برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۹ (۳۰ دقیقه)
۱ یک روز به داوود خبر رسید که فلسطینیها به شهر قِعِیله برای جنگ آمده و به چور و چپاول خِرمنها پرداختهاند. ۲ داوود از خداوند پرسید: «میخواهی بروم و بر فلسطینیها حمله کنم؟» خداوند به داوود فرمود: «بلی، برو آنها را شکست بده و قِعِیله را آزاد کن.» ۳ اما همراهان داوود گفتند: «ما در اینجا در یهودیه در ترس و بیم به سر میبریم، پس چطور میتوانیم به قِعِیله برویم و با لشکر فلسطینیها بجنگیم؟» ۴ آنگاه داوود دوباره از خداوند سوال کرد و خداوند جواب داد: «برخیز و به قِعِیله برو. من به تو کمک میکنم که فلسطینیها را شکست بدهی.» ۵ پس داوود و مردان او به قِعِیله رفتند و با فلسطینیها جنگیدند و آنها را کاملاً شکست دادند و رمهها و گلههای آنها را تاراج کرده با خود آوردند. به این ترتیب، داوود مردم قِعِیله را نجات داد.
۶ وقتیکه ابیاتار، پسر اخیمِلِک پیش داوود به شهر قِعِیله فرار کرد، پیشبند مخصوص کاهنان را با خود بُرد. ۷ کسی به شاوول خبر داد که داوود به قِعِیله آمده است. شاوول گفت: «خوب شد! خداوند او را بهدست من داد، زیرا با آمدن به داخل چهار دیوار این شهر، خودش خود را به دام انداخت.» ۸ پس شاوول همه عساکر خود را فراخواند که به قِعِیله لشکرکشی کنند و داوود و همراهان او را دستگیر نمایند. ۹ داوود دانست که شاوول نقشۀ شیطانی برای او کشیده است، بنابران، به ابیاتار کاهن گفت: «پیشبند مخصوص کاهنان را برای من بیاور.» ۱۰ آنگاه داوود دعا کرده گفت: «خداوندا، خدای اسرائیل، بندهات شنیده است که شاوول قصد دارد به قِعِیله بیاید و بهخاطر من شهر را خراب کند. ۱۱ آیا مردم قِعِیله مرا بهدست او تسلیم میکنند؟ آیا طبق آنچه بندهات شنیده است، شاوول به اینجا میآید؟ خداوندا، خدای اسرائیل، از تو تمنا میکنم که به خدمتگزار خود جواب بده.» خداوند فرمود: «بلی، او اینجا میآید.» ۱۲ داوود پرسید: «آیا مردم قِعِیله مرا و همراهانم را بهدست شاوول تسلیم میکنند؟» خداوند جواب داد: «بلی، تسلیم خواهند کرد.» ۱۳ آنگاه داوود با مردان خود که تعدادشان در حدود ششصد نفر بود از قِعِیله حرکت کردند و شهر به شهر میگشتند. چون شاوول خبر شد که داوود فرار کرده است، از رفتن به قِعِیله دست کشید.
۱۴ وقتیکه داوود در بیابان و در مغارههای کوهستانهای زیف به سر میبُرد، شاوول همه روزه در جستجوی او بود، ولی خدا نمیخواست که داوود بهدست شاوول بیافتد.
۱۵ وقتی داوود در حورِش واقع در بیابان زیف بود، فهمید که شاوول برای کشتن او به آنجا آمده است. ۱۶ در همان وقت یوناتان، پسر شاوول برای دیدن او در آنجا رفت و او را تشویق کرد که به حمایت خدا اطمینان داشته باشد. ۱۷ یوناتان به او گفت: «نترس! زیرا پدرم، شاوول هرگز تو را یافته نمیتواند. تو به مقام سلطنت اسرائیل میرسی و من شخص دوم در دربار تو میشوم. پدرم هم این را میداند.» ۱۸ بعد هر دویشان در حضور خداوند پیمان دوستی خود را تازه کردند. آنگاه داوود در منطقۀ حورِش ماند و یوناتان به خانۀ خود برگشت.
۱۹ بعضی از مردم زیف نزد شاوول در شهر جِبعه رفتند و به او گفتند: «داوود در سرزمین ما در غارهای حارِث در کوهستان حخیله که در جنوب یشیمون قرار دارد، پنهان شده است. ۲۰ ای پادشاه، میدانیم که شما چقدر مشتاق دستگیری او هستید، پس هر وقتی مایل بودید، با ما بیایید و ما وظیفۀ خود میدانیم که او را به دست شما تسلیم کنیم.» ۲۱ شاوول گفت: «خداوند به شما برکت دهد که اینقدر با من مهربان هستید. ۲۲ حال بروید و زیادتر تحقیق کنید تا محل رفت و آمد او را پیدا کنید و بپرسید که چه کسی او را در آنجا دیده است، زیرا شنیدهام که او یک شخص بسیار حیلهگر است. ۲۳ وقتی مخفیگاه او را پیدا کردید، به من اطلاع بدهید بعد من همراه شما میروم و اگر در این سرزمین باشد در بین هزاران نفر او را پیدا میکنم.» ۲۴ آنگاه همه برخاستند و پیش از شاوول به سمت زیف به راه افتادند.
در این وقت داوود و همراهان او در بیابان معون واقع در عربه در جنوب صحرا بودند. ۲۵ شاوول و مردان او به تعقیب داوود رفتند. وقتی داوود از آمدن شاوول به زیف خبر شد، او و همراهانش در بیابان معون در جنوب صحرا دورتر رفتند. شاوول نیز چون این را شنید، به تعقیب داوود به بیابان معون رفت. ۲۶ حالا شاوول با عساکر خود در یک طرف کوه بودند و داوود با مردانش در طرف دیگر آن. هرقدر که داوود و همراهانش عجله میکردند که از شاوول دورتر شوند، شاوول و مردانش برای دستگیری آنها نزدیکتر میشدند. ۲۷ در همین اثنا قاصدی آمد و به شاوول گفت: «عجله کن بیا، زیرا که فلسطینیها به سرزمین ما حمله کردهاند.» ۲۸ بنابران، شاوول دست از تعقیب داوود کشید و برای مقابله با فلسطینیها رفت. به همین دلیل آنجا را «صخرۀ جدایی» نامیدند. ۲۹ داوود از آنجا رفت و در مغارههای کوه در منطقۀ عینجِدی ساکن شد.