سمعی شامل آیه ۱-۴ (۲ دقیقه)
۱یعقوب هر چه داشت جمع کرد و به بئرشِبع رفت. در آنجا برای خدای پدر خود اسحاق قربانی ها کرد. ۲شب خدا در رؤیا به او ظاهر شد و فرمود: «یعقوب، یعقوب.» او جواب داد: «بلی خداوندا.» ۳خداوند فرمود: «من خدا هستم. خدای پدرت. از رفتن به مصر نترس، زیرا من در آنجا از تو قومی بزرگ به وجود می آورم. ۴من با تو به مصر می آیم و از آنجا تو را باز به این زمین بر می گردانم. موقع مُردنت یوسف پیش تو خواهد بود.»
۵یعقوب از بئرشِبع حرکت کرد. پسرانش، او و کودکان و زنان خود را در گادی هائی که فرعون فرستاده بود سوار کردند. ۶آن ها گله ها و تمام اموالی را که در کنعان به دست آورده بودند گرفته به مصر رفتند. ۷یعقوب تمام خانواده اش ـ پسرها، دخترها و نواسه های خود را ـ هم با خود به مصر برد.
۸نام های پسران و نواسه های یعقوب که با او به مصر آمدند از این قرار اند: ۹رئوبین پسر بزرگ او و پسرانش: حنوک، فَلو، حِزرون و کرمی. ۱۰شمعون و پسرانش: یموئیل، یامین، اوهد، یاکین، صوحر و شائول. (مادر شائول کنعانی بود.) ۱۱لاوی و پسرانش: جرشون، قهات و مراری. ۱۲یهودا و پسرانش: عیر، اونان، شیله، فارِز و زِرَح. (اما عیر و اونان پیش از رفتن یعقوب به مصر، در کنعان مُردند.) پسران فارِز، حِزرون و حامول بودند. ۱۳ایسَسکار و پسرانش: تولاع، فُوَه، یوب و شِمرون. ۱۴زبولون و پسرانش: سارَد، ایلون و یاحلئیل. ۱۵اینها پسران لیه هستند که برعلاوۀ دختر خود دینه، برای یعقوب در بین النهرین به دنیا آورد و تعداد فرزندان او سی و سه نفر بود.
۱۶همراه اینها جاد و پسران او یعنی صفیون، حجی شونی، اصبون، عبری، ارودی و ارئیلی بودند. ۱۷همچنین اشخاص ذیل هم در جمع آن ها بودند. پسران اَشیر: یِمنَه، یشوه، یشوی، بَریعه و خواهر شان سارَح. پسران بَریعه: حابر و ملکئیل. ۱۸شانزده فرزند زلفه، کنیزی که لابان به دختر خود، لیه داد.
۱۹دو پسر راحیل، زن یعقوب، یوسف و بنیامین. ۲۰پسران یوسف: منسی و افرایم که اسنات دختر فوتی فارع، کاهن اون، برای یوسف در کشور مصر به دنیا آورد. ۲۱پسران بنیامین: باِلَع، باکَر، اشبیل، جیرا، نعمان، ایحی، رُش، مفیم، حُفیم و آرد. ۲۲اینها پسران راحیل و یعقوب بودند و تعدادشان چهارده نفر بود.
۲۳پسر دان: حوشیم. ۲۴پسران نفتالی: یحصیئیل، جونی، یزر و شلیم. ۲۵اینها پسران بلهه، کنیزی که لابان به دختر خود راحیل داد و او برای یعقوب به دنیا آورد. تعدادشان هفت نفر بود.
۲۶تعداد اولادۀ یعقوب ـ بغیر از پسران و زنهای آن ها ـ که با او به کشور مصر رفتند شصت و شش نفر بود. ۲۷و با دو پسر یوسف که در مصر متولد شده بودند مجموع تعداد خانوادۀ یعقوب به هفتاد نفر می رسید.
۲۸یعقوب یهودا را پیش از خود پیش یوسف فرستاد تا به او خبر بدهد که پدرش و خانوادۀ او در راه هستند و به زودی به جوشن می رسند. ۲۹یوسف گادی خود را حاضر کرد و به جوشن رفت تا از پدر خود استقبال کند. وقتی یکدیگر را دیدند، یوسف دست های خود را به گردن پدر خود انداخت و مدت زیادی گریه کرد. ۳۰یعقوب به یوسف گفت: «حالا دیگر برای مُردن حاضرم، من تو را دیدم و یقین دارم که هنوز زنده ای.»
۳۱سپس یوسف به برادران خود و سایر اعضای خانوادۀ پدر خود گفت: «من باید به نزد فرعون بروم و به او خبر بدهم که برادرانم و تمام اهل خانۀ پدرم که در کنعان زندگی می کردند پیش من آمده اند. ۳۲به او می گویم که شما چوپان هستید و حیوانات و گله ها و رمه های خود را با تمام دارائی خود آورده اید. ۳۳وقتی فرعون از شما بپرسد که کار شما چیست؟ ۳۴بگوئید: ما از دوران کودکی مانند اجداد ما چوپان بودیم و از گله های خود نگاهبانی می کنیم. به این ترتیب او به شما اجازه می دهد که در منطقۀ جوشن زندگی کنید.» یوسف این را به خاطری گفت که مصری ها چوپانان را نجس می دانستند.