۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب مزامیر

مزمور چهل و نهم

حماقت اعتماد به ثروت

(مزموری از بنی قورح)

۱ای تمامی قوم ها این را بشنوید! ای تمامی ساکنین روی زمین، گوش گیرید، ۲خورد و بزرگ، ثروتمندان و فقیران! ۳زبانم به حکمت سخن می راند و تفکر دل من پُر از دانایی است. ۴گوش خود را به مثلی فرا می گیرم و با نوای چنگ معمایی خود را حل می کنم.

۵چرا در روزهای مصیبت، وقتیکه شرارت حیله گران احاطه ام کنند، ترسان باشم؟ ۶آنانی که متکی به ثروت خود هستند و به زیادی مال و دارائی خود می بالند، ۷هیچیک از اینها نمی تواند با مال و دارائی خود بهای حیات یکنفر را بپردازد و یا کفارۀ او را به خدا تقدیم کند. ۸زیرا فدیۀ جان ایشان گرانبهاست و غیر قابل دسترسی. ۹هیچ کسی نمی تواند تا به ابد زنده بماند و فساد را نبیند.

۱۰زیرا می بیند که حکیمان می میرند و جاهلان و احمقان باهم هلاک می گردند و ثروت خود را برای دیگران ترک می کنند. ۱۱فکر دل ایشان این است که خانه های ایشان دائمی باشد و جایداد ایشان از یک نسل به نسل دیگر. آن ها برای اینکه خاطرۀ شان جاودانی باشد، نام خود را بر زمین های خود می گذارند. ۱۲لیکن انسان در شکوه خود باقی نمی ماند بلکه همچون حیوان جان می سپارد.

۱۳این راه ایشان، جهالت ایشان است و نیز سرنوشت بازماندگان ایشان که سخن آن ها را می پسندند. ۱۴مثل گوسفندان به طرف کشتارگار روانند و موت آن ها را شبانی می کند. صبحگاهان مردمان راستکار بر ایشان حکومت می کند و وجود شان در قبر پوسیده می شوند و خانۀ ابدی شان گور است. ۱۵اما خدا جان مرا از گور می رهاند زیرا که مرا به حضور خود می برد.

۱۶پس ترسان مباش، چون شخصی ثروتمند شود و جلال خانۀ او افزوده گردد! ۱۷زیرا چون بمیرد، چیزی از آن با خود نمی برد و جلالش او را همراهی نخواهد کرد. ۱۸البته تا وقتیکه زنده است خود را برکت یافته می داند و چون ثروتمند است مردم از او توصیف می کنند، ۱۹اما عاقبت می میرد و با اجداد خود می پیوندد و دیگر نور را تا به ابد نمی بیند. ۲۰انسانی که در شکوه است و فهم ندارد، همچون حیوان جان می سپارد.