Radio programme includes v1-27 (30min)
۱ آنگاه سموئیل یک ظرف روغن زیتون را گرفته بر سر شاوول ریخت. بعد او را بوسید و گفت: «چون خداوند تو را انتخاب کرده است که پادشاه اسرائیل باشی، این کار را میکنم. تو فرمانروا و رهاییبخش آنها از دست دشمنانی که در اطراف آنها هستند، میشوی. برای ثبوت این که خداوند تو را به حیث پادشاه اسرائیل انتخاب کرده است، میگویم ۲ که وقتی از پیش من جدا میشوی، دو نفر را در کنار قبر راحیل در شهر صَلصَح که در سرزمین بنیامین واقع است، میبینی و به تو میگویند: «خرهایی را که جستجو میکردی، یافت شدهاند. حالا پدرت در فکر خرها نیست بلکه بهخاطر تو پریشان است و میگوید: پسرم را چطور پیدا کنم؟» ۳ وقتی پیشتر بروی به درخت بلوط تابور میرسی. در آنجا سه مرد را میبینی که به منظور پرستش خدا، روانۀ بیتئیل میباشند. یکی از آنها سه بزغاله، دیگری سه قُرص نان و سومین یک مشک شراب با خود دارند. ۴ آنها با تو احوالپرسی میکنند و به تو دو قُرص نان میدهند که تو باید آن را بپذیری. ۵ بعد به تپۀ خدا نزدیک شهر جِبعه میرسی که در آنجا عساکر فلسطینی پهره میدهند. همینکه به شهر وارد میشوی با عدهای از انبیا برمیخوری که از محل عبادت بر روی تپه پایین میآیند و در حالی که مصروف نواختن چنگ، دایره، نَی و تنبور میباشند، نبوت میکنند. ۶ بعد روح خداوند بر تو قرار میگیرد و تو هم با آنها نبوت میکنی و به شخص دیگری تبدیل میشوی. ۷ وقتی این نشانهها را دیدی، هر تصمیمی که بگیری، انجام داده میتوانی، زیرا خدا با تو خواهد بود. ۸ حالا پیشتر از من به شهر جِلجال برو و در آنجا منتظر من باش. من بعد از یک هفته نزدت میآیم، چون من باید در وقت ادای مراسم قربانی سوختنی و ذبح کردن قربانیهای سلامتی با تو باشم. من گفتنیهای دیگری هم دارم که باید برایت بگویم.»
۹ وقتی شاوول با سموئیل خداحافظی کرد و میخواست برود، خدا قلب او را تغییر داد و همه پیشگوییهای سموئیل در آن روز به حقیقت پیوستند. ۱۰ وقتی شاوول و خدمتگارش به شهر جِبعه آمدند، گروهی از انبیا را دیدند که به طرفشان میآیند. آنگاه روح خدا بر شاوول قرار گرفت و با آنها به نبوت شروع کرد. ۱۱ کسانی که قبلاً او را میشناختند وقتی دیدند که با انبیا نبوت میکند، گفتند: «پسر قِیس را چه شده است؟ آیا شاوول هم از جملۀ انبیا است؟» ۱۲ یک نفر از حاضرین اضافه کرد: «پدرشان کیست؟» از همان زمان این یک ضربالمثل شد که میگویند: «آیا شاوول هم از جملۀ انبیا است؟» ۱۳ وقتی شاوول نبوت را تمام کرد، به بالای تپه، جایی که عبادت میکردند، رفت.
۱۴ کاکای شاوول از آنها پرسید: «کجا رفته بودید؟» شاوول جواب داد: «برای یافتن خرها رفته بودیم. چون آنها را نیافتیم پیش سموئیل رفتیم.» ۱۵ کاکایش گفت: «به من بگو که او چه گفت.» ۱۶ شاوول جواب داد: «او به ما گفت که خرها یافت شدهاند.» اما دربارۀ این که او به عنوان پادشاه انتخاب شده است، به کاکای خود چیزی نگفت.
۱۷ سموئیل قوم اسرائیل را در شهر مِصفه به حضور خداوند جمع کرد ۱۸ و این پیام را به آنها داد: خداوند، خدای اسرائیل چنین میفرماید: «من شما را از مصر بیرون آوردم و از دست مردم مصر و ممالکی که بر شما ظلم میکردند، نجات دادم. ۱۹ اما امروز شما خدایتان را که شما را از آن همه مصیبتها و مشکلات رهایی بخشید، رد کردید. حالا از من میخواهید که پادشاهی برایتان انتخاب کنم.» بعد سموئیل چنین ادامه داد: «پس اکنون به ترتیب قوم و قبیلۀتان به حضور خداوند حاضر شوید.»
۲۰ پس سموئیل همۀ قبایل اسرائیل را به حضور خداوند جمع کرد و از بین آنها قبیلۀ بنیامین به حکم قرعه انتخاب شد. ۲۱ سپس همه خانوادههای قبیلۀ بنیامین را به حضور خداوند آورد و قرعه به نام خانوادۀ مَطری برآمد. بالاخره هر فرد خانوادۀ مَطری حاضر شدند و از آن جمله شاوول، پسر قِیس انتخاب گردید اما وقتی رفتند که او را بیاورند، او را نیافتند. ۲۲ پس از خداوند پرسیدند: «شاوول کجاست؟ آیا او اینجا در بین ما است؟» خداوند جواب داد: «بلی، او در بین مال و لوازم خود را پنهان کرده است.» ۲۳ آنگاه رفتند و او را آوردند. وقتی در بین مردم ایستاد، قدش از همه بلندتر بود. ۲۴ سموئیل به مردم گفت: «این شخص همان کسی است که خداوند او را به عنوان پادشاه شما انتخاب کرده است. در تمام قوم اسرائیل نظیر او پیدا نمیشود.» آنگاه همه با یک صدا گفتند: «زنده باد پادشاه!»
۲۵ بعد سموئیل حقوق و وظایف پادشاه را برای مردم شرح داد و همه را در یک طومار نوشت و به حضور خداوند تقدیم کرد. سپس مردم را به خانههایشان فرستاد. ۲۶ شاوول هم به خانۀ خود در شهر جِبعه برگشت و مردان نیرومندی هم که خدا دل آنها را بر انگیخته بود، شاوول را همراهی کردند. ۲۷ اما بعضی از اشخاص پلید که در آنجا حاضر بودند، گفتند: «این شخص چطور میتواند ما را نجات بدهد؟» آنها شاوول را مسخره کردند و تحفهای برایش نیاوردند، ولی شاوول حرفی نزد.