Radio programme reading v6 (29min)
۱ عیسی پُر از روح مقدس از دریای اُردن برگشت و همان روح او را به بیابان بُرد. ۲ در آنجا شیطان، عیسی را مدت چهل روز با وسوسه ها آزمایش کرد.
او در آن مدت چیزی نخورد تا بالاخره گرسنه شد. ۳ شیطان به عیسی گفت: «اگر تو پسر خدا هستی به این سنگ بگو تا به نان تبدیل شود.» ۴ اما عیسی جواب داد: «در کلام خدا نوشته شده است که انسان تنها با نان زندگی نمی کند.»
۵ پس شیطان، عیسی را به یک جای بلند بُرد و در یک چشم به هم زدن تمام ممالک دنیا را به او نشان داد. ۶ شیطان گفت: «تمامی قدرت این قلمرو و همۀ شکوه و بزرگی آن را به تو خواهم بخشید، زیرا در اختیار من است و من می توانم آن را به هر کسی خواسته باشم، ببخشم. ۷ اگر تو مرا سجده کنی صاحب همۀ آن خواهی شد.» ۸ عیسی به شیطان جواب داد: «در کلام خدا نوشته شده است: خداوند، خدای خود را پرستش کن و فقط او را عبادت نما.»
۹ سپس شیطان، عیسی را به اورشلیم بُرد، بر بام خانۀ خدا قرار داد و به او گفت: «اگر تو پسر خدا هستی، خود را از اینجا به پایین بینداز ۱۰ زیرا در کلام خدا نوشته شده است: «خدا به فرشته گان خود فرمان خواهد داد تا تو را حفاظت کنند.» ۱۱ و نیز نوشته شده است: «آنها تو را در دستهای خود نگه خواهند داشت تا مبادا پایت به سنگی بخورد.»» ۱۲ اما عیسی در جواب گفت: «در کلام خدا نوشته شده است که خداوند، خدای خود را آزمایش مکن.» ۱۳ شیطان پس از آن که عیسی را به شکلهای مختلف وسوسه کرد، برای مدتی او را تنها گذاشت.
۱۴ عیسی با قدرت روح مقدس به ولایت جلیل برگشت و شهرت او سراسر آن ناحیه را فرا گرفت. ۱۵ عیسی در کنیسه ها درس می داد و همه او را توصیف می نمودند.
۱۶ عیسی سپس به شهر ناصره، جایی که در آن بزرگ شده بود، آمد و در روز سَبَت مانند همیشه به کنیسه رفت. او برای قرائت کلام خدا برخاست ۱۷ و طومار اشعیای نبی را به او دادند. وقتی عیسی طومار را باز کرد، آن قسمتی را یافت که می فرماید:
۱۸ «روح خداوند بر من است.
خداوند مرا مسح کرده است تا خبر خوش را به فقرا برسانم.
مرا فرستاده است تا آزادی اسیران،
بینایی اشخاص کور و رهایی ستمدیده گان را اعلام کنم
۱۹ و اعلام کنم که زمان آن رسیده است
که خداوند مردم خود را نجات دهد.»
۲۰ عیسی طومار را بسته کرد و به سرپرست کنیسه داد و نشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند. ۲۱ عیسی به آنها گفت: «امروز در حالی که به کلام مقدس گوش می دادید، پیشگویی های آن به حقیقت پیوست.» ۲۲ همۀ حاضران تحت تأثیر او قرار گرفتند و از سخنان دلنشینی که می گفت تعجب نمودند. آنها می گفتند: «مگر این مرد پسر یوسف نیست؟» ۲۳ عیسی گفت: «من یقین دارم که در مورد من این ضرب المثل را خواهید گفت: «ای طبیب، خود را شِفا بده.» شما هم چنین خواهید گفت که ما شرح همه کارهایی را که در کپَرناحوم کرده ای شنیده ایم، همان کارها را در شهر خود نیز انجام بده.» ۲۴ عیسی ادامه داده گفت: «به یقین که هیچ پیامبری در منطقۀ خود قابل قبول نیست. ۲۵ به یقین بدانید، در زمان الیاس پیامبر هنگامی که آسمان برای مدت سه و نیم سال بسته شد و خشکسالی سخت تمام آن سرزمین را فرا گرفت، بیوه زنان زیادی در اسرائیل بودند ۲۶ ولی الیاس پیامبر نزد هیچ یک از آنها فرستاده نشد، مگر نزد بیوه زنی در شهر زَرِفت منطقه صیدون. ۲۷ همین گونه در زمان الیشع پیامبر، جذامیان بسیاری در اسرائیل بودند ولی هیچ کدام از آنها جز نعمان سوریه یی شِفا نیافت.» ۲۸ از شنیدن این سخنان همۀ حاضران در کنیسه قهر شدند. ۲۹ آنها برخاستند و عیسی را از شهر بیرون کرده بر تپۀ که شهر بر روی آن ساخته شده بود، بُردند تا او را به پایین بیندازند، ۳۰ اما عیسی از میان آنها گذشت و رفت.
۳۱ عیسی به کپَرناحوم که یکی از شهرهای جلیل است، آمد و در آنجا مردم را در روز سَبَت درس می داد. ۳۲ مردم از درسهای او تعجب می کردند زیرا او با قدرت سخن می گفت. ۳۳ در کنیسه مردی حضور داشت که دارای روح شیطانی بود. او با صدای بلند فریاد زد: ۳۴ «ای عیسای ناصری! با ما چه کار داری؟ آیا اینجا آمده ای که ما را نابود کنی؟ من می دانم تو کیستی. ای قدوسِ خدا!» ۳۵ عیسی به روح شیطانی فرمان داد: «خاموش باش و از این مرد بیرون شو!» روح شیطانی آن مرد را در برابر مردم به زمین کوبید و بدون آن که به او ضرری برساند از او بیرون شد. ۳۶ همه حیران ماندند و به یکدیگر گفتند: «این چه نوع فرمان است؟ با قدرت و توانایی به ارواح شیطانی فرمان می دهد و آنها بیرون می شوند.» ۳۷ به این ترتیب خبر کارهای عیسی در تمام آن منطقه پخش شد.
۳۸ عیسی از کنیسه بیرون آمد و به خانۀ شمعون رفت. خشوی شمعون به تب شدیدی مبتلا بود و به عیسی دربارۀ او خبر دادند. ۳۹ عیسی در کنار بستر آن زن ایستاد و به تب فرمان داد تا او را رها کند. تب آن زن قطع شد، همان لحظه زن برخاست و به پذیرایی آنها مشغول شد. ۴۰ مردم بعد از غروب آفتاب، دوستان بیمار خود را که مبتلا به مرضهای گوناگون بودند نزد عیسی آوردند. عیسی دست خود را بر یک یک آنها گذاشت و تمام آنها را شِفا داد. ۴۱ ارواح شیطانی هم از عدۀ زیادی بیرون آمده فریاد می زدند: «تو پسر خدا هستی!» اما عیسی آنها را سرزنش کرد و اجازه نداد که حرف بزنند، زیرا ارواح شیطانی می دانستند که او همان مسیح وعده شده است.
۴۲ وقتی صبح شد، عیسی از شهر بیرون شد و به یک جایی خلوت رفت. مردم به جستجوی او پرداختند. وقتی عیسی را یافتند، کوشش کردند از رفتن او جلوگیری نمایند. ۴۳ اما عیسی به آنها گفت: «من باید خبر خوش پادشاهی خدا را به شهرهای دیگر هم برسانم، چون برای انجام همین کار فرستاده شده ام.» ۴۴ به این ترتیب او در کنیسه های تمام مناطق یهودیه موعظه می کرد.