برنامه رادیویی درباره آیه ۹-۴۰ (۳۰ دقیقه)
۱ شاوول به قتل استیفان موافقت کرده بود.
در همان روز جفای سختی به جمعیت پیروان عیسایمسیح در اورشلیم شروع شد و همه ایمانداران به جز رسولان به نواحی یهودیه و سامره پراگنده شدند. ۲ عدهیی از مردان نیکوکار جسد استیفان را به خاک سپردند و ماتم بزرگ برای او گرفتند. ۳ اما شاوول بر کلیسا یعنی جمعیت پیروان مسیح حمله میکرد. او خانه به خانه میگشت، مردان و زنان را بیرون میکشید و به زندان میانداخت.
۴ پس آنهایی که پراگنده شده بودند به هرجا که میرفتند پیام خدا را موعظه میکردند. ۵ فیلیپُس به یکی از شهرهای سامره رفت و دربارۀ مسیح به آنها موعظه کرد. ۶ مردم با همدلی و اشتیاق به سخنان او گوش میدادند و معجزههایی را که انجام میداد، میدیدند. ۷ زیرا ارواحشیطانی از وجود بسیاری کسانی که گرفتار آن بودند با فریاد خارج میشدند و عدهیی زیادی از شلان و اشخاص لنگ شِفا مییافتند ۸ و در آن شهر خوشی بزرگ برپا بود.
۹ اما در آنجا مردی به نام شمعون بود، او مردم سامره را با کارهای جادوگرانه خود برای مدتی حیران ساخته بود و ادعا میکرد که شخص بزرگی است. ۱۰ همه مردم شهر از خورد تا بزرگ به شمعون خوب توجه میکردند و میگفتند: «این مرد نمایانگر همان خدایی است که قدرت بزرگ نامیده میشد.» ۱۱ آنها او را احترام میکردند زیرا او مدت درازی آنها را با کارهای جادوگرانۀ خود متعجب ساخته بود. ۱۲ اما وقتیکه مردم به موعظههای فیلیپُس که دربارۀ پادشاهی خدا و عیسایمسیح خبرخوش را میداد ایمان آوردند، آنها چه مرد و چه زن تعمید گرفتند. ۱۳ حتی خود شمعون هم ایمان آورد. پس از آن که او تعمید گرفت، دایم با فیلیپُس میبود و از دیدن نشانهها و معجزههای بزرگ که انجام میشد، حیران میماند.
۱۴ همینکه رسولان مقیم اورشلیم باخبر شدند که در سامره هم پیام خدا با استقبال روبرو شده است، پِطرُس و یوحنا را پیش آنها فرستادند. ۱۵ وقتی آن دو رسیدند برای ایمانداران آنجا دعا کردند تا روحمقدس را دریابند، ۱۶ زیرا هنوز روحمقدس بر آنها نازل نشده بود و آنها تنها به نام عیسایمسیح تعمید یافته بودند. ۱۷ همینکه پِطرُس و یوحنا سر آنها دست گذاشتند، آنها روحمقدس را دریافتند. ۱۸ وقتی شمعون دید که با دست گذاشتن رسولان روحمقدس عطا میگردد، مقداری پول پیش آنها گذاشت و ۱۹ گفت: «این قدرت را به من هم بدهید تا بر هرکسی که من دست بگذارم، روحمقدس را بیابد.» ۲۰ اما پِطرُس جواب داد: «پولت را در گور با خود ببر، چون گمان کردهای که بخشش رایگان خدا با پول خریده میشود. ۲۱ تو در این خدمت هیچ سهم و بخشی نداری زیرا دلت در حضور خدا راست نیست. ۲۲ از این شرارت توبه کن و از خداوند بخواه تا بهخاطر این فکری که داری تو را ببخشد. ۲۳ زیرا میبینم که دلت پُر از زهر بوده و اسیر بندهای شرارت هستی.» ۲۴ شمعون در جواب به پِطرُس و یوحنا گفت: «برایم به درگاه خداوند دعا کنید تا هیچیک از این چیزهایی که گفتید، برای من اتفاق نیفتد.»
۲۵ پس از آن که آنها شهادت دادند و دربارۀ پیام عیسایمسیح موعظه کردند، به اورشلیم بازگشتند. در راه بازگشت این خبرخوش را به بسیاری از قریههای سامره رسانیدند.
۲۶ فرشتۀ خداوند به فیلیپُس گفت: «برخیز به سمت جنوب به آن جادهای در بیابان که از اورشلیم به غزه میرود، برو.» ۲۷ او برخاست و به آن سو حرکت کرد. در این وقت متوجه یک مردحبشی شد که برای عبادت به اورشلیم آمده بود. این مرد خزانهدار در حرمسرای دربار کنداکه، ملکۀ حبشه بود و مقام مهمی پیش ملکه داشت. ۲۸ هنگام بازگشت بر گادی خود نشسته کتاب اشعیای نبی را میخواند. ۲۹ روحمقدس به فیلیپُس گفت: «نزدیک برو و خود را به آن گادی برسان.» ۳۰ پس فیلیپُس به آن سو دوید و شنید که او کتاب اشعیای نبی را میخواند و پرسید: «آیا میفهمی که چه را میخوانی؟» ۳۱ مردحبشی جواب داد: «چطور بفهمم تا کسی برایم تشریح نکند؟» پس او از فیلیپُس خواهش کرد که بر گادی سوار شود و پهلویش بنشیند. ۳۲ آن قسمت از کتاب اشعیای نبی را که میخواند، این بود:
«مانند برهای او را به کُشتارگاه بُردند.
او مانند گوسفندی که به کُشتارگاه بُرده میشود،
و مانند برهای بیزبان که پشمهایش را میچینند و خاموش میباشد،
دهان خود را نگشود.
۳۳ حقیر شمرده شد و از عدالت محروم گردید.
کسی نمیتواند دربارۀ نسل او سخن بگوید.
زیرا زندگی او در روی زمین پایان یافته است.»
۳۴ خواجه به فیلیپُس گفت: «من از تو میپرسم که پیامبر این چیزها را دربارۀ چه کسی میگوید؟ دربارۀ خودش یا کس دیگر؟» ۳۵ آنگاه فیلیپُس شروع به حرف زدن کرد و از همان قسمت کتاب خواند و دربارۀ عیسی به او خبرخوش را داد. ۳۶ در حالیکه به راه ادامه میدادند، آنها به جایی رسیدند که پُر از آب بود. خواجه گفت: «ببین، اینجا آب است، آیا مانعی برای تعمید گرفتن من وجود دارد؟» [ ۳۷ فیلیپُس گفت: «اگر با تمام دل ایمان آوردهای، مانعی وجود ندارد.» او جواب داد: «من ایمان دارم که عیسایمسیح پسرخداست.»] ۳۸ پس امر کرد که گادی را ایستاده کنند. آنگاه هر دوی آنها، یعنی خواجه و فیلیپُس در آب داخل شدند و فیلیپُس او را تعمید داد. ۳۹ وقتی از آب بیرون آمدند، روحخداوند فیلیپُس را برداشته از دید غایب ساخت و آن خواجه دیگر او را ندید و راه خود را به خوشی ادامه داد. ۴۰ اما فیلیپُس در شهر اَشدُود دیده شد. او در همه شهرها میگشت و خبرخوش را موعظه میکرد تا این که به قیصریه رسید.