Radio programme mainly about v1-22 (30min)
۱ در این وقت عساکر اسرائیل برای جنگ با فلسطینیها آماده شدند. آنها در منطقۀ اِبِنعِزِر و فلسطینیها در افیق موضع گرفتند. ۲ فلسطینیها برای مقابله با اسرائیل صف آراستند و جنگ شروع شد. در نتیجه، اسرائیل با از دست دادن حدود چهار هزار نفر در میدان جنگ بهوسیلۀ فلسطینیها شکست خورد. ۳ بعد از جنگ وقتی اردوی اسرائیل به قرارگاه خود برگشت، بزرگان قوم گفتند: «چرا خداوند خواست که ما از دست فلسطینیها شکست بخوریم؟ بیایید که صندوق پیمان خداوند را از شیلُوه بیاوریم تا حضور خداوند در بین ما باشد و ما را از خطر دشمنان نجات دهد.» ۴ پس چند نفر را به شیلُوه فرستادند و صندوق پیمان خداوند قادر مطلق را آوردند. حضور پر شکوه خداوند بر روی این صندوق و در بین دو مجسمۀ موجودات آسمانی قرار داشت. حُفنی و فینِحاس، دو پسر عیلی، صندوق پیمان خدا را همراهی میکردند.
۵ وقتیکه صندوق پیمان خداوند رسید، مردم اسرائیل از خوشی چنان فریاد زدند که زمین به لرزه درآمد. ۶ چون فلسطینیها آواز فریاد آنها را شنیدند، گفتند: «این صدای فریاد که از اردوی عبرانیان میآید برای چیست؟» وقتی فلسطینیها دانستند که مردم اسرائیل صندوق پیمان خداوند را در اردوگاه خود آوردهاند، ۷ آنها بسیار ترسیدند و گفتند: «خدایی در اردوگاهشان آمده است. وای بر حال ما! زیرا تا به حال چنین چیزی رخ نداده است. ۸ وای بر حال ما، چه کسی میتواند ما را از دست این خدایان نیرومند نجات دهد؟ اینها همان خدایانی هستند که مردم مصر را در بیابان با بلاهای مختلفی از بین بُردند. ۹ ای فلسطینیها، شجاع و با جرأت باشید، مبادا همانطور که عبرانیان غلام ما بودند، ما غلام آنها شویم. پس مردانهوار بجنگید.»
۱۰ به این ترتیب، فلسطینیها به جنگ رفتند و اسرائیل را شکست دادند. عساکر اسرائیل همه به خانههای خود فرار کردند. در این جنگ، کشتار عظیمی رخ داد و سیهزار عسکر اسرائیلی کُشته شدند. ۱۱ صندوق پیمان خدا بهدست فلسطینیها افتاد و حُفنی و فینِحاس، دو پسر عیلی هم کُشته شدند.
۱۲ مردی از قبیلۀ بنیامین از صف لشکر گریخت و با لباس دریده و خاک بر سر، همان روز به شیلُوه رفت. ۱۳ وقتی به آنجا رسید، عیلی در کنار راه بر چوکی خود نشسته و منتظر شنیدن خبر جنگ بود، زیرا دلش بهخاطر صندوق پیمان خدا بسیار پریشان بود. به مجردی که آن مرد داخل شهر شد و خبر جنگ را به مردم داد، تمام مردم شهر فریاد برآوردند. ۱۴ چون صدای فریاد به گوش عیلی رسید، پرسید: «اینهمه غوغا بهخاطر چیست؟» آن مرد دویده آمد تا واقعه را برای عیلی بیان کند. ۱۵ در آن وقت عیلی به سن نود و هشت سالهگی رسیده و چشمانش نابینا شده بودند. ۱۶ آن مرد به عیلی گفت: «من همان کسی هستم که امروز از میدان جنگ گریخته به اینجا آمدهام.» عیلی پرسید: «فرزندم، وضع جنگ چطور بود؟» ۱۷ قاصد جواب داد: «عساکر اسرائیل از دست فلسطینیها شکست خوردند و فرار کردند. مردم زیادی کُشته شدند و در بین کُشتهشدهگان دو پسرت، حُفنی و فینِحاس هم بودند. علاوه بر آن، صندوق پیمان خدا هم بهدست دشمن افتاد.» ۱۸ به مجردی که عیلی از صندوق پیمان خدا خبر شد، از چوکی خود که در کنار دروازۀ شهر بود به پشت افتاد و چونکه او پیر و چاق بود، گردنش شکست و جان داد. عیلی مدت چهل سال رهبر قوم اسرائیل بود.
۱۹ عروس او، زن فینِحاس که حامله و زمان ولادت طفل او نزدیک شده بود، وقتی شنید که صندوق پیمان خدا بهدست فلسطینیها افتاده و خسر و شوهرش هم مُردهاند، درد زایمان برایش پیش آمد. او دفعتاً خم شد و طفلی به دنیا آورد. ۲۰ در حالیکه جان میداد، زنان پرستار به او گفتند: «غم نخور، زیرا صاحب پسری شدهای.» اما او جوابی نداد و به حرفشان اعتنایی نکرد. ۲۱ او کودک را اِیخابود نامید و گفت: «جلال خدا، اسرائیل را ترک کرده است.» زیرا که صندوق پیمان خدا به دست دشمن افتاده بود و همچنان خسر و شوهرش مُرده بودند. ۲۲ به همین دلیل گفت: «جلال خدا، اسرائیل را ترک کرده است، زیرا که صندوق پیمان خدا بهدست دشمن افتاد.»