Radio programme reading v34-35 (29min)
۱ یک روز پیش از عید فِصَح بود و عیسی می دانست که وقت آن فرا رسیده است که این جهان را ترک کند و پیش پدر برود. او کسانی را که در این جهان متعلق به او بودند، دوست می داشت و به آنها تا به آخر محبت کرد. ۲ وقت خوردن نان شب بود و شیطان قبلاً در دل یهودای اسخریوطی پسر شمعون این را گذاشته بود که به عیسی خیانت کند. ۳ عیسی می دانست که پدر همه چیز را به دست او سپرده است و این را هم می دانست که از نزد خدا آمده است و به سوی خدا باز می گردد، ۴ پس از سر دسترخوان برخاست، چپن خود را کشید و قدیفه یی گرفته به کمر بست. ۵ بعد از آن در یک لگن آب ریخت و شروع به شُستن پاهای شاگردان کرد و آنها را با قدیفه یی که بر کمر بسته بود، خشک کرد. ۶ وقتی پیش شمعون پِطرُس رسید، او به عیسی گفت: «سَروَرم، آیا تو می خواهی پاهای مرا بشویی؟» ۷ عیسی در جواب گفت: «آنچه برای تو انجام می دهم حالا نمی فهمی، ولی بعد از آن خواهی فهمید.» ۸ پِطرُس گفت: «هرگز نمی گذارم پاهای مرا بشویی.» عیسی به او گفت: «اگر پاهای تو را نشویم، سهمی با من نخواهی داشت.» ۹ شمعون پِطرُس گفت: «سَروَرم، پس نه تنها پاهای مرا بلکه دستها و سرم را نیز بشوی.» ۱۰ عیسی گفت: «کسی که غسل نموده است احتیاجی به شُست و شو ندارد به جز شُستن پاهایش زیرا که او کاملاً پاک است. شما پاک هستید، ولی نه همه.» ۱۱ زیرا که عیسی می دانست چه کسی به او خیانت خواهد کرد، به همین خاطر گفت: همۀ شما پاک نیستید.
۱۲ پس از شُستن پاهای آنها چپن خود را پوشید و دوباره نشست و از آنها پرسید: «آیا فهمیدید که برای شما چه کردم؟ ۱۳ شما مرا استاد و سَروَر خطاب می کنید و درست هم می گویید، زیرا که چنین هستم. ۱۴ پس اگر من که سَروَر و استاد شما هستم، پاهای شما را شُستم، شما هم باید پاهای یکدیگر را بشویید. ۱۵ زیرا به شما نمونه ای دادم تا طوری که من با شما رفتار کردم، شما هم همان گونه رفتار کنید. ۱۶ به یقین به شما می گویم که هیچ غلام از سَروَر خود و هیچ قاصدی از فرستندۀ خویش بزرگتر نیست. ۱۷ هرگاه این را فهمیدید، خوشا به حال تان که آن را عملی نمایید.
۱۸ آنچه می گویم دربارۀ همۀ شما نیست. من کسانی را که برگزیده ام، می شناسم. اما این نوشته های پیامبران باید به حقیقت بپیوندد: آن کس که با من نان می خورد، به من خیانت خواهد کرد. ۱۹ اکنون پیش از آن رویداد، این را به شما می گویم تا آنگاه که واقع می شود، ایمان آورید که «من هستم». ۲۰ به یقین به شما می گویم، هر کسی آن شخصی را که من می فرستم قبول نماید، در حقیقت مرا قبول نموده است و هر کسی مرا قبول نماید، خدا را که مرا فرستاده است نیز قبول کرده است.»
۲۱ وقتی عیسی این را گفت، بسیار پریشان شد و آشکار بیان کرد: «به یقین به شما می گویم که یکی از شما به من خیانت خواهد کرد.» ۲۲ شاگردان به همدیگر دیده در شک افتادند که این سخن دربارۀ کدام یکی از آنها می باشد. ۲۳ یکی از شاگردان که عیسی او را بسیار دوست داشت، پهلوی او نشسته بود. ۲۴ پس شمعون پِطرُس با اشاره از او خواست تا از عیسی بپرسد که او دربارۀ کدام یکی از آنها صحبت می کند. ۲۵ سپس آن شاگرد خود را به عیسی نزدیکتر ساخت و از او پرسید: «سَروَرم، او کیست؟» ۲۶ عیسی جواب داد: «او همان کسی است که من این لقمه نان را در کاسه فرو می برم و به او می دهم.» پس لقمه نان را در کاسه فرو بُرد و آن را به یهودای اسخریوطی پسر شمعون داد. ۲۷ به مجرد این که یهودا لقمۀ نان را گرفت، شیطان وارد قلب او شد. پس عیسی به او گفت: «آنچه می کنی، زودتر انجام بده.» ۲۸ ولی کسانی که دَور دسترخوان نشسته بودند، نفهمیدند که هدف عیسی از این سخن چه بود. ۲۹ بعضی فکر کردند که چون پول مصارف پیش یهودا بود، عیسی به او می گوید که هر چه برای عید ضرورت است، خریداری نماید و یا چیزی به فقرا بدهد. ۳۰ وقتی که یهودا نان را گرفت، در همان لحظه بیرون رفت و آن هنگام شب بود.
۳۱ پس از بیرون رفتن یهودا، عیسی گفت: «اکنون پسر انسان جلال می یابد و به وسیلۀ او خدا نیز جلال می یابد. ۳۲ وقتی خدا به وسیلۀ او جلال یابد، خدا هم او را جلال خواهد داد و این جلال به زودی می رسد. ۳۳ ای فرزندان من، برای مدت طولانی با شما نخواهم بود. آنگاه مرا خواهید پالید و همان گونه که به بزرگان یهود گفتم، اکنون به شما هم می گویم، آن جایی که من خواهم بود، شما نمی توانید بیایید. ۳۴ به شما حکم نو می دهم: یکدیگر را دوست بدارید. همان گونه که من شما را دوست داشته ام، شما نیز یکدیگر را دوست بدارید. ۳۵ اگر نسبت به یکدیگر محبت داشته باشید، همه خواهند فهمید که شاگردان من هستید.»
۳۶ شمعون پِطرُس به او گفت: «ای سَروَرم، کجا می روی؟» عیسی جواب داد: «جایی که من می روم تو حالا نمی توانی به دنبالم بیایی اما بعدها خواهی آمد.» ۳۷ پِطرُس گفت: «ای سَروَرم، چرا نمی توانم همین حالا به دنبال تو بیایم؟ من حاضرم جان خود را به خاطر تو فدا کنم.» ۳۸ عیسی به او جواب داد: «آیا واقعاً حاضر هستی جان خود را به خاطر من فدا کنی؟ به یقین به تو می گویم، پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.