Copyright © 2015-2024 Afghan Bibles. All rights reserved
۱در ماه دهم سال نهم سلطنت صدقیا، پادشاه یهودا، نبوکدنصر، پادشاه بابل با تمام سپاه خود به اورشلیم حمله برد و آن را محاصره کرد. ۲در روز نهم ماه چهارم سال یازدهم سلطنت صدقیا، کلدانیان دیوارهای شهر را ویران نموده به داخل شهر رخنه کردند. ۳بعد از آنکه شهر سقوط کرد، همه سرکردگان نظامی سپاه پادشاه بابل در کنار دروازۀ وسطی نشستند. نَرجَل شرازِرِ (فرمانده)، سَمجَرنَبو، سَرسَکیم (رئیس خواجه سرایان) و نَرجَل شرازِر (مشاور پادشاه بابل) در آنجا بودند. ۴وقتی صدقیا پادشاه و سپاه او آن ها را دیدند، پا به فرار گذاشتند و در تاریکی شب از راه دروازۀ بین دو دیوارِ پشت باغ شاه از شهر بیرون شده به طرف درۀ اُردن رفتند. ۵اما عساکر کلدانیان آن ها را تعقیب کرده صدقیا را در دشت اریحا دستگیر نمودند و نزد نبوکدنصر، پادشاه بابل بردند. او در آن وقت در رِبله، واقع در سرزمین حمات، اقامت داشت و در آنجا جزای او را تعیین کرد. ۶پادشاه بابل پسران صدقیا را با اشراف یهودا در برابر چشمانش بقتل رساند. ۷بعد امر کرد که چشمان صدقیا را از کاسۀ سرش بیرون کنند و او را با زنجیر بسته به بابل ببرند. ۸در عین حال، کلدانیان، قصر سلطنتی و خانه های مردم را آتش زدند و دیوارهای شهر اورشلیم را خراب کردند. ۹سپس نِبوزَرادان قوماندان قوای کلدانیان، سایر مردم اورشلیم را با کسانی به آن ها تسلیم شده بودند، به بابل تبعید کرد. ۱۰اما مردمانی که فقیر و نادار بودند، در سرزمین یهودا باقی ماندند و مزرعه و تاکستان به آن ها دادند.
۱۱نبوکدنصر، پادشاه بابل، به نِبوزَرادان امر نموده گفت: ۱۲«برو ارمیا را پیدا کن. از او بخوبی مراقبت نما و هر چه که بخواهد در اختیارش بگذار.» ۱۳-۱۴پس نِبوزَرادان قوماندان قوای پادشاه بابل و نَبوشَزبان، رئیس دربار و نَرجَل شرازِر مشاور شاه و سایر مقامات او را از زندان آوردند و به دست جَدَلیا (پسر اخیقام) سپردند تا او را به خانۀ خود ببرد. به این ترتیب ارمیا با قوم خود یکجا شد.
۱۵در وقتی که ارمیا هنوز در قصر شاهی زندانی بود، خداوند به او فرمود ۱۶که برود و به عبد ملک حبشی بگوید که خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل، می فرماید: «طوریکه اراده کرده بودم، می خواهم بلائی را بر سر این شهر بیاورم و تو همه را به چشم سر می بینی. ۱۷اما من خداوند، ترا از آن بلا نجات می دهم و به دست کسانی که قصد کشتن ترا دارند، نمی سپارم. ۱۸من یقیناً از تو حفاظت می کنم تا از مهلکه نجات یابی و کشته نشوی، زیرا تو به من اعتماد کردی. من، خداوند چنین فرموده ام.»