کپی رایت ۲۰۲۵ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل. تمامی حقوق محفوظ است
۱ بعد از سه روز داوود و همراهانش به شهر صِقلَغ آمدند و دیدند که عمالیقیان به جنوب حمله کرده و شهر صِقلَغ را آتش زدهاند. ۲ آنها زنان و کودکان را اسیر کرده با خود بُردهاند اما کسی را نکُشتهاند. ۳ داوود و همراهانش وقتی آن صحنه را دیدند و پی بُردند که شهر به خاکستر تبدیل شده است و زنان، پسران و دختران شان را به اسارت بُردهاند، ۴ آنقدر گریه کردند که دیگر طاقت گریه کردن برایشان نماند. ۵ دو زن داوود، اخینوعم یِزرعیلی و ابیجایل بیوۀ نابال کرمِلی هم در جملۀ اسیران بودند. ۶ داوود بسیار نگران بود، زیرا مردم بهخاطر از دست دادن خانوادۀهایشان بیحد متأثر بودند و از شدت ناراحتی قصد داشتند او را سنگسار کنند. اما داوود از خداوند، خدای خود قوت قلب گرفت.
۷ داوود به ابیاتار کاهن، پسر اخیمِلِک گفت: «پیشبند مخصوص کاهنان را برای من بیاور!» و ابیاتار آن را برایش آورد. ۸ آنگاه داوود از خداوند پرسید: «آیا به تعقیب غارتگران بروم؟ آیا به آنها رسیده میتوانم؟» خداوند جواب داد: «بلی، برو به تعقیبشان. به آنها میرسی و همه چیزی را که گرفتهاند، دوباره بهدست میآوری.» ۹ پس داوود و ششصد نفر همراهان او به راه افتادند تا به وادی بِسور رسیدند. ۱۰ دوصد نفرشان آنقدر خسته شده بودند که توانایی پیش رفتن را نداشتند. اما داوود با چهارصد نفر دیگر به راه خود ادامه داد.
۱۱ در سر راه خود، مردان داوود با یک نفر مصری در صحرا برخوردند و او را نزد داوود آوردند. آنها به او نان و آب دادند. ۱۲ همچنان یک مقدار انجیر خشک و دو خوشۀ کشمش به او دادند. وقتی او آن را خورد، دوباره به حال آمد، زیرا سه شبانه روز نان و آب را به لب نزده بود. ۱۳ داوود از او پرسید: «کیستی و از کجا آمدهای؟» او گفت: «من یک مصری و خدمتگار یک عمالیقی هستم. سه روز پیش مریض شدم و از همین خاطر آقایم مرا ترک کرد. ۱۴ ما به منطقۀ کریتیان که در جنوب یهودا است و جنوب کالیب حمله کردیم و شهر صِقلَغ را آتش زدیم و در راه بازگشت بودیم.» ۱۵ داوود به او گفت: «آیا میتوانی مرا پیش آنها ببری؟» او جواب داد: «اگر به نام خدا قسم بخوری که مرا نکُشی و بهدست آقایم نسپاری، من تو را پیش آنها میبرم.»
۱۶ وقتی آن مرد مصری داوود را پیش عمالیقیان بُرد، دیدند که آنها در همه جا پراگنده شده و بهخاطر آن همه غنیمتی که از سرزمینهای فلسطینیها و یهودا بهدست آورده بودند، جشن گرفته و مشغول خوردن و نوشیدن بودند. ۱۷ داوود و همراهانش بر آنها از طرف شب حمله کرده و تا شام روز دیگر به کُشتار آنها پرداختند. به غیر از چهارصد نفرشان که بر شترهای خود سوار شدند و فرار کردند، کسی دیگر نتوانست که بگریزد. ۱۸ داوود همه چیزهایی را که عمالیقیان به غنیمت گرفته بودند، دوباره بهدست آورد و دو زن خود را هم نجات داد. ۱۹ هیچچیزشان، نه خورد و نه بزرگ، نه پسر و نه دختر و هیچیک از مالشان کم نشده بود و همه را با خود آوردند. ۲۰ داوود تمام گلههای گوسفند و گاو را پس گرفت و مردم آنها را پیشاپیش خود میراندند و میگفتند: «اینها همه غنیمت داوود هستند.»
۲۱ سپس داوود به وادی بِسور برگشت و با آن دوصد نفری که بهخاطر خستهگی نتوانستند همراه او بروند، با آغوش باز احوالپرسی کرد. ۲۲ اما بعضی از اشخاص پلید و شریر که در بین همراهان داوود بودند، گفتند: «چون اینها با ما نرفتند از غنیمتی که بهدست آوردهایم نمیخواهیم چیزی به آنها بدهیم. هر کدامشان زن و فرزندان خود را بگیرند و پی کار خود بروند.» ۲۳ اما داوود گفت: «نه، برادران، این کار را نکنید! شکرگزار باشید که خداوند ما را حفظ کرد و به ما کمک نمود که دشمن خود را شکست بدهیم. ۲۴ کیست که حرف شما را در این مورد گوش کند؟ همه حق مساوی دارند، خواه به جنگ رفته باشند، خواه از مال و لوازم نگهداری کرده باشند.» ۲۵ از همان روز به بعد داوود این حکم را در اسرائیل به صورت یک قانون مورد اجرا قرار داد که تا به امروز نیز دوام دارد.
۲۶ وقتی داوود به شهر صِقلَغ آمد، یک سهم غنیمت را به بزرگان یهودا که دوستانش بودند، فرستاد و به آنها نوشت: «اینها تحفهای است که از دشمنان خداوند به غنیمت گرفتهایم.» ۲۷-۳۱ تحفهها را به شهرهایی فرستاد که او و همراهانش به آنجاها سفر کرده بودند ـ یعنی بیتئیل، راموت جنوبی، یتیر، عروعیر، سِفموت، اِشتِموع، راکال، شهرهای یِرَحمئیلیها، قَینیها، حُرما، بورعاشان، عتاق و حِبرون.