۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب پیدایش

فصل نوزدهم

شرارت سدوم

۱در غروب آن روز وقتی دو فرشته وارد سدوم شدند، لوط به دَم دروازۀ شهر نشسته بود. همینکه آن ها را دید برخاست و به طرف آن ها رفت تا از آن ها استقبال کند. او در مقابل آن ها تعظیم کرد. ۲و گفت: «ای آقایان، من در خدمت شما هستم. لطفاً به خانۀ من بیائید. شما می توانید پا های خود را بشوئید و شب را بگذرانید. صبح زود برخیزید و به راه خود بروید.» اما آن ها جواب دادند: «نه، ما شب را اینجا در میدان شهر می گذرانیم.» ۳لوط به خواهش خود ادامه داد تا سرانجام آن ها به خانۀ او رفتند. پس برای مهمانان مقداری نان پخت و غذای مزه دار تهیه کرد. وقتی غذا حاضر شد، آن ها خوردند.

۴قبل از اینکه مهمانان بخوابند مردم سدوم خانه را محاصره کردند. تمام مردم شهر، پیر و جوان در آنجا جمع شده بودند. ۵آن ها لوط را صدا می کردند که بیرون بیاید و می پرسیدند: «آن مردانی که امشب در خانۀ تو مهمانند کجا هستند؟ آن ها را بیرون بیاور.» آن ها می خواستند به این مردان تجاوز کنند.

۶لوط بیرون رفت و دروازه را از پشت بست. ۷او به مردم گفت: «دوستان، من از شما خواهش می کنم از کار بد تان دست بردارید. ۸ببینید، من دو دختر دارم که هنوز باکره هستند. بگذارید آن ها را نزد شما بیاورم و هر چه می خواهید با آن ها انجام دهید، ولی با این مردان کاری نداشته باشید. آن ها در خانۀ من مهمان هستند و من باید به آن ها پناه بدهم.»

۹اما آن ها گفتند: «از سر راه ما دور شو، تو یک شخص اجنبی هستی و چه کاره ای که به ما می گوئی چه باید بکنیم؟ از سر راه ما پس شو، و حالا کاری بدتر از آنچه با آن ها می خواستیم بکنیم، با تو می کنیم.» آن ها بطرف لوط حمله بردند و می خواستند دروازه را بشکنند. ۱۰اما آن دو مرد که داخل خانه بودند بیرون آمدند و لوط را به داخل خانه آوردند و دروازه را بستند. ۱۱سپس چشمان تمام کسانی را که در بیرون دروازه جمع شده بودند کور کردند تا نتوانند دروازۀ خانه را پیدا کنند.

لوط سدوم را ترک می کند

۱۲آن دو مرد به لوط گفتند: «اگر تو کسی را در اینجا داری، یعنی پسر، دختر، داماد و هر قوم و خویشی که در این شهر زندگی می کنند، آن ها را از اینجا بیرون ببر، ۱۳زیرا ما می خواهیم اینجا را نابود کنیم. خداوند شکایات شدیدی را که علیه مردم این شهر می شود شنیده است و ما را فرستاده است تا سدوم را نابود کنیم.»

۱۴پس لوط به نزد داماد های خود رفت و به آن ها گفت: «زود شوید، از اینجا خارج شوید، خداوند می خواهد اینجا را نابود کند.» اما این حرف به نظر آن ها مسخره آمد.

۱۵صبح وقت فرشتگان به لوط گفتند: «عجله کن، زن و دو دختر خود را بردار و بیرون برو، که وقتی این شهر نابود می شود، تو زندگی خود را از دست ندهی.» ۱۶لوط دو دل بود، ولی چون خداوند بر او رحمت کرده بود آن دو مرد دست او و زن و دو دخترش را گرفتند و از شهر بیرون بردند. ۱۷یکی از فرشته ها گفت: «به خاطر حفظ جان خود تان فرار کنید و به پشت سر خود نگاه نکنید و در دشت معطل نشوید، بلکه به کوهها فرار کنید تا هلاک نشوید.»

۱۸لوط در جواب گفت: «ای آقایان، از ما نخواهید که این کار را بکنیم، ۱۹شما به من لطف بزرگی کرده اید و زندگی مرا نجات داده اید، اما آن کوهها بسیار دور است و من نمی توانم خود را به آنجا برسانم و پیش از اینکه به آنجا برسم هلاک می شوم. ۲۰آن شهر کوچک را می بینید؟ بسیار نزدیک است. اجازه بدهید به آنجا بروم. همان طوری که می بینید آنجا بسیار کوچک است و من نجات می یابم.» ۲۱فرشته جواب داد: «بسیار خوب، من قبول دارم. آن شهر را خراب نمی کنم. ۲۲زود شو، تیز برو، من قبل از این که تو به آن شهر برسی کاری نمی توانم بکنم.»

چون که لوط گفت آن شهر کوچک است، از آن سبب آن شهر صوغر (یعنی کوچک) نامیده شد.

ویرانی سدوم و عموره

۲۳وقتی لوط به صوغر رسید آفتاب نو برآمده بود. ۲۴ناگهان خداوند آتشی از گوگرد بر شهر سدوم و عموره بارانید. ۲۵خداوند سدوم و عموره را و تمام دشت های آنرا با مردم و هر گیاهی که در آنجا روئیده بود ویران کرد. ۲۶اما زن لوط به پشت سر نگاه کرد و به یک ستون نمک تبدیل شد.

۲۷صبح روز بعد ابراهیم بیدار شد و با شتاب به جائی که در حضور خداوند ایستاده بود، رفت. ۲۸او به طرف سدوم و عموره و دشت های آن نگاه کرد و دید که از آن قسمت دودی مانند دود کورۀ بزرگ به هوا بلند می شود. ۲۹اما وقتی که خدا آن شهرها و زمین همواری را که لوط در آن ها زندگی می کرد ویران نمود، ابراهیم را به خاطر داشت و لوط را از آن بلا نجات داد.

نژاد موآبیان و عمونیان

۳۰لوط چون ترسید در صوغر زندگی کند، با دو دختر خود به طرف کوه رفتند و در یک غار زندگی کردند. ۳۱دختر بزرگتر به خواهر خود گفت: «پدر ما پیر شده و مرد دیگری در تمام دنیا نیست که با ما ازدواج کند تا دارای فرزند شویم. ۳۲بیا پدر خود را نشئه بسازیم و با او همبستر شویم تا از او صاحب اولاد گردیم.» ۳۳آن شب آن ها آنقدر به او شراب دادند تا نشئه شد. سپس دختر بزرگتر با او همبستر شد. اما لوط آنقدر نشئه بود که نفهمید چه واقعه شده است.

۳۴روز بعد دختر بزرگتر به خواهر خود گفت: «من دیشب با پدرم همبستر شدم. بیا امشب هم او را نشئه بسازیم و تو با او هم آغوش شو، به این ترتیب، هر یک از ما از پدر ما صاحب طفل می شویم.» ۳۵پس آن شب هم او را نشئه ساختند و دختر کوچکتر با او خوابید. باز هم او آنقدر نشئه بود که چیزی نفهمید. ۳۶به این ترتیب هر دو دختر از پدر خود حامله شدند. ۳۷دختر بزرگ پسری زائید و اسم او را موآب گذاشت. او پدر موآبیان است. ۳۸دختر کوچک هم پسری زائید و اسم او را بنی عَمی گذاشت. او پدر عمونیان امروز است.

مطالب مرتبط

سوختن سدوم و عموره

سوختن سدوم و عموره (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
ساره بسیار پیر شده بود و دیگر هیچ امیدی برای بچه دار شدن نداشت، اما خداوند به ابراهیم وعده کرده بود که او را برکت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. در نهایت، وقتی خداوند به آنها پسری داد، نام او را اسحاق گذاشتند. خداوند به وعده اش که چندین سال قبل به ابراهیم کرده بود، که از او نسل‌های فراوان به وجود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید وفا کرد. خداوند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست که ایمان ابراهیم را امتحان کند، او از ابراهیم خواست که فرزند عزیزش را برای خداوند قربانی کند. ابراهیم با فروتنی خواست خداوند را اطاعت کرد. وقتی نزدیک بود که با کارد فرزندش را قربانی کند، خداوند ابراهیم را نگذاشت و به جای اسحاق یک قوچ را فرستاد تا قربانی شود.

برنامه رادیویی درباره آیه ۱-۳۸ (۳۰ دقیقه)

داستان زندگی ابراهیم

داستان زندگی ابراهیم (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
ابراهیم در یک شهری زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد که مردمانش بت پرست بودند. خداوند به ابراهیم گفت که آن شهر را ترک کند و به یک منطقه دیگر بنام کنعان برود (اسرائیل یا فلسطین امروزی). خداوند به ابراهیم وعده کرد که او را برکت خواهد داد. ابراهیم از خداوند اطاعت کرد و با خانواده اش به کنعان کوچ کرد. ابراهیم و زنش ساره بسیار ثروتمند بودند ولی اولاد نداشتند بخاطریکه ساره نازا بود. آنها اغلب ازخداوند اولاد می‌‌‌‌‌‌‌‌خواستند چون خداوند به آنها وعده کرده بود. عاقبت، سارا کنیزش (هاجر) را به زنی به ابراهیم داد تا وارثی به دنیا بیاید. هاجر صاحب یک پسر شد و نام او را اسماعیل گذاشتند. اما اسماعیل پسری وعده شده از جانب خدا نبود.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۳۸ (۳۰ دقیقه)

همجنسگرایی گناه است

همجنسگرایی گناه است (باشما)

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۵ (۳۰ دقیقه)

بچه بازی

بچه بازی (سلام هموطن)

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۳۹ (۲۹ دقیقه)

بچه بازی

بچه بازی (باشما)

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۵ (۲۹ دقیقه)

عواقب لواطت.

عواقب لواطت. (باشما)

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۵ (۲۹ دقیقه)

بچه بازی معلمان در هرات

بچه بازی معلمان در هرات (رنگ زندگی )
معلمان ذکور شماری از مکتب‎ها در هرات، در کنار تدریس و رهنمایی شاگردا، سرگرم بچه‎بازی و آزار جنسی شاگردان پسر نیز استند. مسوولان کمیسیون مستقل حقوق بشر حوزه غرب می‌‎گویند که تنها در جریان امسال، ۲۵ مورد شکایت از تلاش به آزار جنسی شاگردان در مکتب‎های هرات و غور، ثبت این کمیسیون شده است. کودکانی که هدف آزار جنسی معلمان شان قرار گرفته‎اند، بین سنین ۱۰ تا ۱۵ سال قرار دارن.

برنامه رادیویی شامل آیه ۲۴-۲۵ (۳۰ دقیقه)