برنامه رادیویی درباره آیه ۱-۱۷ (۳۰ دقیقه)
۱خدا نوح و پسرانش را برکت داده فرمود: «فراوان و زیاد شوید و دوباره همه جای زمین را پُر کنید. ۲همۀ حیوانات زمین و پرندگان آسمان و خزندگان و ماهیان از شما می ترسند. همۀ آن ها در اختیار شما باشند. ۳شما می توانید آن ها را مثل علف سبز بخورید. ۴اما گوشت را با خون که نشانۀ حیات است، نخورید. ۵اگر کسی انسانی را بکشد، مجازات خواهد شد و هر حیوانی که انسانی را بکشد، به مرگ محکوم می کنم. ۶انسان به صورت خدا آفریده شد. پس هر که انسانی را بکشد به دست انسان کشته می شود. ۷شما فراوان و بی شمار و در روی زمین زیاد شوید.»
۸خدا به نوح و پسرانش فرمود: ۹«من با شما و بعد از شما با اولادۀ شما پیمان می بندم. ۱۰همچنین پیمان خود را با همۀ جانورانی که با تو هستند، یعنی پرندگان، چهارپایان و هر حیوان وحشی و هر چه با شما از کشتی بیرون آمدند و همچنین تمام جانداران روی زمین حفظ می کنم. ۱۱من با شما پیمان می بندم که دیگر همۀ جانداران باهم از طوفان هلاک نمی شوند و بعد از این دیگر طوفانی که زمین را خراب کند نمی باشد.» ۱۲خدا فرمود: «نشانۀ پیمانی که نسل بعد از نسل با شما و همۀ جانورانی که با شما باشند، می بندم این است: ۱۳کمان رستم را تا به ابد در ابر ها قرار می دهم تا نشانۀ آن پیمانی باشد که بین من و جهان بسته شده است. ۱۴هر وقت ابر را در بالای زمین پهن می کنم و کمان رستم ظاهر می شود، ۱۵پیمان خود را که بین من و شما و تمامی جانوران عقد شده است، به یاد می آورم تا طوفان دیگر همۀ جانداران را با هم هلاک نکند. ۱۶کمان رستم در ابر می باشد و من آنرا می بینم و آن پیمانی را که بین من و همۀ جانداران روی زمین بسته شده، به یاد می آورم.» ۱۷خدا به نوح فرمود: «این نشانۀ آن پیمانی است که با همۀ جانداران زمین بسته ام.»
۱۸سام و حام و یافت پسران نوح بودند که از کشتی بیرون آمدند (حام پدر کنعانیان است). ۱۹اینها سه پسر نوح بودند که تمام ملل جهان از آن ها بوجود آمد.
۲۰نوح مشغول زراعت شد و اولین کسی بود که باغ انگور درست کرد. ۲۱او از شراب آن نوشید و نشئه شد. در حالیکه نشئه بود در خیمۀ خود برهنه شد. ۲۲در این موقع حام دید که پدرش برهنه است. او رفت و دو برادر دیگر خود را که بیرون بودند خبر کرد. ۲۳سام و یافت چپنی را بر شانه های خود انداخته و پس پس رفته پدر خود را با آن پوشانیدند. روی آن ها به طرف دیگر بود و بدن برهنۀ پدر خود را ندیدند. ۲۴وقتی نوح به هوش آمد، فهمید که پسر کوچکش چه کرده است. ۲۵پس گفت: «بر کنعان لعنت. او همیشه خدمتگارِ غلامان برادران خود باشد.» ۲۶همچنین گفت: «خداوند، خدای سام متبارک باد و کنعان خدمتگار او باشد. ۲۷خدا یافت را فراوانی دهد و همیشه در خیمه های سام حضور داشته باشد و کنعان خدمتگار او باشد.»
۲۸نوح بعد از طوفان سه صد و پنجاه سال زندگی کرد ۲۹و در سن نهصد و پنجاه سالگی وفات یافت.