۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب پیدایش

فصل هجدهم

به ابراهیم پسری وعده داده می شود

۱خداوند پیش درخت های مقدس ممری به ابراهیم ظاهر شد. ابراهیم در موقع گرمای روز در مقابل خیمۀ خودش نشسته بود. ۲وقتی سر خود را بلند کرد، دید که سه مرد در پیشروی او ایستاده اند. همینکه آنها را دید برخاست، به طرف آن ها دوید تا از آن ها پذیرائی کند. ابراهیم در مقابل آن ها تعظیم و سجده کرد. ۳سپس به آن ها گفت: «ای آقایان، من در خدمت شما هستم، قبل از اینکه از اینجا بروید در خانۀ من توقف کنید. ۴اجازه بدهید آب بیاورم تا پا های تان را بشوئید. شما می توانید در زیر این درخت استراحت کنید. ۵من برای شما کمی غذا می آورم تا بخورید و برای بقیۀ سفر خود قوّت بگیرید. شما با آمدن به خانۀ من مرا سرفراز بسازید. پس اجازه بدهید تا در خدمت شما باشم.» آن ها جواب دادند: «بسیار تشکر. ما قبول می کنیم.»

۶ابراهیم بزودی داخل خیمه رفت و به سارا گفت: «زود شو و یک اندازه از بهترین آرد را بگیر و چند تا نان بپز.» ۷سپس به طرف گله دوید و یک گوسالۀ جوان و چاق را گرفت و به نوکر خود داد تا فوراً آنرا بپزد. ۸پس مقداری مسکه و شیر و گوشت گوساله را که پخته بود پیش آن مردان گذاشت و همان جا زیر درخت شخصاً از آن ها پذیرائی کرد. آن ها از آن غذا خوردند ۹و سپس از ابراهیم پرسیدند: «زن تو ساره کجا است؟» ابراهیم جواب داد: «او داخل خیمه است.» ۱۰یکی از آن ها گفت: «نُه ماه بعد بر می گردم در آن وقت زن تو ساره صاحب پسری می باشد.»

ساره، نزدیک دروازۀ خیمه، پشت سر او ایستاده بود و گوش می داد. ۱۱ابراهیم و سارا خیلی پیر بودند، و عادت ماهانۀ زنانگی ساره قطع شده بود. ۱۲ساره در دل خود خندید و گفت: «حالا که من پیر شده ام، آیا می توانم در پیری خود این چنین خوشی را ببینم؟ در حالیکه شوهرم نیز پیر است.»

۱۳پس خداوند از ابراهیم پرسید: «چرا ساره خندید و گفت: «آیا حقیقتاً من می توانم صاحب فرزندی شوم در حالیکه خیلی پیر هستم؟» ۱۴آیا چیزی هست که برای خداوند مشکل باشد؟ همان طوری که گفتم نه ماه بعد می آیم و ساره دارای پسری خواهد بود.» ۱۵ساره از ترس انکار کرد و گفت: «من نخندیدم.» ولی او جواب داد: «تو خندیدی.»

ابراهیم برای سدوم شفاعت می کند

۱۶آن مردان آنجا را ترک نموده و به طرف سدوم حرکت کردند. ابراهیم آن ها را تا یک حصۀ راه همراهی کرد. ۱۷خداوند فرمود: «من چیزی را که می خواهم انجام بدهم از ابراهیم مخفی نمی کنم. ۱۸نسل او یک قوم بزرگ و قوی می شود. به وسیلۀ او من همۀ ملت ها را برکت می دهم. ۱۹من او را برگزیدم تا به پسرانش و به نسل خود تعلیم بدهد که از من اطاعت کنند تا هر چه را که راست و درست است انجام دهند. اگر آن ها چنین کنند، من هر چه به ابراهیم وعده داده ام انجام خواهم داد.»

۲۰پس خداوند به ابراهیم فرمود: «شکایات زیاد علیه سدوم و عموره وجود دارد و گناهان آن ها بسیار زیاد شده است. ۲۱من می روم تا ببینم آیا این شکایاتی که شنیده ام درست است یا نه؟»

۲۲سپس آن دو مرد آنجا را ترک کردند و به طرف سدوم رفتند، ولی خداوند نزد ابراهیم ماند. ۲۳پس ابراهیم به حضور خداوند رفت و پرسید: «آیا تو واقعاً می خواهی راستکاران را با گناهکاران از بین ببری؟ ۲۴اگر پنجاه نفر راستکار در آن شهر باشد، آیا تو همۀ شهر را نابود می کنی؟ آیا به خاطر آن پنجاه نفر از نابود کردن آن شهر صرف نظر نمی کنی؟ ۲۵بدون شک تو راستکاران را با گناهکاران نمی کشی. این ممکن نیست. تو نمی توانی چنین کاری کنی. اگر بکنی راستکاران با گناهکاران مجازات می شوند. این غیر ممکن است. داور همۀ جهان باید با انصاف رفتار کند.» ۲۶خداوند جواب داد: «اگر من پنجاه نفر راستکار در شهر سدوم پیدا کنم، از گناه تمام شهر صرف نظر می کنم.» ۲۷ابراهیم دوباره گفت: «لطفاً از اینکه جرأت می کنم و به صحبت خود با خداوند ادامه می دهم، مرا ببخش. من فقط یک آدم خاکی هستم و حق ندارم چیزی بگویم. ۲۸اما شاید در آنجا بجای پنجاه نفر فقط چهل و پنج نفر راستکار وجود داشته باشد. آیا بخاطر اینکه پنج نفر کمتر است تو شهر را نابود می کنی؟» خداوند جواب داد: «من اگر چهل و پنج نفر راستکار در آن شهر بیابم، شهر را نابود نمی کنم.» ۲۹ابراهیم دوباره گفت: «شاید در آنجا فقط چهل نفر باشند؟» خداوند جواب داد: «اگر چهل نفر هم پیدا کنم آنرا نابود نمی کنم.» ۳۰ابراهیم گفت: «ای خداوند، امیدوارم اگر باز هم چیزی بگویم قهر نشوی. اگر در آنجا فقط سی نفر راستکار باشند چه می شود؟» او جواب داد: «اگر سی نفر هم وجود داشته باشند آنجا را نابود نمی کنم.» ۳۱ابراهیم گفت: «ای خداوند لطفاً جرأت مرا ببخش که به گفتار خود ادامه می دهم. فرض کنیم فقط بیست نفر باشند؟» او فرمود: «من اگر بیست نفر هم بیابم شهر را خراب نمی کنم.» ۳۲ابراهیم گفت: «خداوندا لطفاً قهر نشو، من فقط یکبار دیگر صحبت می کنم. اگر فقط ده نفر پیدا شود چه می کنی؟» او فرمود: «اگر من در آنجا ده نفر پیدا کنم آنجا را نابود نمی کنم.»

۳۳بعد از اینکه صحبت او با ابراهیم تمام شد، خداوند به راه خود رفت و ابراهیم به خانۀ خود برگشت.

مطالب مرتبط

سوختن سدوم و عموره

سوختن سدوم و عموره (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
ساره بسیار پیر شده بود و دیگر هیچ امیدی برای بچه دار شدن نداشت، اما خداوند به ابراهیم وعده کرده بود که او را برکت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. در نهایت، وقتی خداوند به آنها پسری داد، نام او را اسحاق گذاشتند. خداوند به وعده اش که چندین سال قبل به ابراهیم کرده بود، که از او نسل‌های فراوان به وجود می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید وفا کرد. خداوند می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست که ایمان ابراهیم را امتحان کند، او از ابراهیم خواست که فرزند عزیزش را برای خداوند قربانی کند. ابراهیم با فروتنی خواست خداوند را اطاعت کرد. وقتی نزدیک بود که با کارد فرزندش را قربانی کند، خداوند ابراهیم را نگذاشت و به جای اسحاق یک قوچ را فرستاد تا قربانی شود.

برنامه رادیویی درباره آیه ۱-۳۳ (۳۰ دقیقه)

آرزوی‌های صاعقه

آرزوی‌های صاعقه (رنگ زندگی )
آه چه لذت بخش و فرح انگیزاست رسیدن به یکی از صد‌ها آرزوی که در دل می‌پرورانیم. در هر فصلی از زندگی با آرزو‌های جدید روبرومیشویم. زمانی کودک بودم آرزوی داشتن گدی را داشتم. وقتی بزرگتر شدم آرزوی داشتن بایسکل سرخ رنگ و یک توپ خال خالی را در سر می‌پرورانیدم. ولی وقتی نوجوان بودم آرزوهایم رنگ دیگری بخود گرفته بود. ولی چقدر زیباست آن لحظۀ که به آرزوی خود می‌رسیم.

برنامه رادیویی بیشتر در مورد آیه ۱۰-۱۴ (۲۹ دقیقه)

به ابراهيم و ساره پسرى وعده داده ميشود (پیدایش ۱۸: ۱- ۱۵)

به ابراهيم و ساره پسرى وعده داده ميشود (پیدایش ۱۸: ۱- ۱۵) (قسمتهای عهد عتیق)

سمعی شامل آیه ۱-۱۵ (۴ دقیقه)

داستان زندگی ابراهیم

داستان زندگی ابراهیم (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
ابراهیم در یک شهری زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد که مردمانش بت پرست بودند. خداوند به ابراهیم گفت که آن شهر را ترک کند و به یک منطقه دیگر بنام کنعان برود (اسرائیل یا فلسطین امروزی). خداوند به ابراهیم وعده کرد که او را برکت خواهد داد. ابراهیم از خداوند اطاعت کرد و با خانواده اش به کنعان کوچ کرد. ابراهیم و زنش ساره بسیار ثروتمند بودند ولی اولاد نداشتند بخاطریکه ساره نازا بود. آنها اغلب ازخداوند اولاد می‌‌‌‌‌‌‌‌خواستند چون خداوند به آنها وعده کرده بود. عاقبت، سارا کنیزش (هاجر) را به زنی به ابراهیم داد تا وارثی به دنیا بیاید. هاجر صاحب یک پسر شد و نام او را اسماعیل گذاشتند. اما اسماعیل پسری وعده شده از جانب خدا نبود.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۳۳ (۳۰ دقیقه)

ابراهیم برای شهر سدوم در طلب شفاعت است

ابراهیم برای شهر سدوم در طلب شفاعت است (کلام خدا برای شما )
چطور خداوند به ابراهیم اجازه داد عدالت او را زیر سوال ببرد و برای شهر گنهکار شفاعت کند؟ ابراهیم می‌دانست که خدا گناه را مجازات می‌کند؛ اینرا هم می‌دانست که خداوند در مقابل گناهکاران رحیم است. خداوند هم می‌دانست که حتی ده شخص عادل هم در شهر سدوم یافت نمی شود.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱۶-۳۲ (۳۰ دقیقه)

عواقب لواطت.

عواقب لواطت. (باشما)

برنامه رادیویی شامل آیه ۱۶-۳۳ (۲۹ دقیقه)