Radio programme about v1-9 (28min)
۱ در سحرگاه روز اول هفته (یکشنبه) زنان به سوی قبر رفتند و کافور و عطری را که تهیه کرده بودند، با خود بُردند. ۲ آنها دیدند که سنگ پیشروی قبر به یک سو انداخته شده است. ۳ وقتی داخل شدند، جسد عیسای مسیح را نیافتند. ۴ آنها پریشان و نگران در آنجا ایستاده بودند که ناگهان دو مرد با لباسهای نورانی در پهلوی شان ایستادند. ۵ زنان بسیار ترسیدند و سرهای خود را به زیر انداختند. آن دو مرد گفتند: «چرا زنده را در میان مُرده گان می پالید؟ ۶ او اینجا نیست بلکه زنده شده است. به یاد بیاورید آنچه را، وقتی که در جلیل با شما بود، گفت: ۷ «چطور من، پسر انسان، باید به دست بدکاران و شریران سپرده شده، بر صلیب کشیده شوم و در روز سوم زنده گردم.»» ۸ آن وقت زنان سخنان عیسی را به خاطر آوردند. ۹ وقتی از سر قبر برگشتند همه چیز را به یازده شاگرد و دیگران گفتند. ۱۰ آن زنان عبارت بودند از مریم مَجدَلیه، یونا و مریم مادر یعقوب. آنها و زنان دیگر هم که با آنها بودند، جریان را به شاگردان گفتند. ۱۱ اما گفته های زنان به نظر شاگردان بی معنی آمد و به آن باور نکردند. ۱۲ پس پِطرُس برخاسته با عجله سوی قبر رفت. وقتی خم شد تا داخل قبر را ببیند چیزی جز کفن ندید. او در حالی که از این واقعه حیران مانده بود، به خانه برگشت.
۱۳ همان روز دو نفر از پیروان عیسی به سوی قریه یی به نام عِماووس می رفتند. عِماووس در حدود یازده کیلومتری اورشلیم قرار داشت. ۱۴ آن دو نفر دربارۀ همه واقعه هایی که رُخ داده بود، با هم صحبت می کردند. ۱۵ وقتی که سرگرم صحبت و مباحثه بودند، عیسی خودش نزد آنها آمد و با ایشان همراه شد. ۱۶ اما چیزی جلو چشمان آنها را گرفت، طوری که عیسی را نشناختند. ۱۷ عیسی از آنها پرسید: «دربارۀ چه صحبت می کنید؟» آنها در جای خود ایستادند و غم و اندوه از چهره های شان پیدا بود. ۱۸ یکی از آن دو که نامش کلِیوپاس بود جواب داد: «آیا در میان بازدید کننده گان اورشلیم، تنها تو از رُخدادهای چند روز آخر بی خبر هستی؟» ۱۹ عیسی پرسید: «چه واقع شده است؟» آنها جواب دادند: «صحبت دربارۀ عیسای ناصری است. او مردی بود که در گفتار و کردار در حضور خدا و نزد همۀ مردم، توانا بود. ۲۰ اما سران کاهنان و حکمرانان ما، او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و عیسی به صلیب میخکوب شد. ۲۱ امید ما بر آن بود که او همان کسی باشد که باید اسرائیل را نجات دهد، مگر اکنون سه روز از آن رویداد گذشته است. ۲۲ زیاده بر این، چند نفر زن از گروه ما، ما را حیران کرده اند. آنها سحرگاه امروز به سر قبر رفتند، ۲۳ اما موفق به پیدا کردن جسد نشدند. آنها برگشتند و می گویند در رؤیا فرشته گانی را دیدند که به آنها گفته اند عیسی زنده است. ۲۴ پس عده یی از گروه که با ما بودند، سر قبر رفته همان گونه که زنان گفته بودند، مشاهده کردند اما عیسی را ندیدند.»
۲۵ سپس عیسی به آنها گفت: «شما چقدر دیر فهم و در قبول همه گفته های پیامبران کُند ذهن هستید. ۲۶ آیا نباید مسیح قبل از رسیدن به جلال خود این گونه رنج می دید؟» ۲۷ آن وقت از تورات موسی و نوشته های پیامبران شروع کرد و در هر قسمت آیتهایی را که دربارۀ خودش بود، برای آنها بیان کرد.
۲۸ وقتی به نزدیک قریه یی که می خواستند بروند رسیدند، عیسی طوری وانمود کرد که گویا می خواهد به راه خود ادامه دهد ۲۹ اما آنها با اصرار از او خواستند: «نزد ما بمان، چون روز به پایان نزدیک است و هوا تاریک می شود.» پس عیسی با آنها رفت و نزد ایشان ماند. ۳۰ وقتی با آنها بر دسترخوان نشست، نان را برداشت و پس از دعای سپاسگزاری آن را پاره کرد و به ایشان داد. ۳۱ در این وقت چشمان ایشان باز شد و عیسی را شناختند، ولی او از نظر آنها ناپدید شد. ۳۲ آنها به یکدیگر گفتند: «دیدی وقتی در راه با ما صحبت می کرد و نوشته های پیامبران را تفسیر می کرد، چطور دل در درون ما می تپید!»
۳۳ آنها همان لحظه حرکت کردند و به اورشلیم بازگشتند. در آنجا دیدند که آن یازده شاگرد همراه دیگران با هم یکجا بودند و ۳۴ می گفتند: «به راستی عیسی زنده شده است! به شمعون خود را نشان داده است!» ۳۵ آن دو هم سرگذشت راه خود را بیان کردند که چگونه عیسی را پس از پاره کردن نان شناختند.
۳۶ هنگامی که شاگردان دربارۀ این چیزها صحبت می کردند، عیسی در میان شان ایستاد و به آنها گفت: «صلح و سلامتی بر شما باد!» ۳۷ شاگردان با ترس و وحشت، گمان کردند که شَبَحی را می بینند. ۳۸ عیسی گفت: «چرا این گونه پریشان هستید؟ چرا شک بر دلهای تان دارید؟ ۳۹ دستها و پاهای مرا ببینید، خودم هستم، به من دست بزنید و ببینید، شَبَح مانند من گوشت و استخوان ندارد.» ۴۰ این را گفت و دستها و پاهای خود را به آنها نشان داد. ۴۱ شاگردان از خوشی و تعجب نتوانستند این چیزها را باور کنند. آنگاه عیسی از آنها پرسید: «آیا در اینجا چیزی برای خوردن دارید؟» ۴۲ یک تکه ماهی بریان به او دادند. ۴۳ آن را برداشت و مقابل چشمان آنها، خورد.
۴۴ و به آنها گفت: «وقتی هنوز با شما بودم و می گفتم که هر چه در تورات موسی، نوشته های پیامبران و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید عملی شود، مقصودم همین چیزها بود.» ۴۵ بعد ذهن شان را باز کرد تا کلام خدا را بفهمند، ۴۶ و برای آنها گفت: «این است آنچه نوشته شده است که مسیح باید رنج مرگ را ببیند و در روز سوم دوباره زنده شود ۴۷ و به نام او توبه و آمرزش گناهان، به همه ملتها اعلام گردد و آغاز آن از اورشلیم باشد. ۴۸ شما بر همۀ اینها شاهد هستید. ۴۹ من خودم وعده شدۀ پدرم را بر شما می فرستم. پس تا زمانی که قدرت خدا از عالم بالا بر شما نازل شود، در این شهر بمانید.»
۵۰ سپس عیسی، آنها را تا نزدیکی بیت عنیا بُرد و دستهای خود را بلند کرد و ایشان را برکت داد. ۵۱ هنگامی که آنها را برکت می داد از ایشان جدا شد و به آسمان بُرده شد ۵۲ و آنها عیسی را پرستش کردند و سپس با خوشی بزرگ به اورشلیم برگشتند، ۵۳ و تمام وقت خود را در خانۀ خدا صرف ستایش و سپاسگزاری خدا می کردند.