برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۷ (۳۰ دقیقه)
۱موسی به خداوند عرض کرد: «اگر بنی اسرائیل سخنان مرا باور نکنند و به من گوش ندهند و بگویند که تو بر من ظاهر نشدی، چه باید بکنم؟» ۲خداوند پرسید: «در دستت چیست؟» موسی عرض کرد: «عصا.» ۳خداوند فرمود: «آنرا بر زمین بینداز.» موسی آنرا بر زمین انداخت و ناگهان عصا به ماری تبدیل شد و موسی فرار کرد. ۴خداوند به موسی فرمود: «دستت را دراز کن و از دُمش بگیر.» موسی دست خود را دراز کرد و مار را گرفت و مار دوباره در دست او به عصا تبدیل شد. ۵خداوند به موسی فرمود: «این کار برای بنی اسرائیل ثابت خواهد کرد که خداوند، خدای اجداد آن ها، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب بر تو ظاهر شده است.»
۶خداوند بار دیگر به موسی فرمود: «دستت را به داخل قبایت کن.» موسی دست خود را به داخل قبای خود کرد و وقتی آنرا بیرون آورد دستش پُر از لکه های سفید به شکل برف شده بود. ۷خداوند فرمود: «دوباره دستت را به داخل قبایت کن.» وقتی موسی دست خود را به داخل قبای خود کرد و بیرون آورد، دید که دستش مانند دیگر اعضای بدنش صحیح و سالم است. ۸خداوند به موسی فرمود: «اگر آن ها سخنان ترا نپذیرند و معجزۀ اول را هم باور نکنند، معجزۀ دوم را باور خواهند کرد. ۹اگر این دو معجزه را نپذیرند و به سخنان تو گوش ندهند آن وقت مقداری از آب دریای نیل را بگیر و بر خشکه بریز. آن آب به خون تبدیل خواهد شد.»
۱۰موسی عرض کرد: «ای خداوند، من هرگز سخنور خوبی نبوده ام، نه از ابتدا و نه از وقتی که تو با من صحبت کرده ای، من در حرف زدن کُند هستم و نمی توانم خوب حرف بزنم.» ۱۱خداوند فرمود: «چه کسی به انسان زبان داد؟ یا چه کسی او را کر یا گنگ آفرید؟ چه کسی او را بینا و یا کور ساخته است؟ آیا من که خداوند هستم این کارها را نکرده ام؟ ۱۲حالا برو، من به تو قدرت بیان خواهم داد و به تو خواهم آموخت که چه بگوئی.» ۱۳اما موسی عرض کرد: «نی، خداوندا. تمنا می کنم یک نفر دیگر را بعوض من بفرست.»
۱۴آنگاه خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: «آیا من نمی دانم که برادرت هارون لاوی سخنران خوبی است؟ او حالا به ملاقات تو می آید و از دیدن تو خوشحال خواهد شد. ۱۵تو باید با او صحبت کنی و به او بگوئی که چه بگوید. من هنگام صحبت با شما خواهم بود و به شما خواهم گفت که چه باید بکنید. ۱۶او سخنگوی تو خواهد بود و به جای تو با مردم صحبت خواهد کرد. آن وقت تو برای او مانند خدا خواهی بود و هرچه باید بگوید به او خواهی گفت. ۱۷تو باید این عصا را با خود ببری تا با آن معجزات خود را نشان دهی.»
۱۸موسی به نزد خسر خود یترونِ کاهن رفت و به او گفت: «اجازه بده به نزد اقوام خودم در مصر بروم و ببینم آیا هنوز زنده اند یا نی.» یترون به موسی گفت: «به خیر و عافیت برو.» ۱۹موسی هنوز در سرزمین مدیان بود که خداوند به او فرمود: «به مصر برگرد زیرا تمام کسانی که می خواستند تو را بکشند مُرده اند.» ۲۰پس موسی زن و پسران خود را بر مرکبی سوار کرد و عصائی را که خدا به او فرموده بود با خود ببرد، به دست گرفت و به طرف مصر برگشت.
۲۱خداوند دوباره به موسی فرمود: «وقتی به مصر برگشتی، تو باید تمام معجزاتی را که قدرت انجام آن ها را به تو داده ام، در مقابل فرعون نشان دهی. اما من دل فرعون را سخت می کنم تا قوم را آزاد نکند. ۲۲آن وقت تو باید به فرعون بگوئی که خداوند چنین می گوید: بنی اسرائیل پسر اولباری من است. ۲۳من به تو می گویم پسر مرا آزاد کن تا برود و مرا پرستش کند. اما تو آن ها را آزاد نمی کنی. پس من هم پسر اولباری ترا می کشم.»
۲۴در بین راه جائی که موسی خیمه زده بود، خداوند بر او ظاهر شد و خواست او را بکشد. ۲۵-۲۶اما صفوره زن موسی، سنگ تیزی برداشت و پسر خود را ختنه کرد و پوست بریده شده را به پای موسی مالید و به خاطر مراسم ختنه سوری گفت که تو شوهر خونی هستی. پس خداوند از کشتن موسی صرفنظر کرد.
۲۷خداوند به هارون فرمود: «به بیابان به استقبال موسی برو.» هارون رفت و موسی را در کوه مقدس ملاقات کرد و او را بوسید. ۲۸موسی تمام چیزهائی را که خداوند به او امر فرموده بود و همچنین احکامی را که به او داده بود، برای هارون تعریف کرد. ۲۹پس موسی و هارون به مصر برگشتند و تمام بزرگان بنی اسرائیل را دور هم جمع کردند. ۳۰هارون تمام چیزهائی را که خداوند به موسی فرموده بود برای آن ها تعریف کرد. سپس موسی معجزاتی در مقابل آن ها انجام داد. ۳۱آن ها همه ایمان آوردند و چون شنیدند که خداوند به آن ها توجه فرموده و از درد و رنج آن ها آگاه است، همگی به روی زمین افتاده او را سجده و پرستش کردند.