چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱در آن روزها بار دیگر جمعیت زیادی دور عیسی جمع شد و چون غذایی نداشتند عیسی شاگردان را خواست و به ایشان فرمود: ۲«دل من بحال این جمعیت می سوزد. سه روز است که آن ها با من هستند و چیزی برای خوردن ندارند. ۳اگر آن ها را گرسنه به منزل بفرستیم در بین راه از حال خواهند رفت، چون بعضی از آن ها از راه دور آمده اند.» ۴شاگردان در جواب گفتند: «چگونه می توان در این بیابان برای آن ها غذا تهیه کرد؟» ۵عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» آن ها جواب دادند: «هفت نان.» ۶پس به مردم امر کرد روی زمین بنشینند. آنگاه هفت نان را گرفت و بعد از شکرگزاری به درگاه خدا نانها را پاره کرد و به شاگردان داد تا بین مردم تقسیم کنند، شاگردان نانها را بین مردم تقسیم کردند. ۷همچنین چند ماهی کوچک داشتند. عیسی خدا را برای آن ها شکر کرد و امر کرد آن ها را بین مردم تقسیم نمایند. ۸همه خوردند و سیر شدند و هفت سبد پُر از نانهای باقیمانده جمع کردند. ۹آن ها در حدود چهار هزار نفر بودند. عیسی ایشان را رخصت کرد. ۱۰پس از آن فوراً با شاگردان خود در کشتی نشست و به منطقۀ دلمانوته رفت.
۱۱پیروان فرقۀ فریسی پیش عیسی آمده و با او به بحث پرداختند و از روی امتحان از او معجزه ای آسمانی خواستند. ۱۲عیسی از دل آهی کشید و فرمود: «چرا مردمان این زمانه به دنبال معجزه هستند؟ بیقین بدانید هیچ معجزه ای به آنها داده نخواهد شد.» ۱۳پس از آن عیسی آنها را ترک کرد و دوباره در کشتی نشست و به طرف دیگر بحیره رفت.
۱۴شاگردان فراموش کرده بودند که با خود نان ببرند و در کشتی بیش از یک نان نداشتند. ۱۵عیسی به ایشان فرمود: «از خمیرمایۀ فریسی ها و خمیرمایۀ هیرودیس دور باشید و احتیاط کنید.» ۱۶شاگردان در بین خود بحث کرده گفتند: «چون ما نان نیاورده ایم، او این را می گوید.» ۱۷عیسی می دانست آن ها به هم چه می گویند. پس به ایشان فرمود: «چرا دربارۀ نداشتن نان با هم بحث می کنید؟ مگر هنوز درک نمی کنید و نمی فهمید؟ آیا دل و ذهن شما هنوز کور است؟ ۱۸شما که هم چشم دارید و هم گوش، آیا نمی بینید و نمی شنوید؟ آیا فراموش کرده اید ۱۹که چگونه آن پنج نان را بین پنج هزار مرد تقسیم کردم؟ آن موقع چند سبد از نانهای باقیمانده جمع کردید؟» گفتند: «دوازده سبد.» ۲۰عیسی پرسید: «وقتی نان را بین چهار هزار نفر تقسیم کردم چند سبد از نانهای باقیمانده جمع کردید؟» گفتند: «هفت سبد.» ۲۱پس عیسی به ایشان فرمود: «آیا بازهم نمی فهمید؟»
۲۲عیسی و شاگردان به بیتسَیدا رسیدند. در آنجا نابینایی را پیش عیسی آوردند و از او خواهش کردند که دست خود را روی آن کور بگذارد. ۲۳او دست نابینا را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. بعد به چشم هایش آب دهان مالید و دست های خود را روی او گذاشت و پرسید: «آیا چیزی می بینی؟» ۲۴او به بالا دید و گفت: «مردم را مثل درخت هایی می بینم که حرکت می کنند.» ۲۵عیسی دوباره دست های خود را روی چشم های او گذاشت. آن مرد با دقت دید و شفا یافت و دیگر همه چیز را به خوبی می دید. ۲۶عیسی او را به منزل فرستاد و به او فرمود که به آن ده برنگردد.
۲۷عیسی و شاگردان به دهکده های اطراف قیصریۀ فیلیپُس رفتند. در بین راه عیسی از شاگردان پرسید: «مردم مرا چه کسی می دانند؟» ۲۸آن ها جواب دادند: «بعضی می گویند تو یحیای تعمید دهنده هستی، عده ای می گویند تو الیاس و عده ای هم می گویند که یکی از انبیاء هستی.» ۲۹از ایشان پرسید: «به عقیده شما من کیستم؟» پِترُس جواب داد: «تو مسیح هستی.» ۳۰بعد عیسی به آنها امر کرد که دربارۀ او به هیچ کس چیزی نگویند.
۳۱آنگاه عیسی به تعلیم ایشان شروع کرد و گفت: «لازم است پسر انسان متحمل رنج های زیادی شده و بوسیلۀ رهبران و سران کاهنان و علمای دین رد و کشته شود و پس از سه روز زنده گردد.» ۳۲عیسی این موضوع را بسیار واضع گفت. بطوری که پِترُس او را به گوشه ای برده ملامت کرد. ۳۳اما عیسی برگشت و به شاگردان نگاهی کرد و با سرزنش به پِترُس گفت: «از من دور شو، ای شیطان، افکار تو افکار انسانی است نه خدایی.»
۳۴پس عیسی مردم و همچنین شاگردان خود را پیش خود خواست و به ایشان فرمود: «اگر کسی بخواهد از من پیروی کند، باید خود را فراموش کرده و صلیب خود را بردارد و بدنبال من بیاید. ۳۵زیرا هرکه بخواهد جان خود را حفظ کند آن را از دست خواهد داد، اما هرکه بخاطر من و انجیل جان خود را فدا کند، آن را نجات خواهد داد. ۳۶چه فایده دارد که آدم تمام جهان را ببرد اما جان خود را ببازد؟ ۳۷و انسان چه می تواند بدهد تا جان خود را باز یابد؟ ۳۸بنابراین هرکه از من و سخنان من در این زمانۀ گناه آلود و فاسد عار داشته باشد، پسر انسان هم در وقتی که در جلال پدر خود با فرشتگان مقدس می آید از او عار خواهد داشت.»