Radio programme mainly about v1-25 (30min)
۱ پس از این وقایع، عیسی بار دیگر خود را به شاگردان در کنار بحیرۀ تِبریه ظاهر ساخت. او خود را این گونه به آنها نمایان ساخت: ۲ شمعون پِطرُس، تومای ملقب به دوگانه گی، نتنائیل که اهل قانای جلیل بود، دو پسر زبدی و دو شاگرد دیگر در آنجا بودند. ۳ شمعون پِطرُس به آنها گفت: «من می خواهم به ماهیگیری بروم.» آنها گفتند: «ما هم با تو می آییم.» پس آنها رفتند و سوار کشتی شدند. اما در آن شب چیزی صید نکردند. ۴ وقتی صبح شد، عیسی در ساحل ایستاده بود، ولی شاگردان او را نشناختند. ۵ عیسی از آنها پرسید: «ای دوستان، چیزی گرفته اید؟» آنها جواب دادند: «نخیر.» ۶ عیسی به آنها گفت: «جال را به طرف راست کشتی پرتاب کنید، در آنجا ماهی خواهید یافت.» آنها جال را انداختند و آن قدر ماهی گرفتند که نتوانستند جال را به داخل کشتی بکشند. ۷ پس آن شاگردی که عیسی او را بسیار دوست می داشت، به پِطرُس گفت: «این سَروَر ماست!» همین که شمعون پِطرُس شنید که این سَروَر ماست، لباس خود را به دَور خود پیچید و خود را در آب انداخت، زیرا که به طور کامل لباس بر تن نداشت. ۸ بقیه شاگردان با کشتی به طرف خشکه آمدند، زیرا آن قدر از خشکه دور نبودند، شاید حدود صد متر، و جال پُر از ماهی را به دنبال خود کشیدند. ۹ وقتی به خشکه رسیدند در آنجا آتشی از ذغال دیدند که ماهی روی آن قرار داشت و نان آنجا بود. ۱۰ عیسی به آنها گفت: «ماهی هایی را که هم اکنون گرفتید، بیاورید.» ۱۱ شمعون پِطرُس به طرف کشتی رفت و جالی را که از یک صد و پنجاه و سه ماهی بزرگ پُر بود به خشکه کشید، با وجود آن همه ماهی، جال پاره نشد. ۱۲ عیسی به آنها گفت: «بیایید نان بخورید.» هیچ یک از شاگردان جرأت نکرد از او بپرسد: «تو کیستی؟» زیرا آنها می دانستند که او عیسای مسیح است. ۱۳ پس عیسی پیش آمده نان و ماهی را برداشت و به آنها داد.
۱۴ این سومین بار بود که عیسی پس از رستاخیز از مُرده گان به شاگردانش ظاهر می شد.
۱۵ بعد از صرف غذا، عیسی به شمعون پِطرُس گفت: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا بیش از اینها دوست داری؟» پِطرُس جواب داد: «بلی، سَروَرم، تو می دانی که ترا دوست دارم.» عیسی گفت: «پس بره های مرا خوراک بده.» ۱۶ بار دوم پرسید: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا دوست داری؟» پِطرُس جواب داد: «سَروَرم، تو می دانی که ترا دوست دارم.» عیسی به او گفت: «پس گوسفندهای مرا چوپانی کن.» ۱۷ سومین بار عیسی از او پرسید: «ای شمعون پسر یونا، آیا مرا دوست داری؟» پِطرُس از این که بار سوم از او پرسید آیا مرا دوست داری، پریشان شد و گفت: «سَروَرم، تو از همه چیز اطلاع داری، تو می دانی که ترا دوست دارم.» عیسی گفت: «گوسفندهای مرا خوراک بده. ۱۸ به یقین به تو می گویم، در وقتی که جوان بودی کمر خود را بسته می کردی و به هر جا که می خواستی می رفتی، ولی وقتی پیر شوی، دستهایت را دراز خواهی کرد و دیگران تو را خواهند بست و به جایی که نمی خواهی، خواهند بُرد.» ۱۹ با این سخن عیسی به نوع مرگی اشاره نمود که پِطرُس باید برای جلال خدا جان می داد. بعد به او گفت: «مرا پیروی کن.»
۲۰ پس از آن پِطرُس به چهار طرف خود نگاه کرد، دید آن شاگرد که عیسی او را بسیار دوست داشت، از عقب می آید، همان شاگردی که در وقت شام پهلوی عیسی نشسته از او پرسیده بود: «سَروَرم، کیست آن کس که به تو خیانت خواهد کرد؟» ۲۱ وقتی پِطرُس چشمش به آن شاگرد افتاد، از عیسی پرسید: «استاد، عاقبت او چطور خواهد شد؟» ۲۲ عیسی به او گفت: «اگر من بخواهم تا وقت آمدن من او زنده بماند، به تو چه ربطی دارد؟ تو مرا پیروی کن.» ۲۳ این گفتۀ عیسی که گویا آن شاگرد نخواهد مُرد، در میان ایمانداران پیچید، ولی در واقع عیسی نگفت که او نخواهد مُرد. او فقط گفته بود: «اگر من بخواهم که تا وقت آمدن من او زنده بماند، به تو چه ربطی دارد؟» ۲۴ و این همان شاگردی است که به این چیزها شهادت می دهد، و این چیزها را نوشته است، و ما می دانیم که شهادت او راست است.
۲۵ عیسی بسیار کارهای دیگری هم انجام داد که اگر همۀ آن نوشته می شد، گمان می کنم تمام جهان هم گنجایش کتابهایی را که باید نوشته می شد، نمی داشت.