چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱نابوت، باشندۀ یِزرعیل تاکستانی در پهلوی قصر اخاب، پادشاه سامره داشت. ۲روزی اخاب به نابوت گفت: «تاکستانت را به من بده تا در آن سبزیجات بکارم، زیرا پهلوی قصر من است و من بعوض آن تاکستان بهتری بتو می دهم و یا اگر بخواهی قیمت آنرا برایت می پردازم.» ۳اما نابوت به اخاب جواب داد: «خداوند روا نمیدارد که من نشانی و میراث پدران خود را به تو بدهم.» ۴اخاب از جوابی که نابوت به او داد پریشان و غمگین به قصر خود رفت، بر بستر خود دراز کشید و روی خود را بطرف دیوار کرد و چیزی نخورد.
۵زنش، ایزابل پیش او آمد و پرسید: «چرا اینچنین غمگین و پریشان هستی و چیزی نمی خوری؟» ۶اخاب جواب داد: «بخاطریکه به نابوت یِزرعیلی گفتم که تاکستانش را به من بدهد و من بعوض آن تاکستان بهتری برایش می دهم. اما او گفت که هرگز تاکستان را به من نمی دهد.» ۷زنش به او گفت: «تو پادشاه اسرائیل هستی یا نه؟ برخیز و یک چیزی بخور و غمگین نباش. من تاکستان نابوت را به تو می دهم.»
۸پس ایزابل نامه ای از طرف اخاب نوشت و آنرا با مُهر او امضاء کرد و برای بزرگان و اشراف شهریکه نابوت در آن زندگی می کرد فرستاد. ۹مضمون نامه به اینقرار بود: «اعلام کنید که همه روزه بگیرند و یکجا جمع شوند. نابوت را در بالای مجلس بنشانید. ۱۰دو نفر اشخاص شریر را بیاورید که علیه او شهادت بدهند و بگویند که به خداوند کفر گفته و به پادشاه دشنام داده است. بعد او را سنگسار کنید تا بمیرد.» ۱۱پس مردان، بزرگان و اشراف شهر فرمان ایزابل را اجرا کردند. همانطوریکه در نامۀ عنوانی شان نوشته شده بود، ۱۲اعلام کردند که همه مردم روزه بگیرند و یکجا جمع شوند. بعد نابوت را در صدر مجلس نشاندند. ۱۳دو مرد شریر آمدند و علیه او شهادت دروغ دادند که به خدا کفر گفته و به پادشاه دشنام داده است. پس مردم او را بیرون شهر بردند و سنگسارش کردند تا که جان داد. ۱۴سپس به ایزابل پیام فرستادند و گفتند: «نابوت سنگسار و کشته شد.»
۱۵بمجردیکه ایزابل از مرگ نابوت خبر شد، به اخاب گفت: «برو تاکستان نابوت یِزرعیلی را که او نخواست بتو بدهد، تصاحب کن، زیرا حالا او زنده نیست.» ۱۶وقتی اخاب شنید که نابوت مُرده است فوراً برای تصرف تاکستان نابوت براه افتاد.
۱۷بعد خداوند به اِیلیای تِشبی فرمود: ۱۸«برای ملاقات اخاب، پادشاه اسرائیل که در سامره حکومت می کند برو. او به تاکستان نابوت که آنرا بزور گرفته، رفته است. ۱۹به او بگو که خداوند چنین می فرماید: «آیا کشتن نابوت کافی نبود که مال و مُلک او را هم گرفتی؟» و اضافه کن: «خداوند همچنین می فرماید: در جائیکه سگها خون نابوت را لیسیدند، خون ترا هم می لیسند.»»
۲۰وقتی اخاب ایلیا را دید، گفت: «ای دشمن من، باز مرا یافتی؟» او جواب داد: «بلی، ترا یافتم، زیرا تو کار بسیار زشتی کردی که خداوند را از خود متنفر ساختی، ۲۱بنابران خداوند بلائی بر سرت می آورد و ترا بکلی نیست و نابود می کند و افراد ذکور خانواده ات را ـ چه آزاد و چه غلام ـ از اسرائیل محو می سازد. ۲۲خاندان ترا مثل فامیل یَرُبعام، پسر نباط و بعشا، پسر اخیا تباه می کند، زیرا تو آتش خشم مرا برافروختی و باعث شدی که مردم اسرائیل مرتکب گناه شوند. ۲۳دربارۀ ایزابل خداوند می فرماید: «سگها گوشت ایزابل را در بین چهار دیوار یِزرعیل می خورند. ۲۴هر کسیکه از متعلقین اخاب باشد، اگر در شهر بمیرد خوراک سگها و اگر در صحرا بمیرد طعمۀ مرغان هوا می شود.»»
۲۵(هیچ کس دیگر مثل اخاب خود را به کسی که مورد نفرت خداوند باشد نفروخته بود و زن او، ایزابل بود که او را اغوا کرد. ۲۶او مخصوصاً به این خاطر گناهکار است که مثل اموریان که خداوند آن ها را از سر راه بنی اسرائیل بیرون راند، بت پرست شد.)
۲۷وقتی اخاب این پیشگوئی را شنید، یخن خود را پاره کرد، نمد پوشید، روزه گرفت، بر نمد خوابید و غمگین و افسرده شد.
۲۸بعد خداوند به اِیلیای تِشبی فرمود: ۲۹«می بینی که اخاب چطور خود را در مقابل من متواضع و شکسته نفس نشان می دهد؟ و به خاطر همین شکسته نفسی اش، در دوران زندگی او بلائی بر سر او نمی آورم. بلکه اولاده اش را به بلا گرفتار می سازم.»