Radio programme mainly about v1-30 (28min)
۱نبوکدنصر پادشاه، مجسمۀ طلائی ساخت که بیست و هفت متر طول آن بود و در حدود سه متر عرض داشت. او آن مجسمه را در دشت «دورا» در ولایت بابل نصب کرد. ۲بعد از آن پادشاه فرمان داد تا همۀ شاهزادگان، والی ها، فرماندهان، مشاوران، فرمانداران، وکلا، خزانه داران و تمام بزرگان هر ولایت برای تقدیس مجسمه ای که نبوکدنصر پادشاه نصب کرده است جمع شوند. ۳وقتی همۀ این بزرگان دور هم جمع شدند و برای تقدیس در مقابل مجسمه ایستادند، ۴جارچی با صدای بلند اعلام کرد: «ای مردم، شما از هر قبیله و هر ملت و زبان به این فرمان گوش کنید، ۵وقتی صدای توله و سرنا و چنگ و سنتور و هر نوع آلات موسیقی را بشنوید باید در مقابل مجسمۀ طلائی که نبوکدنصر پادشاه نصب کرده بخاک بیفتید و آنرا سجده و پرستش کنید. ۶و هر کس که سجده و پرستش نکند فوراً در کوره آتش انداخته خواهد شد.» ۷پس همۀ مردم، از هر قبیله و زبان، وقتی نوای موسیقی را شنیدند در مقابل مجسمۀ طلائی که نبوکدنصر پادشاه نصب کرده بود بخاک افتادند و آنرا سجده و پرستش نمودند.
۸بعضی از بابلی ها از این فرصت استفاده کرده بر علیه یهودیان شکایت نمودند. ۹آن ها به پادشاه خود، یعنی نبوکدنصر گفتند: «زندگی پادشاه دراز باد! ۱۰شما فرمان دادید همینکه سازها به صدا در آیند، همۀ مردم در مقابل مجسمۀ طلائی به خاک بیفتند و آنرا سجده و پرستش نمایند ۱۱و هر کسی که به خاک نیفتد و مجسمه را سجده و پرستش نکند در کورۀ آتش انداخته شود. ۱۲چند نفر یهودی هستند که شما آن ها را به حکومت بابل منصوب کرده اید، یعنی شدرک، میشک و عَبدنَغو. آن ها فرمان شما را، ای پادشاه، اطاعت نکرده خدایان شما را عبادت نمی کنند و در مقابل مجسمۀ طلائی که به فرمان شما نصب شده، سجده و پرستش نمی نمایند.»
۱۳پادشاه خشمگین شد و فرمان داد تا شدرک، میشک و عَبدنَغو را به حضور او آوردند. ۱۴آنوقت به آن ها گفت: «ای شدرک، میشک و عَبدنَغو، آیا این درست است که شما خدایان مرا عبادت نمی کنید و در مقابل مجسمۀ طلائی که من نصب کرده ام سجده و پرستش نمی نمائید؟ ۱۵پس حالا همینکه صدای توله و سرنا و عود و سنتور و چنگ و سایر آلات موسیقی را شنیدید در مقابل مجسمۀ طلائی به خاک بیفتید و آن را سجده و پرستش کنید، ورنه فوراً شما را در کورۀ آتش خواهند انداخت. فکر می کنید کدام خدائی است که بتواند شما را از دست من نجات بدهد؟»
۱۶شدرک، میشک و عَبدنَغو در جواب گفتند: «ای پادشاه، ما از خود دفاع نمی کنیم. ۱۷اما خدائی که ما او را پرستش می کنیم، قادر است که ما را از کورۀ آتش و از دست تو نجات دهد، که نجات هم خواهد داد. ۱۸اما اگر او هم ما را نجات ندهد، ای پادشاه بدان که ما خدای تو را پرستش نخواهیم کرد و در مقابل مجسمۀ طلائی که تو نصب کرده ای، سجده نخواهیم نمود.»
۱۹نبوکدنصر، بر شدرک، میشک و عَبدنَغو بسیار خشمگین شد، بطوری که رنگ رویش از شدت خشم سرخ شده بود. پس فرمان داد آتش کوره را هفت برابر بیشتر از معمول زیاد کنند ۲۰و به قویترین سرداران لشکر خود امر کرد تا این سه نفر را محکم ببندند و در میان شعله های آتش بیندازند. ۲۱بدین ترتیب، آن سه نفر را در چپن و پیراهن و لُنگی های شان محکم بستند و در میان شعله های آتش انداختند. ۲۲چون پادشاه فرمان داده بود که کوره را به شدت گرم و شعله ور سازند، شعله های آتش آن کسانی را که شدرک، میشک و عَبدنَغو را به وسط آتش انداخته بودند سوزانید و کشت. ۲۳اما آن سه نفر در حالیکه محکم بسته شده بودند همچنان در بین آتش انداخته شدند.
۲۴ناگهان نبوکدنصر با تعجب و شتاب از جای خود برخاست و از مشاوران خود پرسید: «مگر ما این سه نفر را نبستیم و در میان آتش نینداختیم؟» آن ها جواب دادند: «بلی، ای پادشاه، همینطور است.» ۲۵پادشاه گفت: «پس چرا من حالا چهار نفر می بینم که با دست و پای باز در میان آتش قدم می زنند و آسیبی هم به آن ها نرسیده است و نفر چهارم شبیه پسر خدا است.»
۲۶پس نبوکدنصر به نزدیک دهانۀ کورۀ آتش رفت و با صدای بلندی گفت: «ای شدرک، میشک و عَبدنَغو، ای بندگان خدای تعالی بیرون بیائید!» آن ها از میان آتش بیرون آمدند. ۲۷تمام شاهزادگان، والیها، وزیران، سرداران و همه درباریان جمع شدند و آن سه نفر را دیدند که چطور آتش به آن ها آسیبی نرسانیده، موئی هم از سر آن ها نسوخته و لباسهای شان آتش نگرفته و حتی بوی آتش و سوختگی هم از آن ها نمی آمد.
۲۸نبوکدنصر پادشاه، گفت: «سپاس بر خدای شدرک، میشک و عَبدنَغو! او فرشتۀ خود را فرستاد تا این مردانی که او را خدمت می کنند و به او توکل دارند و از فرمان من سرپیچی کردند و جان خود را به خطر انداختند تا در مقابل خدای دیگری جز خدای خودشان سجده نکنند، نجات بدهد. ۲۹حالا این فرمان من است که اگر از هر قوم و هر ملت و هر زبان، سخنی بر ضد خدای شدرک، میشک و عَبدنَغو بر زبان بیاورد، او را تکه تکه کنند و خانه اش را به ویرانه تبدیل نمایند. زیرا خدای دیگری نیست که بتواند اینطور نجات بخشد.»
۳۰آنگاه پادشاه، شدرک و میشک و عَبدنَغو را به مقامهای بلند در ولایات بابل منصوب کرد.