پنج پیمانه غلۀ بریان، صد کلچه کشمش فشرده و دو صد کلچه انجیر فشرده را مهیا کرده بر خرها بار کرد ۱۹ و به خادمان خود گفت: «شما پیشتر از من بروید و من به دنبالتان میآیم.» او در این باره به شوهر خود چیزی نگفت. ۲۰ ابیجایل در حالیکه بر خر سوار بود و از تپه پایین میشد، دید که داوود با همراهان خود به طرف او میآیند و چند لحظه بعد ابیجایل پیش آنها رسید. ۲۱ داوود قبلاً گفته بود: «ما به ناحق از مال و دارایی این شخص در بیابان نگهبانی کردیم. وقت خود را بیهوده تلف نمودیم و نگذاشتیم که هیچ چیزی از اموال او گم شود. اما او در عوض خوبی، پاداش ما را به بدی داد. ۲۲ خدا مرا بکُشد اگر تا صبح از همه کسانی که به نابال تعلق دارد یک مرد را هم زنده بگذارم.»
۲۳ وقتی چشم ابیجایل بر داوود افتاد، فوراً از سر خر پایین شده روی به خاک نهاد و تعظیم کرد. ۲۴ سپس به پاهایش افتاد و گفت: «همه گناه و تقصیر را من به گردن میگیرم. اما خواهش میکنم به سخنان کنیزتان گوش بدهید. ۲۵ شما نباید از نابال که یک شخص پست است، دلخور باشید. او یک آدم احمق است و نام او نابال، معنای احمق را دارد. باور کنید که من فرستادهگان شما را ندیدم. ۲۶ حالا ای آقای من، طوری که خداوند شما را از ریختن خون و گرفتن انتقام بازداشت، به نام خداوند زنده و حیات شما سوگند میخورم که همۀ دشمنانتان و کسانی که بدی شما را میخواهند، مانند نابال گردند. ۲۷ من این تحفه را برای شما و همراهانتان آوردهام ۲۸ و آرزومندم که اگر آمدن کنیزتان به اینجا گستاخی باشد، او را ببخشید. و یقین دارم که خداوند سلطنت خاندان آقایم را جاویدان میکند، زیرا او جنگ خداوند را پیش میبرد و تا که زنده هستید کار خطایی از شما سر نمیزند. ۲۹ اگر کسی در پی آزار شما باشد و قصد کُشتن شما را کند، خداوند، شما را در پناه خود طوری محافظت خواهد کرد مانند کسی که از گنج خود مراقبت میکند و جان دشمنانتان را مانند سنگ فلخمان از بدنشان دور میاندازد. ۳۰-۳۱ وقتیکه خداوند همه چیزهای خوبی را که وعده کرده است در حق شما انجام داد و شما را به مقام سلطنت اسرائیل رساند، وجدانتان را بهخاطر گرفتن انتقام از دشمنان و ریختن خون آنها آزار ندهید. بعد از آن که خداوند احسان خود را در حق شما کرد، این کنیزتان را بهیاد بیاورید.»
۳۲ داوود گفت: «خداوند، خدای اسرائیل متبارک باد که تو را امروز پیش من فرستاد. ۳۳ آفرین بر تو که احتیاط به خرج دادی و مرا از ریختن خون و گرفتن انتقام بازداشتی! ۳۴ ورنه من به نام خداوند، خدای اسرائیل که مرا نگذاشت به تو صدمهای برسانم، قسم میخورم که اگر تو پیش من نمیآمدی، تا صبح یک نفر از مردان نابال را هم زنده نمیگذاشتم.» ۳۵ بعد داوود چیزهایی را که ابیجایل آورده بود گرفت و به او گفت: «به خانهات برو و خدا نگهدارت. من عرضت را شنیدم و خواهشت را قبول کردم.»
۳۶ وقتی ابیجایل پیش نابال برگشت، دید که او جشن شاهانهای در خانه برپا کرده و سرخوش و نشئۀ شراب بود. ابیجایل تا صبح به او چیزی نگفت. ۳۷ وقتی صبح شد و نشئۀ شراب از سرش پرید، زنش ماجرا را به او گفت. دفعتاً قلب نابال ایستاد و مانند سنگ بیحرکت ماند. ۳۸ او برای ده روز به همین حالت بود و بعد خداوند به زندگی او خاتمه داد.
۳۹ وقتی داوود از مرگ نابال خبر شد گفت: «خداوند متبارک باد که انتقام توهینی را که او به من کرد، از او گرفت و نگذاشت که از من کدام خطایی سر بزند. خداوند سزای عمل بد نابال را به او داد.» بعد داوود به ابیجایل پیغام فرستاد تا او را برای خود به همسری بگیرد. ۴۰ فرستادهگان داوود پیش ابیجایل به کرمِل رفتند و به او گفتند: «داوود ما را فرستاد که تو را پیش او ببریم تا زن او بشوی.» ۴۱ ابیجایل برخاست روی به خاک افتاد و گفت: «کنیزتان خدمتگاری است که آماده است پای خادمان آقای خود را بشوید.» ۴۲ بعد فوراً برخاست و بر خر سوار شد و پنج کنیز خود را همراه گرفته به دنبال فرستادهگان داوود به راه افتاد و به این ترتیب، زن داوود شد.
۴۳ داوود با اخینوعم که از شهر یِزرعیلی بود، هم ازدواج کرده بود و حال ابیجایل نیز زن او شد. ۴۴ در عین زمان شاوول، دختر خود میکال را که زن داوود بود به فِلتی پسر لایش که از باشندهگان جَلیم بود، داد.