0:00 / 0:00

کتاب اعداد

فصل بیستم

آب از صخره جاری می شود

(همچنین در خروج ۱۷: ۱ - ۷)

۱در ماه اول سال، قوم اسرائیل به بیابان صین رسیدند و در قادِش خیمه زدند. در آنجا مریم فوت کرد و دفن شد.

۲جائیکه اردو زده بودند آب نداشت، بنابران، مردم بدور موسی و هارون جمع شده ۳لب به شکایت گشوده گفتند: «ای کاش ما هم با خویشاوندان اسرائیلی خود در حضور خداوند می مردیم. ۴چرا ما را در این بیابان آوردید تا با حیوانات خود در اینجا بمیریم؟ ۵چرا ما را از مصر به این بیابان خراب و بی علف آوردید؟ در اینجا نه غله است، نه انجیر، نه تاک و نه انار. در اینجا حتی آب هم برای نوشیدن نداریم.» ۶موسی و هارون از مردم دور شدند و به پیش دروازۀ خیمۀ عبادت رفتند و در آنجا رو به خاک افتادند و حضور با شکوه خداوند بر آن ها ظاهر شد ۷‏-۸و به موسی فرمود: «عصا را از پیشروی صندوق پیمان بگیر. بعد تو و برادرت، هارون، قوم اسرائیل را جمع کنید و در پیش چشمان آن ها به این صخره بگو که آب خود را جاری سازد. آنوقت می توانید از آن صخره به مردم و حیوانات شان آب بدهید.» ۹پس موسی طوریکه خداوند فرموده بود عصا را از پیشروی صندوق پیمان برداشت.

۱۰بعد او و هارون همۀ مردم را در پیش آن صخره جمع کردند و به آن ها گفت: «ای مردم مفسد بشنوید. آیا می خواهید که از این صخره برای تان آب بیرون بیاوریم؟» ۱۱آنگاه موسی عصا را بلند کرد و دو مرتبه به صخره زد. دفعتاً آب فراوان جاری شد و همه مردم و حیوانات شان از آن نوشیدند.

۱۲خداوند به موسی و هارون فرمود: «چون شما به من اعتماد نکردید و در پیش قوم اسرائیل به قدوسیت من احترام نگذاشتید، بنابران شما آن ها را به آن سرزمین موعود راهنمائی نمی کنید.»

۱۳پس آنجا را مریبه، (یعنی مشاجره) نامیدند، زیرا در آنجا بود که بنی اسرائیل با خداوند مشاجره کردند و در همانجا خداوند قدوسیت خود را به مردم ظاهر ساخت.

ادوم از عبور بنی اسرائیل جلوگیری می کند

۱۴موسی قاصدانی را از قادِش با این پیام پیش پادشاه ادوم فرستاد: «ما خویشاوندان تو و اولادۀ اسرائیل هستیم. تو می دانی که ما چقدر زحمات و مشقات را متحمل شدیم. ۱۵چطور پدران ما به مصر رفتند و سالیان درازی در آنجا زندگی کردند و مردم مصر با پدران ما رفتار ظالمانه ای داشتند. ۱۶وقتی بحضور خداوند فریاد و زاری نمودیم، او فریاد ما را شنید و فرشته ای را فرستاد و ما را از مصر بیرون آورد. حالا در قادِش که در نزدیکی سرحد کشور تو است خیمه زده ایم. ۱۷پس از تو خواهش می کنیم به ما اجازه بدهی که از داخل کشورت عبور کنیم. ما در کشتزارها و تاکستان های شما داخل نمی شویم و از چاه های تان آب نمی نوشیم، بلکه از شاهراه به سفر خود ادامه می دهیم و تا از قلمرو تو خارج نشویم از شاهراه پای بیرون نمی گذاریم.»

۱۸اما پادشاه ادوم گفت: «شما نمی توانید از اینجا عبور کنید و اگر بخواهید که به کشور ما داخل شوید با شمشیر به مقابلۀ تان می آئیم.» ۱۹قاصدان اسرائیلی به او گفتند: «ما فقط از شاهراه می رویم و اگر ما یا حیوانات ما از آب شما بنوشیم قیمت آب را می پردازیم. تنها چیزی که از تو می خواهیم اینست که به ما اجازۀ عبور را بدهی.» ۲۰پادشاه ادوم گفت: «شما حق عبور از خاک ما را ندارید.» آنگاه ادوم با لشکر عظیم خود به مقابلۀ بنی اسرائیل آمد. ۲۱وقتی قوم اسرائیل دیدند که ادومیان به آن ها اجازۀ عبور را ندادند، ناچار از راه دیگری به سفر خود ادامه دادند.

وفات هارون

۲۲‏-۲۳بنی اسرائیل از قادِش حرکت کردند و به کوه هور در سرحد ادوم رسیدند. در آنجا خداوند به هارون و موسی فرمود: ۲۴«هارون با اجداد خود می پیوندد و به سرزمین موعود داخل نمی شود، زیرا که هردوی شما در پیش چشمۀ مریبه از امر من اطاعت نکردید. ۲۵پس حالا هارون و پسرش، اَلِعازار را گرفته بر کوه هور ببر. ۲۶در آنجا لباس کاهنی را از تن هارون برآور و به تن پسرش، اَلِعازار کن. هارون در همانجا می میرد و با اجداد خود می پیوندد.» ۲۷موسی مطابق امر خداوند رفتار کرد و در حالیکه همۀ مردم اسرائیل تماشا می کردند آن سه نفر به بالای کوه هور رفتند. ۲۸در آنجا موسی لباس کاهنی را از تن هارون بیرون کرد و به پسرش، اَلِعازار پوشاند. هارون در بالای همان کوه جان سپرد و موسی و اَلِعازار از کوه پائین شدند. ۲۹وقتی بنی اسرائیل از مرگ هارون خبر شدند، مدت سی روز بخاطر او ماتم گرفتند.