۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب پیدایش

فصل شانزدهم

هاجر و اسماعیل

۱سارای زن ابرام نازا بود. او یک کنیز مصری به نام هاجر داشت. ۲سارای به ابرام گفت: «خداوند مرا از اولاد محروم کرده است. چرا تو با کنیز من هاجر همبستر نمی شوی؟ شاید او فرزندی برای من به دنیا بیاورد.» ابرام با آنچه سارای گفت موافقت کرد. ۳بنابراین، سارای هاجر را به ابرام داد. (این واقعه پس از اینکه ابرام ده سال در کنعان زندگی کرده بود اتفاق افتاد.) ۴ابرام با هاجر همبستر شد و او حامله گردید. هاجر وقتی فهمید که حامله است، مغرور شد و سارای را حقیر شمرد.

۵پس سارای به ابرام گفت: «این تقصیر تو است که هاجر به من بی اعتنائی می کند. من خودم او را به تو دادم، ولی او از وقتی که فهمید حامله شده است، به من بی اعتنائی می کند. خداوند خودش حق مرا از او بگیرد.» ۶ابرام در جواب گفت: «او کنیز تو است و زیر دست تو می باشد. هر کاری که دلت می خواهد با او بکن.» پس سارای، آنقدر هاجر را اذیت نمود تا او از آنجا فرار کرد.

۷فرشتۀ خداوند هاجر را در بیابان نزدیک چشمه ای که در راه شور است ملاقات کرد. ۸فرشته گفت: «هاجر، کنیز سارای، از کجا می آئی و به کجا می روی؟» هاجر گفت: «من از خانمِ خانه ام فرار کرده ام.» ۹فرشته گفت: «برگرد و پیش خانمِ خانه ات برو و از او اطاعت کن.» ۱۰سپس فرشته گفت: «من اولادۀ تو را آنقدر زیاد می کنم که هیچ کس نتواند آنرا بشمارد. ۱۱تو پسری به دنیا می آوری و اسم او را اسماعیل می گذاری، زیرا خداوند گریۀ تو را شنید که به تو ظلم شده است. ۱۲اما پسر تو مثل گوره خر زندگی می کند. او بر ضد همه و همه بر ضد او خواهند شد. او جدا از همۀ برادران خود زندگی خواهد کرد.»

۱۳هاجر از خود پرسید: «آیا من براستی خدا را دیده ام و هنوز زنده مانده ام؟» بنابراین، او نام خداوند را که با او صحبت کرده بود «خدائی که مرا می بیند» گذاشت. ۱۴به این سبب است که مردم چاهی را که در بین قادِش و بارَد واقع است «چاهِ خدائی که مرا می بیند» نامیدند.

۱۵هاجر برای ابرام پسری زائید و اسم او را اسماعیل گذاشت. ۱۶ابرام در این زمان هشتاد و شش سال داشت.

مطالب مرتبط

هاجر و اسماعیل

هاجر و اسماعیل (کلام خدا برای شما )
سارای زن ابرام نازا بود و مطابق عرف معمول آن زمان اگر زن شوهردار بی اولاد می‌بود؛ همیشه وقت نزد زنان دیگر سرافگنده یاد میشد. سارای دست بکار می‌شود و هاجر کنیزش را به ابرام می‌دهد او هم می‌پذیرد؛ بعد از هاجر صاحب پسری بنام اسماعیل می‌شوند.

برنامه رادیویی درباره آیه ۱-۱۶ (۳۰ دقیقه)

داستان زندگی ابراهیم

داستان زندگی ابراهیم (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
ابراهیم در یک شهری زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد که مردمانش بت پرست بودند. خداوند به ابراهیم گفت که آن شهر را ترک کند و به یک منطقه دیگر بنام کنعان برود (اسرائیل یا فلسطین امروزی). خداوند به ابراهیم وعده کرد که او را برکت خواهد داد. ابراهیم از خداوند اطاعت کرد و با خانواده اش به کنعان کوچ کرد. ابراهیم و زنش ساره بسیار ثروتمند بودند ولی اولاد نداشتند بخاطریکه ساره نازا بود. آنها اغلب ازخداوند اولاد می‌‌‌‌‌‌‌‌خواستند چون خداوند به آنها وعده کرده بود. عاقبت، سارا کنیزش (هاجر) را به زنی به ابراهیم داد تا وارثی به دنیا بیاید. هاجر صاحب یک پسر شد و نام او را اسماعیل گذاشتند. اما اسماعیل پسری وعده شده از جانب خدا نبود.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۱۶ (۳۰ دقیقه)