Radio programme about v11 (28min)
۱یک روز سَبَت، عیسی در حالی که مردم او را زیر نظر داشتند، برای نان خوردن به خانۀ یکی از بزرگان فریسیان رفت. ۲عیسی در راه با مردی روبرو شد که دستها و پاهایش پندیده بودند. ۳عیسی از علمای شریعت و فریسیان پرسید: «آیا شِفای مریضان در روز سَبَت رواست یا نه؟» ۴آنها چیزی نگفتند. پس عیسی آن مرد را شِفا داد و رخصت کرد. ۵ بعد رو به فریسیان کرد و پرسید: «اگر پسر یا گاو یکی از شما در چاه بیافتد، آیا شما به خاطر این که روز سَبَت است در بیرون کشیدنش کاری نمی کنید؟» ۶و آنها برای این سوال جوابی نداشتند.
۷وقتی عیسی دید که عده یی از مهمانان چگونه جای بالا را برای خود انتخاب می کنند، برای آنها مَثَلی آورد و گفت: ۸ «وقتی کسی تو را به محفل عروسی دعوت می کند در بالاسر خانه ننشین، زیرا امکان دارد که شخصی مهمتر از تو هم مهمان شده باشد ۹و مهماندار بیاید و به تو بگوید: «جای خود را به این آقا بده.» در آن صورت باید با شرمنده گی در پایین مجلس بنشینی. ۱۰پس وقتی از تو در مهمانی دعوت می شود، برو و در پایین مجلس بنشین تا وقتی مهماندار تو بیاید و بگوید: «دوست من، بفرما بالاتر بنشین.» به این گونه، دیگر مهمانان احترامی را که به تو می شود، خواهند دید. ۱۱ زیرا هر کسی خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد؛ و هر کسی خود را فروتن سازد، سربلند خواهد گردید.»
۱۲پس عیسی به مهماندار خود گفت: «وقتی مهمانی شام یا چاشت ترتیب می دهی، دوستان، برادران و دیگر خویشاوندان یا همسایه گان ثروتمند خود را دعوت نکن. مبادا آنها هم از تو دعوت کنند و به این ترتیب عوض خود را بگیری. ۱۳بلکه وقتی مهمانی می دهی بینوایان، عاجزان، اشخاص لنگ و کور را دعوت کن. ۱۴آنگاه خوشبخت خواهی بود، چون آنها چیزی ندارند که به تو بدهند و تو در آن روزی که عادلان زنده می شوند، عوض خواهی گرفت.»
۱۵یکی از کسانی که با عیسی نشسته بود، بعد از شنیدن این سخنان، گفت: «خوشا به حال آن کسی که در پادشاهی خدا، نان بخورد.» ۱۶عیسی در جواب او گفت: «یک نفر مهمانی بزرگ ترتیب داد و مردم زیادی را دعوت کرد. ۱۷در وقت شام، غلام خود را با پیغامی نزد دعوت شده گان فرستاد تا به آنها بگوید که بیایند زیرا همه چیز آماده است. ۱۸اما هر یک از آنها بهانه یی آورد. اولین گفت: «من یک قطعه زمینی خریده ام و باید بروم به آن نظری بیندازم. خواهش می کنم عذر مرا قبول کنید.» ۱۹دومین گفت: «من پنج جوره گاو خریده ام و می روم آنها را امتحان کنم. خواهش می کنم مرا ببخشید.» ۲۰نفر دیگر گفت: «من نو عروسی کرده ام، پس نمی توانم بیایم.» ۲۱وقتی آن غلام برگشت و بهانه هایی را که آنها گفته بودند به صاحب خود رساند، صاحب عصبانی شد و به او گفت: «زود به کوچه ها و پس کوچه های شهر برو و بینوایان، شلان، اشخاص کور و لنگ را پیش من بیاور.» ۲۲غلام گفت: «صاحب، امر تو اطاعت شد اما هنوز هم جای است.» ۲۳صاحب به غلام گفت: «به راه ها و کوچه باغها برو و با اصرار همه را دعوت کن که بیایند تا خانۀ من پُر شود. ۲۴بدانید که هیچ یک از آن کسانی که دعوت کرده بودم، مزۀ این مهمانی را نخواهند چشید.»»
۲۵در راه گروه زیادی عیسی را همراهی می کردند. او رو به آنها کرد و گفت: ۲۶ «اگر کسی پیش من بیاید و از پدر و مادر، زن و فرزندان، برادران و خواهران و حتی جان خود نگذرد، نمی تواند شاگرد من باشد. ۲۷ کسی که صلیب خود را بر ندارد و با من نیاید، نمی تواند شاگرد من باشد. ۲۸اگر کسی از شما به فکر ساختن یک بُرج باشد، آیا اول نمی نشیند و خرج ساختن آن را برآورد نمی کند تا ببیند آیا توان آن را دارد که بُرج را بسازد یا نه؟ ۲۹زیرا اگر پایۀ آن را بگذارد و بعد نتواند آن را به پایان برساند، هر کسی که او را ببیند، خواهد خندید ۳۰و خواهد گفت: «این مرد، ساختن یک بُرج را شروع کرد ولی نتوانست آن را تمام کند.» ۳۱یا کدام پادشاه است که به جنگ پادشاه دیگر برود، بدون آن که اول بنشیند و سنجش کند که آیا با ده هزار سپاهی که دارد، می تواند به جنگ لشکر بیست هزار نفری برود؟ ۳۲پس اگر توان آن را نداشت، پیش از آن که نزدیک دشمن برسد، یک نماینده روان کرده و تقاضای صلح می کند. ۳۳همین گونه، اگر شما حاضر نیستید که همه دارایی خود را از دست بدهید، نمی توانید شاگرد من باشید.
۳۴نمک چیزی خوب است اما اگر مزۀ خود را از دست بدهد چگونه می توان آن را دوباره مزه دار ساخت؟ ۳۵دیگر نه برای زمین فایده یی دارد و نه برای ساختن کود مفید می باشد، تنها باید آن را دور انداخت. هر کس گوش شنوا دارد، بشنود.»