Radio programme includes v1-33 (30min)
۱ پس از آن اگریپاس به پولُس گفت: «تو اجازه داری از خود دفاع کنی.» پولُس دست خود را بلند کرد و از خود چنین دفاع کرد: ۲ «جناب شاه اگریپاس! من خوشوقتم که امروز در حضور شما دربارۀ شکایتهایی که یهودیان از من دارند، دفاع میکنم. ۳ به خصوص این که میدانم شما به همه آداب و رسوم یهودیان و اختلافاتی که در بین آنها وجود دارد، آشنایی کامل دارید. تمنا دارم به دفاع من با حوصلهمندی گوش فرا دهید.
۴ همۀ یهودیان میدانند که من از هنگام جوانی تا بهحال چگونه در منطقۀ خود و اورشلیم زندگی کردهام. ۵ آنها از اول مرا میشناختند و اگر بخواهند میتوانند این را تصدیق کنند که من در تمام عمر خود پیرو گروه فریسی بودهام که سختگیرترین فرقۀ دین ماست. ۶ و حالا به اتهام امید داشتن به آن چیزی که خدا به پدران ما وعده کرده بود، محاکمه میشوم. ۷ این همان وعدهای است که هر دوازده طایفۀ قوم ما امید دارند که روزی به انجام برسد. آنها شب و روز بهخاطر آن عبادت میکنند. عالیجناب! یهودیان برای داشتن همین امید است که از من شکایت کردهاند. ۸ چرا برای حاضران قابلباور نیست که خدا مُردهگان را زنده میگرداند؟ ۹ من خودم همیشه فکر میکردم که باید با نام عیسایناصری به هر شکلی که باشد، مخالفت کنم. ۱۰ در اورشلیم همین کار را کردم و با اختیاری که از سرانکاهنان گرفتم، بسیاری از پیروان عیسی را به زندان انداختم و زمانی که آنها محکوم به مرگ میشدند، بر ضدشان رأی میدادم. ۱۱ من مدت زیادی ایشان را در کنیسهها مجازات میکردم تا آنها را وادار کنم که از ایمانشان دست بکشند. من چنان خشمگین بودم که حتی آنها را در شهرهای خارج از کشور هم تعقیب میکردم تا ایشان را مورد جفا قرار دهم.
۱۲ برای چنین هدف با اختیار تمام و داشتن سفارش از سوی سرانکاهنان، به دمشق رفتم. ۱۳ عالیجناب! هنگام ظهر، در راه نوری از آسمان دیدم که روشنتر از نور آفتاب به دَور من و همسفرانم درخشید. ۱۴ همهگی بر زمین افتادیم. بعد من صدایی شنیدم که به زبان عبری به من گفت: «ای شاوول! ای شاوول! چرا بر من جفا میکنی؟ مجادله با خداوند کار بیهودهای است.» ۱۵ پرسیدم: «خداوندا، تو کیستی؟» جواب داد: «من همان عیسایی هستم که تو به او جفا میکنی. ۱۶ برخیز و روی پای خود ایستاده شو. من به تو ظاهر شدم که تو را به خدمت خود مؤظف سازم تا به آن چیزی که از من دیدهای و آنچه در آینده خواهی دید، شهادت دهی. ۱۷ من تو را از دست قوم یهود و از ملتهای بیگانه که تو را نزد آنها میفرستم، نجات خواهم داد. ۱۸ تا چشمان آنها را باز کنی و ایشان را از تاریکی به روشنایی و از قلمرو شیطان بهسوی خدا بازگردانی تا گناهان آنها از طریق ایمان آوردن به من، بخشیده شود و در بین قوم خدا جا داشته باشند.»
۱۹ عالیجناب اگریپاس! پس من به آن الهامی که از آسمان برایم آمده بود، اطاعت کردم. ۲۰ اول به یهودیان ساکن دمشق، اورشلیم و سراسر یهودیه، و سپس در میان مردم غیریهود موعظه کردم که توبه کنند و بهسوی خدا برگردند و کارهایی انجام دهند که نشاندهندۀ توبهشان باشد. ۲۱ به همین دلیل یهودیان مرا در خانۀخدا گرفتند و میخواستند بکُشند. ۲۲ اما تا امروز به یاری خداوند در اینجا ایستادهام و به همه، چه خورد و چه بزرگ شهادت میدهم. چیزی را که من میگویم همان چیزی است که موسی و دیگر پیامبران از قبل پیشگویی کرده بودند که باید واقع میشد، ۲۳ یعنی این که مسیح باید رنج ببیند و اولین کسی باشد که از میان مُردهگان برخیزد تا نور نجات را به این قوم و دیگر قومها اعلام کند.»
۲۴ وقتی پولُس این سخنان را دربارۀ خود گفت، فِستوس فریاد زد: «پولُس، عقلت را از دست دادهای! علم زیاد، تو را دیوانه ساخته است.» ۲۵ اما پولُس جواب داد: «عالیجناب فِستوس! من دیوانه نیستم بلکه با هوشیاری کامل حقیقت را بیان میکنم. ۲۶ جناب شاه اگریپاس! چون شما نیز از این چیزها باخبرید، پس من هم آزادانه در حضورتان صحبت میکنم. فکر نمیکنم که در این باره چیزی از نظرتان دور مانده باشد، چون چیزی نبوده که در پنهان اتفاق افتاده باشد. ۲۷ شاه اگریپاس! آیا شما به پیامبران ایمان دارید؟ من میدانم که عقیده دارید.» ۲۸ اگریپاس به پولُس گفت: «در این وقت کم، میخواهی مرا مسیحی بسازی؟» ۲۹ پولُس گفت: «از خدا میخواهم که نه تنها شما بلکه همه کسانی که امروز سخنان مرا میشنوند مانند من گردند، البته نه در بند این زنجیرها.»
۳۰ آنگاه پادشاه از جا برخاست و والی و برنیکی و بقیه حاضران هم برخاستند. ۳۱ وقتی بیرون رفتند در گوشهیی به همدیگر گفتند: «این شخص کاری نکرده است که بهخاطر آن اعدام یا زندانی شود.» ۳۲ اگریپاس به فِستوس گفت: «اگر از امپراطور دادخواهی نکرده بود، میتوانست آزاد شود.»