۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب پیدایش

فصل چهل و پنجم

یوسف خود را به برادرانش معرفی می کند

۱یوسف دیگر نتوانست پیش خدمتگاران خود احساسات خود را پنهان کند. پس امر کرد تا همه از اطاق او بیرون بروند و موقعی که او خود را به برادران خود معرفی کرد، هیچ کسی آنجا نبود. ۲او با صدای بسیار بلند گریه کرد به طوری که مصریان صدای او را شنیدند و این خبر به قصر فرعون رسید. ۳یوسف به برادران خود گفت: «من یوسف هستم. آیا پدرم هنوز زنده است؟» اما وقتی برادرانش این را شنیدند، بقدری ترسیدند که نتوانستند جواب بدهند. ۴سپس یوسف به آن ها گفت: «پیشتر بیائید» آن ها پیشتر آمدند. یوسف گفت: «من، برادر شما، یوسف هستم، همان کسی که او را به مصر فروختید. ۵حالا از اینکه مرا به اینجا فروختید پریشان نباشید و خود را ملامت نکنید. در واقع این خدا بود که مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا زندگی مردم را نجات دهد. ۶حالا فقط سال دوم قحطی است. تا پنج سال دیگر هم محصول دیگری نمی روید. ۷خدا مرا قبل از شما به اینجا فرستاد تا از این راه عجیب به فریاد شما برسد و مطمئن سازد که شما و فرزندان تان زنده می مانید. ۸پس در واقع شما نبودید که مرا به اینجا فرستادید، بلکه خدا بود. او مرا دارای بزرگترین مقام دربار فرعون و مسئول تمام کشور و صدراعظم مصر ساخته است. ۹حالا فوراً پیش پدرم بروید و به او بگوئید: این سخنان پسرت یوسف است: «خدا مرا صدراعظم مصر مقرر کرده است. بدون معطلی پیش من بیا. ۱۰تو می توانی در منطقۀ جوشن زندگی کنی ـ جائی که به من نزدیک باشی ـ تو، فرزندان تو، نواسه های تو، گوسفندانت و بز هایت، گاوها و هر چه که داری. ۱۱اگر تو در جوشن باشی، من می توانم از تو غمخواری کنم. هنوز پنج سال دیگر از قحطی باقی مانده است. من نمی خواهم که تو و خانواده ات و گله هایت از بین بروید.»»

۱۲یوسف به سخنان خود ادامه داد و گفت: «حالا همۀ شما و همچنین تو، بنیامین، می توانید ببینید که من واقعاً یوسف هستم. ۱۳به پدرم بگوئید که من اینجا در مصر دارای چه قدرتی هستم. هر چه که دیده اید به پدرم بگوئید. سپس فوراً او را به اینجا بیاورید.» ۱۴یوسف دست خود را به گردن برادر خود بنیامین انداخت و شروع کرد به گریه کردن. بنیامین هم در حالیکه یوسف را در بغل گرفته بود گریه می کرد. ۱۵یوسف سپس در حالیکه هنوز می گریست، برادران خود را یکی یکی در بغل گرفت و بوسید. بعد از آن برادرانش با او به گفتگو پرداختند.

۱۶وقتی خبر به قصر فرعون رسید که برادران یوسف آمده اند، فرعون و اهل دربار همه خوشحال شدند. ۱۷فرعون به یوسف گفت: «به برادرانت بگو حیوانات خود را بار کنند و به کنعان برگردند. ۱۸سپس پدر و خانواده های خود را بگیرند و به اینجا بیایند. من بهترین زمین مصر را به آن ها می دهم و آن ها زیادتر از آنچه که برای زندگی لازم باشد، می داشته باشند. ۱۹به آن ها بگو چندین گادی از مصر با خود ببرند تا زنان و اطفال کوچک را سوار کنند و همراه پدرشان بیاورند. ۲۰آن ها از بابت چیز هائی که نمی توانند با خود بیاورند غم نخورند، زیرا بهترین چیزها در سرزمین مصر متعلق به آن ها خواهد بود.»

۲۱پسران یعقوب همان طوری که به آن ها گفته شد انجام دادند. یوسف طبق فرمان پادشاه چند گادی و خوراک برای سفر به آن ها داد. ۲۲همچنین به هر کدام از آن ها یک دست لباس داد، اما به بنیامین سه صد سکۀ نقره و پنج دست لباس داد. ۲۳یوسف ده بار خر از بهترین پیداوار مصر و ده بار غله و نان و آذوقه برای سفر پدر خود فرستاد. ۲۴او برادران خود را روانه نمود و به آن ها گفت: «در راه با یکدیگر دعوا نکنید.»

۲۵آن ها مصر را ترک کردند و به نزد پدر خود یعقوب در کنعان رفتند. ۲۶به پدر خود گفتند: «یوسف هنوز زنده است. او صدراعظم مصر است!» یعقوب حیران ماند، زیرا نمی توانست حرف های آن ها را باور کند. ۲۷اما وقتی آن ها تمام سخنان یوسف را به او گفتند و وقتی گادی هائی را که یوسف برای آوردن آن ها به مصر فرستاده بود دید، حرف های آن ها را باور کرد. ۲۸او گفت: «پسرم یوسف هنوز زنده است. این تنها چیزی بود که می خواستم. می روم و قبل از مردنم او را می بینم.»

مطالب مرتبط

يوسف خود را معرفى ميكند (پیدایش ۴۵: ۱-۱۵)

يوسف خود را معرفى ميكند (پیدایش ۴۵: ۱-۱۵) (قسمتهای عهد عتیق)

سمعی شامل آیه ۱-۱۵ (۴ دقیقه)

یعقوب گفت باور می‌کنم پسرم یوسف زنده است

یعقوب گفت باور می‌کنم پسرم یوسف زنده است (کلام خدا برای شما )
یعقوب از خبر حیرت انگیز یوسف سند می‌خواست. مثلی توما که از زنده شدن عیسی مسیح از مردگان بی باور بود. ممکن خبر خوش باورش بعضی وقت سخت باشد. دیدن یوسف بر همه خانواده اش تاثیر گذاشت؛ چون او بجای ناامید شدن وفادارانه از خدا اطاعت کرد.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۸ (۳۰ دقیقه)

زندگی یوسف

زندگی یوسف (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
یوسف به حیث خدمتکار و برده در مصر بزرگ شد، اما او یک کارگر خیلی صادق بود و ارباب او پوتیفار کاملاً به او اعتماد داشت. یوسف ایمان قوی به خداوند داشت. زن پوتیفار یک زن خوب نبود و کوشش کرد که با یوسف رابطه نامشروع برقرار کند. یک روز، زن پوتیفار یوسف را بخاطر رفتار ناشایست در محضر عام متهم کرد و پوتیفار اتهام زنش را باور کرد. به همین دلیل، پوتیفار یوسف را به زندان انداخت. باوجودیکه یوسف بی گناه بود سالهایی زیادی را به شکل ناعادلانه در زندان سپری کرد. در نهایت خداوند به یوسف نظر لطف کرد و او به خاطر تعبیر صحیح خواب فرعون از زندان آزاد شد. سپس امپراطور او را به حیث صدر اعظم و فرمانده دوم در سرتاسر مصر برگزید.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۸ (۳۰ دقیقه)

ملاقات یوسف با برادرانش

ملاقات یوسف با برادرانش (فریاد زن)
کتاب مقدس می‌‌‌‌گوید اگر شما کوشش کنید که گناهان تان را پنهان کنید، بخشیده نخواهید شد. ما اگر شما به گناهان تان اعتراف کنید و از گناه دوری نمایید، خداوند شما را خواهد بخشید. ما نیز نیاز داریم که یکدیگر را ببخشیم چون خداوند در مسیح همه ما را بخشیده است. ما باید عمل بخشش را از یوسف که برادرانش را، باوجودیکه در حق او ظلم بسیار کردند و صدماتی زیادی به او رساندند بیاموزیم. یوسف می‌‌‌‌توانست از کارهای اشتباه آنها انتقام بگیرد اما تصمیم گرفت که این کار را نکند. او کسانی را که در حق او ظلم کرده بودند بخشید. خداوند از ما می‌‌‌‌خواهد که عمل بخشش را تمرین کنیم نه انتقام را.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۲۸ (۳۰ دقیقه)

فاميل يعقوب به مصر دعوت ميشوند (پیدایش ۴۵: ۱۶-۲۸)

فاميل يعقوب به مصر دعوت ميشوند (پیدایش ۴۵: ۱۶-۲۸) (قسمتهای عهد عتیق)

سمعی شامل آیه ۱۶ (۳ دقیقه)