Copyright © 2015-2025 Afghan Bibles. All rights reserved
۱ وقتی صحیح و سالم به خشکه رسیدیم، فهمیدیم که نام آن جزیره مالتا است. ۲ مردم آن جزیره به ما مهربانی بسیار کردند. چون هوا سرد بود و باران میبارید، آنها آتش بزرگی روشن کردند و از ما پذیرایی کردند. ۳ پولُس یک بغل هیزم جمع کرده بود و پس آن را روی آتش گذاشت. وقتی چوبها گرم شدند یک مار خطرناک که در میان چوبها بود، بیرون جست و بهدست پولُس چسپید. ۴ همینکه مردم مار را بهدست او آویزان دیدند به یکدیگر گفتند: «شک نیست که این شخص قاتل باشد، زیرا با وجود این که از بحر نجات پیدا کرد، الهۀ عدالت اجازه نمیدهد او زنده بماند.» ۵ اما پولُس مار را به آتش انداخت و به او ضرری نرسید. ۶ مردم منتظر بودند که بدن پولُس پندیده و یا ناگهان بر زمین خورده و بمیرد. چون مدتی منتظر ماندند، دیدند که هیچ اثر زخمی در او دیده نشد، پس نظر خود را تغییر داده و گفتند که او یکی از خدایان است.
۷ در نزدیکی آن محل زمینهایی بود که به پوبلیوس، حاکم آن جزیره تعلق داشت. این شخص ما را به خانه بُرد و مدت سه روز با کمال مهربانی از ما پذیرایی کرد. ۸ در همان وقت پدر پوبلیوس به تب و اسهال خونی دچار شده بود. پولُس به اتاق او رفت و پس از دعا بر او دست گذاشت و او را شِفا داد. ۹ پس از این کار، دیگر مریضان آن جزیره هم آمدند و شِفا یافتند. ۱۰ آنها تحفههای فراوان به ما دادند و وقتی میخواستیم آنجا را ترک کنیم، همه چیزهایی را که برای سفر احتیاج داشتیم برای ما به کشتی آوردند.
۱۱ پس از سه ماه، با یک کشتی که زمستان را در جزیره مانده بود، بهطرف بحر رفتیم. آن کشتی از اسکندریه بود و علامت خدایدوگانهگیشان را داشت. ۱۲ ما به شهر سراکیوس رسیدیم و سه روز در آنجا ماندیم. ۱۳ بار دیگر از آنجا با کشتی حرکت کردیم و به شهر ریغیون رفتیم. فردای آن روز بادی از جنوب وزید و دو روز طول کشید که به بندر پوتیولی رسیدیم. ۱۴ ما در آنجا ایمانداران را پیدا کردیم و به دعوت آنها مدت یک هفته با آنها ماندیم و از آنجا به روم رفتیم. ۱۵ ایمانداران روم وقتی شنیدند که ما در راه هستیم تا بازار آپیاس و قریهیی به نام سه مسافرخانه به استقبال ما آمدند. وقتی پولُس آنها را دید، خدا را شکر کرد و بسیار تشویق شد. ۱۶ وقتی به روم رسیدیم، پولُس اجازه یافت که خودش با یک نگهبان رومی در خانۀ شخصیاش زندگی کند.
۱۷ بعد از سه روز پولُس رهبران یهودیان آنجا را دعوت کرد. وقتی آنها با هم جمع شدند، به ایشان گفت: «ای برادران، من هرگز عملی بر ضد قوم و یا آیین پدران خود انجام ندادهام، اما در اورشلیم دستگیر گردیدم و مرا بهدست رومیان تسلیم کردند. ۱۸ رومیان از من تحقیق نمودند و میخواستند مرا آزاد سازند، زیرا پی بُردند که من هیچ کاری نکردهام تا مستحق مرگ باشم. ۱۹ اما وقتیکه یهودیان مخالفت کردند، من مجبور شدم که از امپراطور درخواست دادخواهی کنم، البته من هیچ شکایتی هم بر ضد قوم خود ندارم. ۲۰ به این سبب از شما دعوت کردم تا شما را ببینم و با شما صحبت کنم، زیرا من بهخاطر همان امیدی که اسرائیل دارد، گرفتار این زنجیر هستم.» ۲۱ به او گفتند: «هیچ نامهیی دربارۀ تو از یهودیه به ما نرسیده است و از برادران ما هم کسی به اینجا نیامده است که خبر و یا حرف بدی دربارۀ تو آورده باشد. ۲۲ ولی ما میخواهیم نظر تو را از زبان خودت بشنویم. آنچه ما میدانیم این است که در همه جا مردم بر ضد این گروه و مذهب سخن میزنند.»
۲۳ پس آنها روزی را تعیین کردند و عدهیی زیادی برای دیدن او به خانهاش آمدند. پولُس از صبح تا شام دربارۀ پادشاهی خدا شهادت داد و برای آنها مفصل سخنرانی میکرد و کوشید تا با اتکا به تورات موسی و نوشتههای پیامبران، آنها را در مورد عیسی قانع سازد. ۲۴ بعضی از آنها سخنان او را قبول کردند، ولی دیگران در بیایمانی خود باقی ماندند. ۲۵ آنها بدون آن که بین خود به توافق برسند از همدیگر جدا شدند. اما پیش از آن که بروند، پولُس برایشان گفت: «روحمقدس به وسیلۀ اشعیای نبی به پدران شما چه خوب گفته است:
۲۶ «پیش این قوم برو و به آنها بگو:
بسیار خواهید شنید، ولی درک نخواهید کرد،
پیوسته خواهید نگریست، ولی نخواهید دید،
۲۷ زیرا دلهای این قوم سخت،
و گوشهایشان سنگین،
و چشمانشان بسته شده است.
در غیرآن اگر با چشم خود ببینند،
و با گوش خود بشنوند،
و با قلب خود بفهمند و برگردند،
من آنها را شِفا میبخشم.»
۲۸ پس شما بدانید که پیام نجات بخش خدا برای غیریهودیان فرستاده میشود و آنها پیام خدا را خواهند پذیرفت.» [ ۲۹ وقتی پولُس این سخنان را گفت، یهودیان رفتند و با یکدیگر بسیار بحث کردند.]
۳۰ پولُس دو سال تمام در خانۀ کرایی خود زندگی کرد و دروازه خانهاش به روی همه باز بود. ۳۱ او دربارۀ پادشاهی خدا موعظه میکرد و درمورد خداوند ما عیسایمسیح آزادانه و با جرأت درس میداد.