Radio programme includes v1-33 (30min)
۱یعقوب پسران خود را فرا خواند و گفت: «دور من جمع شوید تا به شما بگویم که در آینده چه اتفاقی برای شما می افتد. ۲ای پسران یعقوب، دور هم جمع شوید و به سخنان پدر تان اسرائیل گوش بدهید:
۲۸اینها دوازده قبیلۀ اسرائیل هستند و این سخنانی بود که پدرشان در موقع برکت دادن، مناسب حال هر یک به آن ها گفت.
۲۹-۳۰سپس یعقوب به پسران خود وصیت کرده فرمود: «حالا که من می میرم و به نزد اقوام خود می روم، مرا در مغاره ای که در مزرعۀ عفرون حتی ـ در مکفیله در شرق ممری در سرزمین کنعان است ـ به خاک بسپارید. ابراهیم این مغاره و مزرعۀ آنرا برای آرامگاه از عفرون خریداری کرده بود. ۳۱این همان جائی است که ابراهیم و زنش سارا و هم چنین اسحاق و زنش ربکا را در آن بخاک سپرده اند و من هم لیه را در آنجا دفن کرده ام. ۳۲آن مغاره و مزرعه اش از حِتیان خریداری شده است. مرا در آنجا به خاک بسپارید.» ۳۳وقتی یعقوب وصیت خود را به پسرانش تمام کرد در رختخواب خود خوابید و مُرد و به نزد اجداد خود رفت.