چاپرښته ۲۰۲۵ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ بار دیگر خشم خداوند بر اسرائیل افروخته شد و داوود تحریک به سرشماری اسرائیل و یهودا گردید. ۲ پس پادشاه به یوآب، قوماندان لشکر خود که همراهش بود گفت: «برو تمام قبایل اسرائیل را از دان تا بیرشِبع سرشماری کن تا بدانم که تعداد نفوس کشور چقدر است.» ۳ یوآب گفت: «ای پادشاه! خداوند، خدایت تعداد مردم اسرائیل را صد برابر افزایش دهد و تو آن روز را به چشم خود ببینی. چرا پادشاه میخواهد این کار را بکند؟»
۴ اما فرمان پادشاه به اعتراض یوآب خاتمه داد. پس یوآب و صاحبمنصبان لشکر از حضور پادشاه مرخص شدند و برای سرشماری نفوس اسرائیل به راه افتادند. ۵ آنها از دریای اُردن عبور کرده در عروعیر، در جنوب شهر که در وسط درۀ جاد و نزدیک یعزیر است، خیمه زدند. ۶ بعد به جِلعاد، در سرزمین تحتیم حدشی رسیدند و سپس راه خود را تا شهر دانیعن ادامه داده و به جانب شهر صیدون دَور زدند. ۷ آنگاه به شهر صور که دیوارهای بلند داشت، آمدند و از همه شهرهای حویان و کنعانیان گذشتند تا سرانجام به بیرشِبع رسیدند. ۸ سرشماری مدت نه ماه و بیست روز را در بر گرفت. سپس یوآب و همراهانش به اورشلیم برگشتند. ۹ یوآب نتیجۀ سرشماری را به پادشاه تقدیم کرد و معلوم شد که تعداد نفوس اسرائیل هشتصد هزار مرد جنگی و شمشیرزن و از یهودا پنجصد هزار نفر بودند.
۱۰ بعد از آن که سرشماری تمام شد، داوود از عمل خود پشیمان گشت و به خداوند گفت: «من گناه بزرگی را مرتکب شدم! ای خداوند، از تو تمنا میکنم که مرا ببخشی. به راستی کار احمقانهای کردم.» ۱۱-۱۲ خداوند به جاد نبی که در دربار داوود بود، فرمود: «برو به داوود بگو که من به او سه چیز پیشنهاد میکنم و او میتواند یکی را انتخاب کند.» صبح روز دیگر وقتی داوود از خواب بیدار شد، ۱۳ جاد نبی نزد او رفت و آنچه را که خدا فرموده بود، برای او بیان کرد و پرسید: «کدام یک را انتخاب میکنی: سه سال قحطی در سرزمینت، یا سه ماه فرار از دشمنانت و یا سه روز یک مرض کُشنده در کشورت؟ حالا فکر کن و بگو که به خداوند چه جواب بدهم.» ۱۴ داوود جواب داد: «این یک تصمیم مشکل است. اما بهتر است که خود را به خداوند بسپارم از این که بهدست دشمنان بیفتم، زیرا او خدای بسیار رحیم و مهربان است.» ۱۵ پس خداوند یک مرض کُشنده را بر مردم اسرائیل فرستاد و هفتاد هزار نفر از دان تا بیرشِبع تلف شدند. ۱۶ چون فرشتۀ مرگ بنا داشت که اورشلیم را از بین ببرد، خداوند از سختگیری خود برگشته و به فرشته فرمود: «بس است. دست نگهدار!» در همان وقت فرشته نزدیک خِرمنگاه ارونۀ یبوسی بود.
۱۷ وقتیکه داوود فرشته را دید، به خداوند گفت: «من گناهکار هستم و خطا کردهام. این مردم که مانند گوسفندهای بیچاره هستند، چه گناه کردهاند؟ من و خاندانم سزاوار قهر و غضب تو هستیم.»
۱۸ در همان روز جاد پیش داوود آمد و گفت: «برو و قربانگاهی در خِرمنگاه ارونۀ یبوسی برای خداوند بساز.» ۱۹ پس داوود موافقت کرد و رفت تا آنچه را که خداوند فرموده بود بجا آورد. ۲۰ وقتی ارونه دید که پادشاه و مردانش بهسوی او میآیند، پیش رفت و روی به خاک به زمین افتاد ۲۱ و پرسید: «چرا پادشاه پیش این خدمتگار خود آمده است؟» داوود گفت: «میخواهم که این خِرمنگاه را از تو بخرم و برای خداوند قربانگاهی بسازم تا این بلا از سر ما برداشته شود.» ۲۲ ارونه گفت: «سَروَرم پادشاه هرآنچه در نظرش پسند آید، بگیرد و قربانی کند. گاوها هم برای قربانی سوختنی حاضرند و خِرمنکوب و یوغ گاوها برای هیزم. ۲۳ همۀ اینها را به پادشاه میدهم و خداوند، خدایت تو را قبول فرماید.» ۲۴ اما پادشاه به ارونه گفت: «نه، من میخواهم قیمت همه چیز را برایت بدهم و چیزی را که مفت و رایگان باشد برای خداوند، خدای خود قربانی نمیکنم.» پس داوود خِرمنگاه و گاوها را به قیمت پنجاه مثقال نقره خرید. ۲۵ او در آنجا قربانگاهی برای خداوند ساخت. سپس قربانی سوختنی و قربانی صلح برای او تقدیم کرد. آنگاه خداوند دعای او را قبول فرمود و بلا از سر مردم اسرائیل دور شد.