کپی رایت ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل. تمامی حقوق محفوظ است
۱وقتی صحیح و سالم به ساحل رسیدیم، فهمیدیم که نام آن جزیره مالتا است. ۲مردم آن جزیره به ما مهربانی بسیار کردند و چون هوا سرد بود و باران می بارید، آتش بزرگی افروختند و از ما پذیرایی کردند. ۳پولُس مقداری هیزم جمع کرده بود و وقتی آن را روی آتش گذاشت به علت حرارت آتش ماری از میان آن بیرون آمد و به دست او چسپید. ۴همین که بومیان مار را به دست او آویزان دیدند به یکدیگر گفتند: «این شخص حتماً قاتل است که با وجود اینکه از بحر نجات پیدا کرد، الهۀ عدالت اجازه نمی دهد که او زنده بماند.» ۵اما پولُس مار را روی آتش انداخت و اصلاً ضرری ندید. ۶آنها منتظر بودند که هر لحظه بدنش ورم کند و یا ناگهان نقش زمین گردد. اما وقتی مدت زیادی منتظر ماندند و دیدند که هیچ ضرری به او نرسیده است، فکر شان عوض شد و گفتند که او یکی از خدایان است.
۷در نزدیکی های آن محل املاکی وجود داشت که متعلق به پوبلیوس، حاکم آن جزیره بود. این شخص ما را به خانه برد و مدت سه روز با کمال مهربانی از ما پذیرایی کرد. ۸در همان وقت پدر پوبلیوس بستری و مبتلا به تب نوبه و اسهال خونی بود. پولُس به بالین او رفت و پس از دعا بر او دست گذاشت و او را شفا داد. ۹پس از این جریان دیگر بیماران آن جزیره هم آمدند و شفا یافتند. ۱۰آنها در مقابل، هدایای فراوانی به ما دادند و وقتی خواستیم آنجا را ترک کنیم، چیزهایی را که در سفر مورد احتیاج ما بود برای ما به کشتی آوردند.
۱۱پس از سه ماه اقامت در آن جزیره با یک کشتی اسکندریه ای، که علامت دو پیکر جوزا داشت و زمستان را در آنجا توقف کرده بود، به راه افتادیم. ۱۲در شهر سراکیوس لنگر انداختیم و سه روز در آنجا توقف نمودیم. ۱۳بار دیگر از آنجا با کشتی حرکت کرده به شهر ریغیون رفتیم. بعد از یک روز باد جنوبی برخاست و دو روز طول کشید که به بندر پوطیولی رسیدیم. ۱۴در آنجا برادران را پیدا کردیم و به دعوت آنها مدت یک هفته در آنجا ماندیم و به این ترتیب به روم رسیدیم. ۱۵مسیحیان آن شهر وقتی شنیدند که ما در راه هستیم، تا بازار آپیاس و دهکده ای به نام «سه میخانه» به استقبال ما آمدند و چون پولُس آنها را دید، خدا را شکر نموده و دلگرم شد. ۱۶وقتی به روم رسیدیم پولُس اجازه یافت که با یک نگهبان رومی در خانه ای جداگانه زندگی کند.
۱۷بعد از سه روز پولُس رهبران یهودیان آنجا را دعوت کرد و وقتی آن ها جمع شدند به ایشان گفت: «ای برادران، من که هرگز عملی برضد ملت و یا آئین پدران خود انجام نداده ام، در اورشلیم دستگیر و تسلیم رومیان شدم. ۱۸رومیان از من تحقیقات نمودند و می خواستند مرا آزاد سازند، زیرا پی بردند که من هیچ کاری نکرده ام که مستوجب مرگ باشم. ۱۹اما یهودیان مخالفت کردند و من هیچ راهی نداشتم جز اینکه از امپراطور دادخواهی نمایم، البته من هیچ شکایتی هم برضد ملت خود ندارم. ۲۰به این سبب از شما دعوت کردم تا شما را ببینم و با شما صحبت کنم، زیرا من به خاطر همان امیدی که اسرائیل دارد، به طوری که می بینید گرفتار زنجیرم.» ۲۱به او گفتند: «هیچ نامه ای دربارۀ تو از یهودیه به ما نرسیده است و از برادران ما هم کسی به اینجا نیامده است که دربارۀ تو گزارشی داده باشد و یا سخن بدی به زیان آورده باشد. ۲۲اما ما می خواهیم عقاید و نظرات ترا از زبان خودت بشنویم. آنچه ما دربارۀ این فرقۀ جدید می دانیم آن است که همه از آن ایراد می گیرند.»
۲۳پس روزی را تعیین کردند و عده زیادی برای دیدن او به منزلش آمدند. او به تفصیل از صبح تا شب، دربارۀ پادشاهی خدا برای آن ها سخن گفت و کوشید با مراجعه به تورات موسی و نوشته های انبیاء، آنها را نسبت به عیسی متقاعد و قانع سازد. ۲۴بعضی از آن ها سخنان او را قبول کرده ایمان آوردند، ولی دیگران در بی ایمانی خود باقی ماندند. ۲۵آن ها بدون آنکه بین خود به موافقت برسند، جدا شدند. اما پیش از رفتن آن ها پولُس اظهار داشت: «روح القدس به وسیلۀ اشعیای نبی به پدران شما چه خوب گفته است:
۲۶«پیش این قوم برو و به آن ها بگو:
بسیار خواهید شنید ولی درک نخواهید کرد و پیوسته خواهید نگریست ولی نخواهید دید، ۲۷زیرا دلهای این قوم سخت و گوشهای شان سنگین و چشمان شان بسته شده است.
مبادا با چشم خود ببینند و با گوش خود بشنوند و با قلب خود بفهمند و برگردند و من آنها را شفا بخشم.»
۲۸پس بدانید که این نجات خدایی در اختیار غیر یهودیان گذاشته شده است و آن ها آنرا خواهند پذیرفت.» ۲۹چون پولُس این سخنان را گفت، یهودیان رفتند و با یکدیگر بشدت مباحثه می کردند.
۳۰پولُس دو سال تمام در منزل کرایی خود زندگی کرد و دروازه خانه اش به روی همه باز بود. ۳۱او پادشاهی خدا را اعلام می کرد و دربارۀ عیسی مسیح خداوند بسیار واضع و بدون هیچ مانعی تعلیم می داد.