کپی رایت ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل. تمامی حقوق محفوظ است
۱وقتی عتلیا از مرگ پسر خود، اخزیا خبر شد، تمام اعضای خاندان سلطنتی را بقتل رساند. ۲اما یَهُوشَبَع، که دختر یَهُورام و خواهر اخزیا بود، یوآش، پسر اخزیا را، پیش از آنکه نوبت کشتنش برسد، از بین پسران شاه دزدیده همراه با دایه اش در یکی از اطاقهای خواب عبادتگاه از عتلیا پنهان کرد و بنابران زنده ماند. ۳در دوران حکومت ملکه عتلیا، یوآش مدت شش سال با دایۀ خود در عبادتگاه خداوند مخفی ماند.
۴در سال هفتم سلطنت ملکه عتلیا، یَهویاداع کاهن قوماندان گارد شاهی و محافظین قصر سلطنتی را به عبادتگاه خداوند دعوت کرد. با آن ها پیمان بست و از آن ها قول گرفت که با نقشه اش همکاری کنند. بعد یوآش، پسر اخزیا را به آن ها نشان داد. ۵سپس به آن ها هدایت داده گفت: «یک سوم شما که در روز سَبَت بسر وظیفۀ خود می آیند مراقب قصر شاهی، ۶یک سوم تان متوجه دروازۀ سور باشند و یک سوم دیگر تان پشت سر محافظین، دروازۀ دیگر را مراقبت کنند و نگذارند که کسی بداخل قصر برود. ۷آنهائی که در روز سَبَت رخصت هستند باید مراقب عبادتگاه خداوند باشند. ۸همگی مسلح بوده از پادشاه محافظت کنند و هر کسیکه نزدیک بیاید باید کشته شود.»
۹افسران نظامی قرار هدایت یَهویاداع کاهن رفتار کردند. هر کدام مردان خود را خواه در روز سَبَت کار می کردند خواه رخصت بودند با خود بحضور یَهویاداع آوردند. ۱۰یَهویاداع نیزه ها و سپرهائی را که متعلق به داود پادشاه و در عبادتگاه خداوند بودند به آن ها داد. ۱۱محافظین سلاح به دست، در سمت شمال و جنوب عبادتگاه و بدور قربانگاه برای محافظت پادشاه موضع گرفتند. ۱۲آنگاه یَهویاداع شهزاده را آورد، تاج شاهی را بر سرش گذاشت، یک نسخۀ قانون شاهی را به او داد و او را بعنوان پادشاه انتخاب و مسح کرد. بعد همگی کف زدند و گفتند: «زنده باد پادشاه!»
۱۳وقتی آواز غلغلۀ محافظین و مردم بگوش عتلیا رسید، بداخل عبادتگاه خداوند رفت. ۱۴در آنجا پادشاه را دید که طبق رسوم آن زمان پیش ستون ایستاده بود و افسران نظامی و نوازندگان سرنا در پهلویش جا گرفته بودند. همه مردم کشور خوشی می کردند و سرنا می نواختند. عتلیا لباس خود را پاره کرده فریاد زد: «خیانت! خیانت!» ۱۵یَهویاداع کاهن به افسران نظامی امر کرده گفت: «این زن را از بین دو صف بیرون ببرید و هر کسی را که برای کمکش بیاید بقتل برسانید. اما او را در عبادتگاه خداوند نکشید.» ۱۶پس عتلیا را دستگیر کردند و از راهی که اسپها داخل قصر می شدند بیرون برده بقتل رساندند.
۱۷یَهویاداع از پادشاه و مردم خواست که عهد کنند و مطابق آن قول بدهند که قوم خداوند باشند. او همچنین پیمانی بین پادشاه و مردم بست. ۱۸سپس مردم داخل معبد بعل رفتند و آنرا ویران کردند. قربانگاه و بتها را شکستند. متان، کاهن بعل را در پیشروی قربانگاه کشتند. یَهویاداع محافظینی هم برای عبادتگاه خداوند مقرر کرد. ۱۹بعد یَهویاداع، افسران نظامی، گارد شاهی و محافظین قصر سلطنتی و مردم پادشاه را از عبادتگاه به قصر شاهی بردند. یوآش از راه دروازۀ محافظین به قصر داخل شد و بر تخت شاهی نشست. ۲۰همه مردم خوشحال بودند و بعد از مرگ عتلیا شهر آرام و خاموش شد.
۲۱یوآش هفت ساله بود که پادشاه یهودا شد.