۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب پیدایش

فصل چهل و نهم

آخرین گفتار یعقوب

۱یعقوب پسران خود را فرا خواند و گفت: «دور من جمع شوید تا به شما بگویم که در آینده چه اتفاقی برای شما می افتد. ۲ای پسران یعقوب، دور هم جمع شوید و به سخنان پدر تان اسرائیل گوش بدهید:

  • ۳رئوبین، پسر بزرگ من، تو قدرت من و اولین ثمر دوران جوانی من هستی. از همۀ پسران من سرافراز و سربلندتری. ۴تو مانند امواج خروشان بحر هستی، ولی برتر از همه نخواهی شد، زیرا با زن صورتی من همبستر شدی و به بستر من بی احترامی کردی.
  • ۵شمعون و لاوی مانند یکدیگر اند، آن ها شمشیر های خود را برای ظلم به کار می برند. ۶در گفتگو های محرمانۀ آن ها شرکت نمی کنم و هرگز در محفل آنها نمی روم، زیرا آن ها مردم را در حالت غضب کشتند و برای سرگرمی خود پاهای گاوان را بریدند. ۷لعنت بر خشم آن ها، زیرا خشم شان بسیار وحشتناک است. لعنت بر غضب آن ها چون در حالت غضب بسیار بی رحم می شوند. من آن ها را در سرزمین اسرائیل متفرق و در میان مردمانش پراگنده می کنم.
  • ۸ای یهودا، برادران تو، تو را ستایش می کنند. بر دشمنان خود غالب می شوی و برادرانت در مقابل تو تعظیم می کنند. ۹یهودا، مانند شیری است که شکار خود را کشته و به کمینگاه خویش برگشته، دراز کشیده و خوابیده است و هیچ کس جرأت نمی کند او را بیدار سازد. ۱۰یهودا، عصای سلطنت را نگاه می دارد. اولادۀ او همیشه فرمانروائی می کند تا به شیلو بیاید و همۀ اقوام از او اطاعت می کند. ۱۱او، کُرۀ خویش را به تاک، و خر خود را، به بهترین تاک انگور بسته و لباس های خود را در شراب سرخ شسته. ۱۲چشمانش از شراب، سرختر و دندان هایش از شیر، سفیدتر است.
  • ۱۳زبولون، در ساحل بحر زندگی می کند. ساحل او بندرگاه کشتی ها می شود و حدود او تا صیدون می رسد.
  • ۱۴ایسَسکار، یک خر قوی است که در طویلۀ گوسفندان خوابیده است. ۱۵او دید که جای استراحت او خوب و زمین آن دلگشا است. او پشت خود را برای بار خم کرده و مجبور شده که مثل یک غلام کار کند.
  • ۱۶دان، بر قوم خود ـ مانند یکی از قبیله های اسرائیل ـ فرمانروائی می کند. ۱۷دان مانند ماری در کنار راه و مثل اژدها در کنار جاده خواهد بود که کُری پای اسپ را می گزد و سوارش از پشت آن می افتد.
  • ۱۸من منتظر نجات از طرف خداوند هستم.
  • ۱۹گروهی راهزن بر جاد، حمله می کنند، ولی او برگشته به تعقیب آن ها می رود.
  • ۲۰محصول زمین اَشیر عالی و غذایش شاهانه می باشد.
  • ۲۱نفتالی آهوئی است که آزاد می دود و آهو بره های قشنگ می زاید.
  • ۲۲یوسف یک درخت پُر ثمری در کوهساران است. ۲۳دشمنانش وحشیانه به او حمله کردند، به سویش تیر انداختند و او را اذیت کردند. ۲۴اما کمان او همچنان در قوّت خود باقی است و بازوان او به وسیلۀ خدای قادر یعقوب ـ که چوپان و نگهبان اسرائیل است ـ توانا شده است. ۲۵او خدای پدر تو است که تو را کمک می کند. خدای قادر مطلق تو را برکت می دهد ـ برکت از آسمان و از زیر زمین، برکت بر پستان ها و بر رحم ها ـ ۲۶برکات پدرت که از برکت کوههای جاودانی و تپه های ابدی بهتر است، بر سر یوسف و بر پیشانی او باد، که از برادرانش جدا شد.
  • ۲۷بنیامین مانند گرگ درنده است که از صبح تا شام می کشد و پاره می کند.»

۲۸اینها دوازده قبیلۀ اسرائیل هستند و این سخنانی بود که پدرشان در موقع برکت دادن، مناسب حال هر یک به آن ها گفت.

وفات یعقوب

۲۹‏-۳۰سپس یعقوب به پسران خود وصیت کرده فرمود: «حالا که من می میرم و به نزد اقوام خود می روم، مرا در مغاره ای که در مزرعۀ عفرون حتی ـ در مکفیله در شرق ممری در سرزمین کنعان است ـ به خاک بسپارید. ابراهیم این مغاره و مزرعۀ آنرا برای آرامگاه از عفرون خریداری کرده بود. ۳۱این همان جائی است که ابراهیم و زنش سارا و هم چنین اسحاق و زنش ربکا را در آن بخاک سپرده اند و من هم لیه را در آنجا دفن کرده ام. ۳۲آن مغاره و مزرعه اش از حِتیان خریداری شده است. مرا در آنجا به خاک بسپارید.» ۳۳وقتی یعقوب وصیت خود را به پسرانش تمام کرد در رختخواب خود خوابید و مُرد و به نزد اجداد خود رفت.