برنامه رادیویی با خواندن آیه ۱-۱۱ (۳۰ دقیقه)
۱تقدیم به عالیجناب تِیوفیلوس:
تا به حال نویسندگان بسیاری به نوشتن شرح وقایعی که در بین ما رخ داده است، اقدام کرده اند ۲و آنچه را که بوسیلۀ شاهدان عینی اولیه و صاحبان آن پیام به ما رسیده است به قلم آورده اند. ۳من نیز به نوبۀ خود، به عنوان کسی که جریان کامل این وقایع را جزء به جزء مطالعه و بررسی کرده است، صلاح دیدم که این پیش آمد ها را به ترتیب تاریخ وقوع برای تو بنویسم ۴تا به حقیقت همۀ مطالبی که از آن اطلاع یافته ای پی ببری.
۵در زمان سلطنت هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی به نام زکریا از فرقۀ اَبِیا زندگی می کرد. همسر او نیز از خاندان هارون بود و اِلیزابِت نام داشت. ۶این دو نفر در نظر خدا درستکار بودند و بدون کوتاهی، کلیه احکام و اوامر خداوند را رعایت می کردند. ۷اما فرزندی نداشتند زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
۸چون نوبت خدمت روزانه در عبادتگاه به فرقۀ زکریا رسید، او به عنوان کاهن مشغول انجام وظایف خود شد. ۹مطابق رسوم کاهنان قرعه به نام او برآمد که به قدس الاقداس عبادتگاه وارد شود و بُخُور بسوزاند. ۱۰در وقت سوزاندن بُخُور، تمام جماعت در بیرون ایستاده و دست به دعا برداشته بودند. ۱۱در آنجا فرشتۀ خداوند به او ظاهر شد و در سمت راست بخور سوز ایستاد. ۱۲زکریا از دیدن این منظره تکانی خورد و ترسید. ۱۳اما فرشته به او گفت: «ای زکریا، نترس. دعاهای تو مستجاب شده و همسرت اِلیزابِت برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. ۱۴خوشی و سُرُور نصیب تو خواهد بود و بسیاری از تولد او شادمان خواهند شد. ۱۵زیرا او در نظر خداوند بزرگ خواهد بود و هرگز به شراب و باده لب نخواهد زد. از همان ابتدای تولد از روح القدس پُر خواهد بود ۱۶و بسیاری از بنی اسرائیل را بسوی خداوند، خدای آنها باز خواهد گردانید. ۱۷با روح و قدرت الیاس مانند پیشاهنگی در حضور خدا قدم خواهد زد تا پدران و فرزندان را آشتی دهد و سرکشان را به راه نیکان آورد و مردمانی مستعد برای خداوند آماده سازد.» ۱۸زکریا به فرشته گفت: «چطور می توانم این را باور کنم؟ من پیر هستم و زنم نیز سالخورده است.» ۱۹فرشته به او جواب داد: «من جبرائیل هستم که در حضور خدا می ایستم و فرستاده شده ام که با تو صحبت کنم و این مژده را به تو برسانم. ۲۰پس توجه کن: تو تا هنگام وقوع این امور گنگ خواهی شد و نیروی تکلم را از دست خواهی داد، زیرا سخنان مرا که در وقت مقرر تمام خواهد شد باور نکردی.»
۲۱جماعتی که منتظر زکریا بودند از اینکه او آن همه وقت در قدس الاقداس عبادتگاه ماند متعجب گشتند. ۲۲وقتی بیرون آمد و قوت سخن گفتن نداشت، آنها فهمیدند که در قدس الاقداس عبادتگاه چیزی دیده است و چون نمی توانست حرف بزند به اشاره مطلب خود را می فهماند.
۲۳زکریا وقتی که دورۀ خدمت کهانت خود را به انجام رسانید به خانه بازگشت. ۲۴بعد از آن همسرش اِلیزابِت حامله شد و مدت پنج ماه از مردم گوشه گیری کرد و با خود می گفت: ۲۵«این کار را خداوند برای من کرده است و با این لطف خود رسوایی مرا پیش مردم از میان برداشته است.»
۲۶در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری به نام ناصره، که در ولایت جلیل واقع است ۲۷به نزد باکره ای که نامزد مردی به نام یوسف ـ از خاندان داود ـ بود فرستاده شد. نام این دختر مریم بود. ۲۸فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام، ای کسی که مورد لطف هستی، خداوند با توست.» ۲۹اما مریم از آنچه فرشته گفت بسیار پریشان شد و ندانست که معنی این سلام چیست. ۳۰فرشته به او گفت: «ای مریم، نترس زیرا خداوند به تو لطف فرموده است. ۳۱تو حامله خواهی شد و پسری خواهی زایید و نام او را عیسی (یشوعه) خواهی گذاشت. ۳۲او بزرگ خواهد بود و به پسر خدای متعال ملقب خواهد شد، خداوند، خدا تخت پادشاهی جدش داود را به او عطا خواهد فرمود. ۳۳او تا به ابد بر خاندان یعقوب فرمانروایی خواهد کرد و پادشاهی او هرگز پایانی نخواهد داشت.» ۳۴مریم به فرشته گفت: «این چگونه ممکن است؟ من باهیچ مردی رابطه نداشته ام.» ۳۵فرشته به او جواب داد: «روح القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد انداخت و به این سبب آن نوزاد مقدس، پسر خدا نامیده خواهد شد. ۳۶بدان که خویشاوند تو اِلیزابِت در سن پیری پسری در رَحِم دارد و آن کسی که نازا به حساب می آمد، اکنون شش ماه از حاملگی او می گذرد. ۳۷زیرا برای خدا هیچ چیز محال نیست.» ۳۸مریم گفت: «من کنیز خداوند هستم، همانطور که تو گفتی بشود.» و فرشته از پیش او رفت.
۳۹در آن روزها مریم عازم سفر شد و با تیزی و شتاب به شهری واقع در کوهستان یهودیه رفت. ۴۰او به خانۀ زکریا داخل شد و به اِلیزابِت سلام داد. ۴۱وقتی اِلیزابِت سلام مریم را شنید بچه در رَحِمش تکان خورد. اِلیزابِت از روح القدس پُر شد ۴۲و با صدای بلند گفت: «تو در بین زنان متبارک هستی و مبارک است ثمرۀ رَحِم تو. ۴۳من کی هستم که مادر خداوندم به دیدنم بیاید؟ ۴۴همینکه سلام تو به گوش من رسید، بچه از خوشی در رَحِم من تکان خورد. ۴۵خوشا بحال او که باور می کند زیرا وعدۀ خداوند برای او به انجام خواهد رسید.»
۴۶مریم گفت:
«جان من خداوند را می ستاید ۴۷و روح من در نجات دهندۀ من، خدا، خوشی می کند، ۴۸چون او به کنیز ناچیز خود نظر لطف داشته است. از این پس همۀ نسلها مرا خوشبخت خواهند خواند، ۴۹زیرا آن قادر مطلق کارهای بزرگی برای من کرده است. نام او مقدس است. ۵۰رحمت او پشت در پشت برای کسانی است که از او می ترسند. ۵۱دست خداوند با قدرت کار کرده است، متکبران را با خیالات دلِ شان تار و مار کرده ۵۲و زورمندان را از تختهای شان به زیر افگنده، و فروتنان را سربلند کرده است. ۵۳گرسنگان را با چیزهای نیکو سیر نموده و ثروتمندان را با دست خالی روانه کرده است. ۵۴به خاطر محبت پایدار خود، از بندۀ خود اسرائیل حمایت کرده است، ۵۵همانطور که به اجداد ما یعنی به ابراهیم و به اولاد او تا به ابد وعده داد.»
۵۶مریم در حدود سه ماه پیش اِلیزابِت ماند و بعد به منزل خود بازگشت.
۵۷وقت زایمان اِلیزابِت فرارسید و پسری به دنیا آورد. ۵۸وقتی همسایگان و خویشاوندان او باخبر شدند که خداوند چه لطف بزرگی در حق او کرده است، مانند او شاد و خوشحال گشتند. ۵۹پس از یک هفته آمدند تا نوزاد را سنت نمایند و در نظر داشتند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند. ۶۰اما مادرش گفت: «نخیر، نام او باید یحیی باشد.» ۶۱آن ها گفتند: «اما در خاندان تو هیچ کس چنین نامی ندارد»، ۶۲و با اشاره از پدرش پرسیدند که تصمیم او دربارۀ نام طفل چیست. ۶۳او لوحی خواست و در برابر تعجب همگی نوشت: «نام او یحیی است.» ۶۴ناگهان زبانش باز شد و به ستایش خدا پرداخت. ۶۵تمام همسایگان ترسیدند و کلیۀ این اخبار در سرتاسر کوهستان های یهودیه انتشار یافت. ۶۶همۀ کسانی که این موضوع را شنیدند دربارۀ آن فکر می کردند و می گفتند: «این کودک چه خواهد شد؟ در واقع دست خداوند با اوست.»
۶۷پدر او زکریا، از روح القدس پُر شد و چنین پیشگویی کرد:
۶۸«خداوند، خدای اسرائیل را سپاس باد. زیرا به یاری قوم خود آمده و آنها را رهایی داده است.
۶۹از خاندان بندۀ خود داود، رهانندۀ نیرومندی بر افراشته است.
۷۰او از قدیم از زبان انبیای مقدس خود وعده داد
۷۱که ما را از دست دشمنان رهایی بخشد و از دست همه کسانی که از ما نفرت دارند آزاد سازد
۷۲و با پدران ما به رحمت رفتار نماید و پیمان مقدس خود را بخاطر آورد.
۷۳برای پدر ما ابراهیم سوگند یاد کرد
۷۴که ما را از دست دشمنان نجات دهد و عنایت فرماید که او را بدون ترس
۷۵با پاکی و راستی تا زنده ایم عبادت نماییم.
۷۶و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال نامیده خواهی شد. زیرا پیش قدمهای خداوند خواهی رفت تا راه او را آماده سازی ۷۷و به قوم او خبر دهی که با آمرزش گناهان شان رستگار می شوند، ۷۸زیرا از رحمت و دلسوزی خدای ماست که آفتاب صبحگاهی از آسمان بر ما طلوع خواهد کرد ۷۹تا بر کسانی که در تاریکی و در سایۀ مرگ به سر می برند بدرخشد و قدمهای ما را به راه صلح و سلامتی هدایت فرماید.»
۸۰و اما طفل بزرگ می شد و در روح قوی می گشت و تا روزی که علناً به قوم اسرائیل ظاهر شد، در بیابان بسر می برد.