۰:۰۰ / ۰:۰۰

انجیل یوحنا

فصل سیزدهم

شستن پاهای شاگردان

۱یک روز پیش از عید فِصَح بود. عیسی فهمید که ساعتش فرا رسیده است و می بایست این جهان را ترک کند و پیش پدر برود. او که همیشه به متعلقان خود در این دنیا محبت می داشت، آن ها را تا به آخر محبت داشت. ۲وقت خوردن نان شب بود و شیطان قبلاً یهودای اسخریوطی پسر شمعون را شورانده بود که عیسی را تسلیم نماید. ۳عیسی که می دانست پدر همه چیز را به دست او سپرده و از جانب خدا آمده است و به سوی او می رود، ۴از سر دسترخوان برخاسته، لباس خود را کنار گذاشت و قدیفه ای گرفته به کمر بست. ۵بعد از آن در لگنی آب ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آن ها با قدیفه ای که به کمر بسته بود. ۶وقتی نوبت به شمعون پِترُس رسید او به عیسی گفت: «ای خداوند، آیا تو می خواهی پاهای مرا بشوئی؟» ۷عیسی در جواب گفت: «تو اکنون نمی فهمی من چه می کنم ولی بعداً خواهی فهمید.» ۸پِترُس گفت: «هرگز نمی گذارم پاهای مرا بشوئی.» عیسی به او گفت: «اگر تو را نشویم تو در من حصه نخواهی داشت.» ۹شمعون پِترُس گفت: «پس ای خداوند، نه تنها پاهای مرا بلکه دستها و سرم را نیز بشوی.» ۱۰عیسی گفت: «کسی که غسل کرده است احتیاجی به شستشو ندارد بجز شستن پاهایش. او از سر تا پا پاک است و شما پاک هستید، ولی نه همه.» ۱۱چون او می دانست چه کسی او را تسلیم خواهد نمود، به همین دلیل گفت همۀ شما پاک نیستید.

۱۲بعد از آنکه پاهای آنها را شست و لباس خود را پوشید و دوباره سر دسترخوان نشست، از آن ها پرسید: «آیا فهمیدید برای شما چه کردم؟ ۱۳شما مرا استاد و خداوند خطاب می کنید و درست هم می گویید زیرا که چنین هستم. ۱۴پس اگر من که استاد و خداوند شما هستم پاهای شما را شسته ام، شما هم باید پاهای یکدیگر را بشوئید. ۱۵به شما نمونه ای دادم تا همانطور که من با شما رفتار کردم شما هم رفتار کنید. ۱۶به یقین بدانید که هیچ غلامی از ارباب خود و هیچ قاصدی از فرستندۀ خویش بزرگتر نیست. ۱۷هرگاه اینرا فهمیدید، خوشا به حال شما اگر به آن عمل نمائید.

۱۸آنچه می گویم مربوط به همۀ شما نیست. من کسانی را که برگزیده ام می شناسم. اما این پیشگوئی باید تمام شود: آن کس که با من نان می خورد، برضد من برخاسته است. ۱۹اکنون پیش از وقوع این را به شما می گویم تا وقتی واقع شود ایمان آورید که من هستم. ۲۰بیقین بدانید هر که، کسی را که من می فرستم بپذیرد مرا پذیرفته است و هر که مرا بپذیرد فرستندۀ مرا پذیرفته است.»

پیشگویی دربارۀ تسلیم شدن

(همچنین در متی ۲۶: ۲۰ - ۲۵ و مرقُس ۱۴: ۱۷ - ۲۱ و لوقا ۲۲: ۲۱ - ۲۳)

۲۱وقتی عیسی این را گفت روحاً سخت پریشان شد و به طور آشکار فرمود: «به یقین بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمنان خواهد کرد.» ۲۲شاگردان با شک و تردید به یکدیگر می دیدند زیرا نمی دانستند این را دربارۀ کدام یک از آن ها می گوید. ۲۳یکی از شاگردان که عیسی او را دوست می داشت پهلوی او نشسته بود. ۲۴پس شمعون پِترُس با اشاره از او خواست از عیسی بپرسد که او دربارۀ کدام یک از آن ها صحبت می کند. ۲۵بنابراین آن شاگرد به عیسی نزدیکتر شده از او پرسید: «ای خداوند، او کیست؟» ۲۶عیسی جواب داد: «من این لقمه نان را در کاسه تر کرده به او می دهم، او همان شخص است.» پس وقتی لقمه نانرا در کاسه تر کرد، آن را به یهودا پسر شمعون اسخریوطی داد. ۲۷همینکه یهودا لقمه را گرفت شیطان در هست او درآمد. عیسی به او گفت: «آنچه را می کنی زودتر بکن.» ۲۸ولی از کسانی که سر دسترخوان بودند هیچ کس نفهمید مقصد او از این سخن چه بود. ۲۹بعضی گمان کردند که چون یهودا مسئول کیسۀ پول بود عیسی به او می گوید که هرچه برای عید لازم دارند خریداری نماید و یا چیزی به فقرا بدهد. ۳۰همینکه یهودا لقمه را گرفت بیرون رفت و شب بود.

فرمان نو

۳۱وقتی یهودا بیرون رفت عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال می یابد و به وسیله او خدا نیز جلال می یابد. ۳۲و اگر خدا به وسیله او جلال یابد خدا نیز او را جلال خواهد داد و این جلال به زودی شروع می شود. ۳۳ای فرزندان من، زمانی کوتاه با شما هستم. آنگاه به دنبال من خواهید گشت و همانطور که به یهودیان گفتم اکنون به شما هم می گویم آن جائی که من میروم شما نمی توانید بیایید. ۳۴به شما حکم نو می دهم: یکدیگر را دوست بدارید. همانطور که من شما را دوست داشته ام شما نیز یکدیگر را دوست بدارید. ۳۵اگر نسبت به یکدیگر محبت داشته باشید، همه خواهند فهمید که شاگردان من هستید.»

پیشگویی انکار پِترُس

(همچنین در متی ۲۶: ۳۱ - ۳۵ و مرقُس ۱۴: ۲۷ - ۳۱ و لوقا ۲۲: ۳۱ - ۳۴)

۳۶شمعون پِترُس به او گفت: «ای خداوند، کجا می روی؟» عیسی جواب داد: «جایی که می روم تو حالا نمی توانی به دنبال من بیایی، اما بعدها خواهی آمد.» ۳۷پِترُس گفت: «ای خداوند، چرا نمی توانم همین حالا بدنبال تو بیایم؟ من حاضرم جان خود را به خاطر تو بدهم.» ۳۸عیسی به او جواب داد: «آیا حاضر هستی جان خود را به خاطر من بدهی؟ بیقین بدان که پیش از بانگ خروس سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.