برنامه رادیویی درباره آیه ۱-۵ (۳۰ دقیقه)
۱ در همان موقع هیرودیس پادشاه به آزار و شکنجۀ عدهیی از پیروان عیسی آغاز کرد. ۲ به امر او یعقوب برادر یوحنا با شمشیر کُشته شد. ۳ چون هیرودیس پادشاه دید که یهودیان از این کار خوشحال شدند، قدمی فراتر گذاشت و پِطرُس را هم دستگیر نمود. این اتفاق در زمان عید نان فطیر واقع شد. ۴ پس از آن که پِطرُس را گرفتار کرد، او را به زندان انداخت و برای نگهداری او چهار گروه نگهبان را در دستههای چهار نفری مؤظف ساخت. هیرودیس قصد داشت که بعد از عیدفِصَح او را برای محاکمه پیش مردم ببرد. ۵ به این ترتیب پِطرُس در زندان نگهداری میشد و ایمانداران شب و روز برای او به درگاه خدا دعا میکردند.
۶ یک شب قبل از آن روزی که هیرودیس میخواست پِطرُس را محاکمه کند، او در زندان با دو زنجیر بسته شده و بین دو سرباز به خواب رفته بود و عساکر دروازۀ زندان را نگهبانی میکردند. ۷ ناگهان فرشتۀ خداوند ظاهر شد و نوری در آن اتاق درخشید. فرشته به پهلوی پِطرُس زد و او را بیدار کرد و گفت: «زود برخیز!» در همان لحظه زنجیرها از دستهای پِطرُس بر زمین افتادند. ۸ فرشته به او گفت: «کمرت را بسته کن و چپلیهایت را بپوش» و پِطرُس چنان کرد. باز فرشته به او گفت: «چَپَنت را هم دَورت بگیر و به دنبال من بیا.» ۹ پس پِطرُس به دنبال فرشته رفت، اما نمیدانست که آنچه را فرشته میکند حقیقت دارد یا این که در رؤیا میبیند. ۱۰ وقتی از دربندهای اول و دوم زندان گذشتند و به دروازۀ آهنی که بهسوی شهر باز میشد، رسیدند. دروازه خود به خود به روی آنها باز شد. اما همینکه آنها از دروازه بیرون رفتند و در یک کوچه به راه رفتن شروع کردند، فرشته از پیش پِطرُس ناپدید شد. ۱۱ وقتی پِطرُس به خود آمد، گفت: «حالا دیگر یقین دارم که خداوند فرشتۀ خود را فرستاده است و مرا از دست هیرودیس و آنچه همۀ یهودیان در انتظارش بودند، رهانیده است.»
۱۲ وقتی همه چیز را فهمید، به خانۀ مریم، مادر یوحنا ملقب به مرقُس رفت. در آنجا عدۀ زیادی برای دعا کردن دَور هم گرد آمده بودند. ۱۳ وقتی دروازۀ حویلی را زد، دختر خدمتگاری به نام رودا آمد که دروازه را باز کند. ۱۴ چون صدای پِطرُس را شناخت، از خوشحالی زیاد دروازه را باز نکرده، برگشت تا بگوید که پِطرُس پشت دروازه ایستاده است. ۱۵ آنها به او گفتند: «مگر دیوانه شدهای؟» اما رودا بر حرف خود پافشاری کرده گفت همینگونه است که میگویم، پس با تمسخر گفتند: «این باید فرشتۀ او باشد.» ۱۶ اما پِطرُس به دروازه زدن ادامه داد، وقتی آنها دروازه را باز کردند و او را دیدند، حیران ماندند. ۱۷ پِطرُس با دست به آنها اشاره کرد تا خاموش باشند و برایشان شرح داد که چگونه خداوند او را از زندان بیرون کرده است و گفت: «بروید، یعقوب و سایر ایمانداران را از این کار باخبر سازید.» آنگاه آنها را ترک کرد و بهجای دیگر رفت.
۱۸ وقتی صبح شد، نگهبانان بسیار وارخطا شدند که بر سر پِطرُس چه آمده است؟ ۱۹ هیرودیس امر کرد که همه جا دنبال پِطرُس بگردند، وقتی او را پیدا نکردند از نگهبانان تحقیق نمود و امر کرد که آنها باید کُشته شوند. پس از آن، هیرودیس یهودیه را ترک نمود و به قیصریه آمد و مدتی در آنجا ماند.
۲۰ هیرودیس خشم شدیدی نسبت به مردم صور و صیدون در دل داشت. پس اهالی آن دو شهر بلاستوس یکی از خدمتگاران مورد اعتماد پادشاه را با خود همدست کردند و برای رسیدن به یک صلح نزد پادشاه آمدند، زیرا سرزمین آنها مواد غذایی خود را از کشور هیرودیس تهیه میکرد. ۲۱ هیرودیس در روز پذیرش آنها، لباس سلطنتی پوشید و بر تخت نشست و سخنرانی کرد. ۲۲ مردم فریاد میزدند: «این سخنان، سخنان یک خداست، نه از یک انسان.» ۲۳ چون هیرودیس جلالی را که از آن خداست به خود نسبت داده بود، در همان لحظه فرشتۀ خداوند او را به مرضی مبتلا کرد، کِرمها او را از درون خوردند و او مُرد.
۲۴ پس از مرگ هیرودیس، کلام خدا هر روز رشد میکرد و پخش میشد. ۲۵ برنابا و شاوول زمانی که وظایف خود را تکمیل نمودند، دوباره از اورشلیم برگشتند و یوحنای ملقب به مرقُس را نیز همراه خود بُردند.