Radio programme includes v27-41 (30min)
۱ ما پس از خداحافظی با آنها آنجا را ترک کردیم و از راه بحر مستقیم به جزیرۀ کاس آمدیم. فردای آن روز به جزیرۀ رودُس رسیدیم و از آنجا به پاترا رفتیم. ۲ در آنجا یک کشتی پیدا کردیم که به فنیقیه می رفت، پس سوار آن شده حرکت کردیم. ۳ زمانی که جزیرۀ قبرس از دور نمایان شد ما از سمت جنوب آن گذشتیم و به سفر خود به سوی سوریه ادامه دادیم و در بندر صور لنگر انداختیم، زیرا که بار کشتی را در آنجا خالی می کردند. ۴ ما در آنجا هم ایمانداران را پیدا کردیم و هفت روز پیش آنها ماندیم. آنها با الهام از روح مقدس به پولُس گفتند که به اورشلیم نرود. ۵ چون وقت آن رسید که آنجا را ترک بگوییم، به سفر خود ادامه دادیم. همه با زنان و کودکان شان ما را تا خارج شهر همراهی کردند. آن وقت در ساحل زانو زدیم، دعا کردیم ۶ و با یکدیگر خداحافظی نمودیم. وقتی ما سوار کشتی شدیم آنها هم به خانه های خود بازگشتند.
۷ از صور به سفر خود در کشتی ادامه دادیم تا به شهر پتولاماییس رسیدیم. در آنجا ایمانداران را ملاقات کرده و یک روز با آنها ماندیم. ۸ روز بعد آنجا راهم ترک کرده به شهر قیصریه آمدیم و به خانۀ فیلیپُس که بشارت دهندۀ خبر خوش عیسای مسیح بود، رفتیم و نزد او ماندیم. او یکی از آن هفت نفری بود که در اورشلیم انتخاب شده بودند. ۹ فیلیپُس چهار دختر مجرد داشت که پیام خداوند را می رساندند. ۱۰ پس از چند روز یک مرد خدا به نام اگابوس از یهودیه به آنجا رسید. ۱۱ او پیش ما آمد و کمربند پولُس را گرفته و دست و پای خود را با آن بست و گفت: «روح مقدس می گوید: یهودیانِ اورشلیم صاحب این کمربند را این طور خواهند بست و او را به دست بیگانه گان خواهند سپرد.»
۱۲ وقتی این را شنیدیم هم ما و هم اهالی آن شهر به پولُس التماس کردیم که از رفتن به اورشلیم خودداری کند. ۱۳ اما پولُس در جواب گفت: «این چه کاری است که شما می کنید؟ چرا با اشکهای خود دل مرا می شکنید؟ من نه فقط حاضرم زندانی شوم بلکه حاضرم در اورشلیم به خاطر نام عیسای مسیح بمیرم.» ۱۴ وقتی او قبول نکرد پس ما دیگر اصرار نکردیم و گفتیم: «هر چه خواست خداوند است، همان شود.»
۱۵ پس از چند روز آمادۀ سفر شده و عازم اورشلیم شدیم. ۱۶ چند نفر از شاگردان که در قیصریه زندگی می کردند با ما همراه شدند و ما را به خانۀ مناسون قبرسی که یکی از اولین ایمانداران در آنجا بود، برای بود و باش بُردند.
۱۷ وقتی به اورشلیم رسیدیم، ایمانداران با گرمی از ما استقبال کردند. ۱۸ فردای آن روز پولُس همراه ما به دیدن یعقوب رفت. در آنجا همۀ رهبران کلیسا حضور داشتند. ۱۹ پولُس پس از آن که با آنها سلام و احوال پرسی کرد، از کارهایی که خدا به وسیلۀ او در میان ملتهای غیر یهود انجام داده بود، گزارش مفصل داد. ۲۰ آنها وقتی این را شنیدند، خدا را شکر کردند و به پولُس گفتند: «برادر پولُس، طوری که می بینی هزاران یهودی ایمان آورده اند و همۀ آنها نسبت به شریعت موسی غیرت دارند. ۲۱ برای آنها اطلاع داده شده است که تو به یهودیانی که در کشورهای بیگانه هستند تعلیم می دهی که شریعت موسی را ترک کنند و فرزندان خود را ختنه نکنند و دیگر دنبال رسم و رواجهای شان نگردند. ۲۲ پس چه کار کنیم؟ آنها حتماً از آمدن تو با خبر خواهند شد. ۲۳ پس کاری را انجام بده که ما به تو می گوییم. ما چهار مردی داریم که نذر گرفته اند. ۲۴ تو همراه آنها برو و با آنها مراسم پاک شدن را بجا بیاور و خرج آنها را هم بده که سرهای خود را بتراشند. پس همه خواهند فهمید که چیزهایی که دربارۀ تو شنیده اند واقعیت ندارد بلکه تو مانند آنها، شریعت موسی را مراعات می کنی. ۲۵ اما دربارۀ غیر یهودیانی که ایمان آورده اند، ما پیش از پیش به شکل کتبی به اطلاع آنها رسانیده ایم تا از خوردن چیزهایی که به بُتها تقدیم شده است و از خوردن خون و گوشتِ حیوانات خفه شده و از گناهان جنسی دوری کنند.»
۲۶ روز بعد پولُس آن چهار نفر را همراه خود بُرد تا با هم مراسم پاک شدن را انجام دهند. بعد از آن به داخل خانۀ خدا رفت تا اعلام کند که تا چه وقت روزهای پاک شدن آنها طول خواهد کشید و این که بعداً برای هر یک شان یک قربانی انجام خواهد داد.
۲۷ هنوز هفت روز دورۀ پاک شدن به پایان نرسیده بود که بعضی از یهودیان مقیم ولایت آسیا، پولُس را در خانۀ خدا دیدند. آنها مردم را بر ضد او تحریک کردند و پولُس را محکم گرفتند. ۲۸ آنها فریاد می زدند: «ای مردان اسرائیلی! کمک کنید! این همان کسی است که در همه جا و پیش همه کس، بر ضد قوم اسرائیل و شریعت موسی و این خانۀ خدا تعلیم می دهد و از همه بدتر، او یونانیان را نیز به خانۀ خدا آورده است تا این مکان مقدس را نجس کنند.» ۲۹ آنها قبلاً تروفیمُس را که از اهالی اِفِسُس بود همراه پولُس در شهر دیده بودند و گمان می کردند که پولُس او را هم به خانۀ خدا آورده است. ۳۰ تمام شهر به شورش آمد، مردم هجوم آوردند و پولُس را گرفته از خانۀ خدا بیرون کشیده، در یک چشم برهم زدن دروازه های خانۀ خدا بسته شد. ۳۱ وقتی مردم می خواستند او را بکُشند، به فرمانده قطعه نظامی رومی خبر رسید که همۀ ساکنان اورشلیم شورش کرده اند. ۳۲ او بدون معطلی با عسکران و افسران خود به سوی جمعیت شتافت. وقتی که یهودیان، فرمانده و عسکران را دیدند از زدن پولُس دست برداشتند. ۳۳ در این موقع فرمانده به پولُس نزدیک شد و او را دستگیر کرد و امر کرد که او را با دو زنجیر بسته کنند. آنگاه پرسید: «این مرد کیست و چه کرده است؟» ۳۴ بعضی از آنها با صدای بلند یک چیز می گفتند و بعضی ها چیزی دیگر، چنان شر و شور برپا شد که فرمانده نتوانست بفهمد که حقیقت چیست، پس امر کرد که او را به حوزۀ عسکری ببرند. ۳۵ وقتی به زینه های حوزه رسیدند، مردم آنقدر هجوم آورده بودند که عسکران مجبور شدند، پولُس را روی شانه های خود ببرند، ۳۶ زیرا مردم عقب آنها پیهم فریاد می زدند: «او را بکُشید.»
۳۷ همین که پولُس نزدیک حوزه رسید به فرمانده گفت: «اجازه است با خودت حرف بزنم؟» فرمانده گفت: «تو یونانی هم می دانی؟ ۳۸ پس تو آن مصری نیستی که چندی پیش شورش برپا کرد و چهار هزار آدمکش را با خود به بیابان بُرد؟» ۳۹ پولُس گفت: «من یهودی هستم، اهل شهر ترسوسِ قیلیقیه و باشندۀ یک شهر بزرگ و مهم می باشم. خواهش می کنم اجازه بده تا با مردم صحبت کنم.» ۴۰ وقتی فرمانده به او اجازه داد، پولُس بالای زینه ایستاد و با اشارۀ دست خود از جمعیت خواست خاموش باشند و همین که آنها خاموش شدند به زبان عبری صحبت کرد.