چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱آن شب پادشاه نتوانست بخوابد. از این رو امر کرد که وقایع سلطنت او را برایش بخوانند. ۲قسمتی را که خواندند مربوط به این بود که چگونه مردخای نقشۀ قتل پادشاه بوسیله بِگتان و تارش را بر ملا ساخت ـ بِگتان و تارش دو نفر از خواجه سرایان و از پهره داران قصر شاه بودند. ۳شاه پرسید: «در مقابل این خدمت چه پاداش و افتخاری به مردخای داده شده است؟» خادمین در جواب گفتند: «هیچ پاداشی به او داده نشده است.» ۴پادشاه پرسید: «آیا از مأمورین من کسی در این جا هست؟»
درست در همین لحظه هامان وارد قصر شد تا از شاه بخواهد که مردخای را به دار بزند. ۵پس خادمین جواب دادند: «هامان اینجا است و می خواهد شما را ببیند.» پادشاه گفت: «بگوئید وارد شود.» ۶وقتی هامان وارد شد، پادشاه به او گفت: «من بسیار مایلم که به یک نفر عزت ببخشم. به نظر تو برای چنین شخصی چه باید کرد؟» هامان با خود گفت: «بغیر از من چه کسی می تواند مورد عزت و حرمت پادشاه باشد.» ۷-۸پس در جواب پادشاه گفت: «امر فرمائید جامۀ سلطنتی را که پادشاه در بر می کنند همراه با اسپی که پادشاه سوار می شوند و با زیورات سلطنتی تزئین شده باشد، برای او بیاورند. ۹آنگاه یکی از امرای عالیرتبۀ خود را بگمارید تا آن لباس مخصوص را به او بپوشاند، او را سوار اسپ کرده در اطراف شهر بگرداند، و با فریاد بلند بگوید: کسی که مورد عزت پادشاه واقع می شود، این چنین پاداش می گیرد.»
۱۰پس پادشاه به هامان گفت: «برو هر چه زودتر لباسها و اسپ را برای مردخای یهودی آماده کن. هر چه گفتی در مورد او انجام بده. او در کنار دروازۀ دخول قصر نشسته است.» ۱۱پس هامان لباس و اسپ را آماده کرد و لباس شاهی را به مردخای پوشانید. مردخای سوار بر اسپ شد و هامان او را به میدان شهر برد و با صدای بلند می گفت: «کسی که مورد عزت پادشاه قرار می گیرد، این چنین پاداش می گیرد.»
۱۲بعد مردخای به طرف دروازۀ دخول قصر رفت، اما هامان با اندوه فراوان در حالیکه روی خود را از خجالت پوشانیده بود با عجله به خانۀ خود برگشت، ۱۳و موضوع را برای همسر و دوستان خود تعریف کرد. آنگاه همسر و دوستان دانای او گفتند: «تو قدرتت را از دست می دهی. مردخای یک یهودی است و تو نمی توانی در مقابل او بایستی. او حتماً تو را از بین خواهد برد.»
۱۴در حالیکه آن ها هنوز مشغول صحبت بودند، خواجه سرایان قصر با عجله وارد خانۀ هامان شدند تا او را فوری به مهمانی اِستَر ببرند.