Radio programme about v14 (29min)
۱ وقتی عیسی و شاگردان نزدیک اورشلیم به دهکدۀ بیت فاجی واقع در کوه زیتون رسیدند، عیسی دو نفر از شاگردان خود را روان کرده و به آنها ۲ گفت: «به قریه یی که پیش روی تان می آید، بروید و آنجا خری را با کُره اش بسته خواهید یافت. آنها را باز کنید و پیش من بیاورید. ۳ اگر کسی به شما چیزی گفت، بگویید که سَروَر ما به آنها ضرورت دارد و او به شما اجازه خواهد داد که آنها را فوری بیاورید.» ۴ تمام اینها واقع می شود تا پیشگویی آن پیامبر به حقیقت بپیوندد که گفته بود:
۵ «به مردم شهر صهیون بگویید:
ببینید که پادشاه شما سوار بر کُره خری،
با فروتنی نزد شما می آید.»
۶ پس آن دو شاگرد رفتند و آنچه را که عیسی به آنها گفته بود، انجام دادند. ۷ آن خر و کُره اش را آوردند، آنها چپنهای خود را روی آن کُره خر انداختند و عیسی را بر آن سوار کردند. ۸ جمعیت زیادی چپنهای خود را بر روی جاده فرش کردند و بعضی هم شاخه های درختها را می بریدند و در راه می انداختند. ۹ جمعیتی که پیشروی عیسی می رفتند و آنهایی که از عقب او می آمدند، فریاد می زدند:
«زنده باد پسر داوود!
مبارک است آن کسی که به نام خداوند می آید!
حمد و ستایش بر خداوند!»
۱۰ همین که عیسی داخل اورشلیم شد، تمام مردم شهر به هیجان آمدند و عده یی می پرسیدند: «این شخص کیست؟» ۱۱ جمعیت جواب می داد: «این عیسای پیامبر از ناصرۀ جلیل است.»
۱۲ عیسی داخل خانۀ خدا شد و شروع به بیرون راندن کسانی کرد که حیوانات را برای قربانی در خانه خدا خرید و فروش می کردند. او میزهای صرافان و تختهای کبوتر فروشان را چپه کرد ۱۳ و به آنها گفت: «نوشته شده است: «خانۀ من خانۀ دعا خوانده خواهد شد.» اما شما آن را لانۀ دزدان ساخته اید!»
۱۴ نابینایان و شلان در خانۀ خدا به نزد عیسی آمده و او آنها را شِفا داد. ۱۵ اما وقتی که سران کاهنان و علمای شریعت معجزه هایی را که عیسی می کرد، دیدند و شنیدند که کودکان در خانۀ خدا فریاد می زدند: «زنده باد پسر داوود،» خشمگین شدند. ۱۶ آنها از عیسی پرسیدند: «آیا می شنوی اینها چه می گویند؟» عیسی جواب داد: «بلی، مگر نخوانده اید که کودکان و شیرخواره گان را می آموزی تا زبان آنها به حمد و ستایش تو بپردازد؟» ۱۷ پس آنها را ترک کرده از شهر خارج شد و به بیت عنیا رفت و شب را در آنجا گذرانید.
۱۸ وقتی صبح عیسی به شهر بازگشت، گرسنه شد. ۱۹ در سر راه درخت انجیری دید، پس به طرف آن درخت رفت اما چیزی جز برگ در آن نیافت. پس به آن درخت گفت: «تو هرگز دیگر ثمر نخواهی آورد.» و آن درخت در همان لحظه خشک شد. ۲۰ شاگردان با دیدن آن تعجب کرده، پرسیدند: «چرا این درخت یک دفعه یی خشک شد؟» ۲۱ عیسی در جواب آنها گفت: «به یقین به شما می گویم که اگر ایمان داشته باشید و شک نکنید، قادر خواهید بود که نه تنها آنچه را به این درخت کرده شد بکنید بلکه اگر به این کوه بگویید که از جای خود برداشته شود و به بحر پرتاب گردد، چنین خواهد شد. ۲۲ هر آنچه با ایمان دعا کنید و طلب کنید، آن را خواهید یافت.»
۲۳ هنگامی که عیسی به خانۀ خدا وارد شد و به تعلیم دادن مردم پرداخت، سران کاهنان و بزرگان قوم نزد او آمده پرسیدند: «به کدام صلاحیت این کارها را می کنی؟ چه کسی این صلاحیت را به تو داده است؟» ۲۴ عیسی در جواب آنها گفت: «من هم از شما سوالی دارم، اگر جواب دادید به شما خواهم گفت که به کدام صلاحیت این کارها را می کنم. ۲۵ آیا تعمید یحیی از جانب خدا بود و یا از جانب انسان؟» آنها با یکدیگر مشوره کردند و گفتند: «اگر بگوییم از جانب خدا، او خواهد گفت چرا به او ایمان نیاوردید؟ ۲۶ و اگر بگوییم از جانب انسان، از مردم می ترسیم، زیرا همه یحیی را یک پیامبر می دانند.» ۲۷ از این رو در جواب عیسی گفتند: «ما نمی دانیم.» عیسی گفت: «پس من هم به شما نمی گویم که با کدام صلاحیت این کارها را می کنم.»
۲۸ «اما شما در این مورد چه فکر می کنید؟ شخصی دو پسر داشت. او نزد پسر بزرگ خود رفت و به او گفت: «پسرم، امروز به باغ انگور برو و در آنجا کار کن.» ۲۹ آن پسر جواب داد: «من نمی روم،» اما بعد پشیمان شد و رفت. ۳۰ پس از آن نزد پسر دومین آمد و همان چیز را به او گفت، او جواب داد: «می روم پدر،» اما هرگز نرفت. ۳۱ کدام یک از این دو مطابق خواهش پدر رفتار کرد؟» گفتند: «اولی.» پس عیسی به آنها گفت: «به شما می گویم که جزیه گیران و فاحشه ها پیش از شما به پادشاهی خدا وارد خواهند شد. ۳۲ زیرا یحیی آمد و راه عدالت را به شما نشان داد اما شما سخنان او را باور نکردید، در حالی که جزیه گیران و فاحشه ها باور کردند. شما حتی بعد از دیدن آن هم توبه نکردید و به او ایمان نیاوردید.
۳۳ به مَثَل دیگری گوش دهید: مالکی بود که تاکستانی ساخت و دَور آن دیواری کشید و در آنجا یک چرخُشت و یک برج مراقبت هم ساخت و سپس آن را به باغبانان به اجاره داد و خود به مسافرت رفت. ۳۴ هنگامی که موسم چیدن انگور رسید، غلامان خود را نزد باغبانان فرستاد تا محصول خود را تحویل بگیرد. ۳۵ اما باغبانان، غلامان او را گرفته، یکی را لت و کوب کردند و دیگری را کُشتند و سومین را سنگسار کردند. ۳۶ صاحب تاکستان بار دیگر تعداد بیشتری از غلامان خود را فرستاد. مگر با آنها نیز به همان گونه رفتار کردند. ۳۷ بالاخره پسر خود را پیش باغبانان فرستاد و گفت: «آنها پسرم را احترام خواهند کرد.» ۳۸ اما وقتی باغبانان پسر را دیدند، بین خود گفتند: «این وارث است. بیایید او را بکشیم تا صاحب تاکستان شویم.» ۳۹ پس او را گرفته از تاکستان بیرون انداختند و به قتل رسانیدند. ۴۰ پس وقتی صاحب تاکستان بیاید، با باغبانان چه خواهد کرد؟» ۴۱ آنها جواب دادند: «او مردان شریر را از بین خواهد بُرد و تاکستان را به باغبانان دیگری به اجاره خواهد داد تا هر وقت موسم میوه برسد حصۀ او را بدهند.» ۴۲ عیسی به آنها گفت: «آیا تا به حال در کلام خدا نخوانده اید:
«آن سنگی را که معماران رد کردند،
به سنگ اصلی تهداب در آمده است.
چون ارادۀ خداوند چنین بوده
و در نظر ما عجیب و حیرت انگیز است.»
۴۳ بنابر این به شما می گویم که پادشاهی خدا از شما گرفته شده و به آن مردمی داده خواهد شد که میوه های شایسته به بار آورد. ۴۴ [هر کسی بر آن سنگ بیافتد پارچه پارچه خواهد شد و اگر آن سنگ هم بر کسی بیافتد او را نابود خواهد کرد.]»
۴۵ وقتی سران کاهنان و فریسیان این مَثَل او را شنیدند، فهمیدند که عیسی به آنها اشاره می کند. ۴۶ اما وقتی آنها می خواستند او را دستگیر کنند از مردم ترسیدند، زیرا مردم عیسی را پیامبر می دانستند.