چاپرښته ۲۰۲۴ - ۲۰۱۵ افغانی بائبل
۱ وقتی عیسی از تپه پایین آمد، جمعیت زیادی به دنبال او آمدند. ۲ در این هنگام یک جذامی نزد او آمد و در برابرش زانو زده، گفت: «ای آقا! اگر بخواهی می توانی مرا پاک ساخته و شِفا دهی.» ۳ عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نموده، گفت: «من این را می خواهم، پاک شو و شِفا پیدا کن!» و در همان لحظه جذام آن مرد پاک شده و شِفا یافت. ۴ آنگاه عیسی به او گفت: «احتیاط کن که چیزی به کسی نگویی بلکه برو خودت را به کاهن نشان بده و به خاطر شِفای خود قربانی ای را که موسی امر نموده است تقدیم کن تا همه شِفای تو را تصدیق نمایند.»
۵ وقتی که عیسی به شهر کپَرناحوم وارد می شد، یک افسر رومی پیش او آمد و خواهش کرده، گفت: ۶ «ای آقا، خدمتگار من فلج در خانه افتاده است و بسیار درد می کشد.» ۷ عیسی به او گفت: «من می آیم و او را شِفا می دهم.» ۸ اما آن افسر در جواب گفت: «ای آقا، من لایق آن نیستم که تو به خانۀ من بیایی. فقط از همین جا امر کن، خدمتگار من شِفا خواهد یافت. ۹ زیرا من افسر هستم و زیر فرمان افسران بالاتر از خود هستم و عسکران هم زیر فرمان خود دارم. اگر به یکی بگویم «برو» می رود و به دیگری بگویم «بیا» می آید؛ و به غلام خود می گویم «این کار را بکن» او انجام می دهد.» ۱۰ عیسی از شنیدن این سخنان تعجب کرد و به مردمی که به دنبال او آمده بودند گفت: «به شما می گویم که داشتن چنین ایمان را من حتی در میان قوم اسرائیل هم ندیده ام. ۱۱ به شما اطمینان می دهم که بسیاری از شرق و غرب آمده با ابراهیم و اسحاق و یعقوب، در پادشاهی آسمانی بر سر یک دسترخوان خواهند نشست، ۱۲ اما فرزندانی که برای این پادشاهی زاده شده بودند به بیرون در تاریکی افگنده خواهند شد، جایی که گریه و دندان به دندان ساییدن است.» ۱۳ سپس عیسی به آن افسر گفت: «برو، همان گونه که ایمان داری، به تو داده می شود.» در همان لحظه خدمتگار او شِفا یافت.
۱۴ وقتی عیسی به خانه پِطرُس رفت، خشوی پِطرُس را دید که در بستر افتاده و تب دارد. ۱۵ همین که عیسی دست او را لمس کرد، تب خشوی پِطرُس قطع شد و از جای خود برخاسته به خدمت عیسی پرداخت. ۱۶ زمانی که هوا تاریک شد، بسیاری از کسانی را که گرفتار ارواح شیطانی بودند، نزد عیسی می آوردند و او با کلام خود، ارواح شیطانی را بیرون می کرد و تمام بیماران را شِفا می داد، ۱۷ تا پیشگویی اشعیای نبی تمام شود که گفته بود: «او ضعفهای ما را برداشت و مرضهای ما را دور ساخت.»
۱۸ وقتی عیسی جمعیتی را که به دَورش جمع شده بود دید، به شاگردان خود امر کرد که به طرف دیگر بحیره بروند. ۱۹ یکی از علمای شریعت پیش آمده گفت: «استاد، هر جا بروی تو را پیروی می کنم.» ۲۰ عیسی در جواب گفت: «روباه ها برای خود لانه و پرنده گان برای خود آشیانه دارند اما پسر انسان، جایی برای استراحت کردن ندارد.» ۲۱ یکی دیگر از پیروانش به او گفت: «استاد! اگر اجازه بدهی اول بروم و پدرم را دفن کنم.» ۲۲ عیسی جواب داد: «به دنبال من بیا و بگذار مُرده گان، مُرده گان خود را دفن کنند.»
۲۳ عیسی سوار کشتی شد و شاگردانش هم با او رفتند. ۲۴ ناگهان طوفان شدید از بحیره برخاست که نزدیک بود کشتی غرق شود اما عیسی خواب بود. ۲۵ پس شاگردان آمده او را بیدار کردند و گفتند: «ای استاد! ما را نجات بده که غرق می شویم.» ۲۶ عیسی گفت: «ای کم ایمانان! چرا این قدر می ترسید؟» سپس برخاسته و به باد و بحیره فرمان داد و آرامش کامل برقرار شد. ۲۷ شاگردان حیران ماندند و گفتند: «این چگونه شخصی است که باد و بحیره هم از او اطاعت می کنند؟»
۲۸ هنگامی که عیسی به آن طرف بحیره، به سرزمین جَدَریان رسید، با دو مردی روبرو شد که از قبرستانها بر می گشتند و گرفتار ارواح شیطانی بودند. آن دو مرد چنان خطرناک بودند که هیچ کس جرأت نداشت از آنجا عبور کند. ۲۹ عیسی دید که آن دو خطاب به عیسی فریاد می زدند: «ای پسر خدا، با ما چه کار داری؟ آیا به اینجا آمده ای تا ما را پیش از وقت عذاب دهی؟» ۳۰ یک کمی دورتر از آن منطقه یک گلۀ بزرگ خوکها مشغول چریدن بود، ۳۱ ارواح شیطانی التماس کنان به عیسی گفتند: «اگر می خواهی ما را بیرون کنی، ما را به داخل آن گلۀ خوکها روان کن.» ۳۲ عیسی به آنها فرمان داد: «بروید!» وقتی ارواح شیطانی از بدن آن دو شخص بیرون شدند، به داخل خوکها رفتند. در همان لحظه تمام آن گلۀ خوکها از بالای تپه به بحیره خیز زده و در آب هلاک شدند.
۳۳ مردان خوک چران فرار کرده به شهر رفتند و تمام واقعه را که ارواح شیطانی از آن دو شخص بیرون شده بود، برای مردم گفتند. ۳۴ پس همۀ شهر به دیدن عیسی بیرون شدند. وقتی او را دیدند از او خواستند که منطقۀ شان را ترک کند.