۰:۰۰ / ۰:۰۰

کتاب پیدایش

فصل چهل و سوم

برادران یوسف با بنیامین به مصر بر می گردند

۱قحطی در کنعان شدید شد. ۲وقتی خانوادۀ یعقوب تمام غله ای را که از مصر آورده بودند، خوردند، یعقوب به پسران خود گفت: «به مصر بر گردید و مقداری خوراک برای ما بخرید.» ۳یهودا به او گفت: «آن مرد به ما شدیداً اخطار داد، تا ما برادر کوچک خود را نبریم، اجازه نداریم پیش او برویم. ۴اگر تو حاضری برادر ما را با ما بفرستی، ما می رویم و برای تو آذوقه می خریم. ۵اما اگر تو حاضر نیستی، ما هم نمی رویم. زیرا آن مرد به ما گفت که تا ما برادر خود را همراه خود نبریم اجازه نداریم پیش او دوباره برویم.» ۶یعقوب گفت: «چرا شما به آن مرد گفتید ما برادر دیگری هم داریم و مرا به عذاب انداختید؟» ۷آن ها جواب دادند: «آن مرد به دقت دربارۀ ما و اوضاع خانوادۀ ما سؤال می کرد. می پرسید: آیا پدر شما هنوز زنده است؟ آیا برادر دیگری هم دارید؟ ما هم به او جواب صحیح دادیم. از کجا می دانستیم که او می گوید که برادر خود را به آنجا ببریم؟»

۸یهودا به پدر خود گفت: «پسر را با من بفرست تا برخیزیم و برویم و همۀ ما زنده بمانیم. نه ما می میریم نه تو و نه فرزندان ما. ۹من زندگی خودم را نزد تو گرو می گذارم و تو او را به دست من بسپار. اگر او را صحیح و سالم پیش تو پس نیاوردم، برای همیشه گناه این کار به گردن من خواهد بود. ۱۰اگر ما اینقدر صبر نمی کردیم، تا به حال دو مرتبه رفته و باز می آمدیم.» ۱۱پدرشان یعقوب به آن ها گفت: «حالا که اینطور است، از بهترین محصولات این زمین با خود بردارید و به عنوان هدیه برای صدراعظم ببرید: کمی مرهم، عسل، مصالح دیگ، ادویه، پسته و بادام. ۱۲پول هم دو برابر با خود ببرید. چون شما باید پولی را که در جوال های تان به شما پس داده شده است، با خود ببرید. ممکن است در آن مورد اشتباهی شده باشد. ۱۳برادر خود را هم بگیرید و به پیش آن مرد بروید. امیدوارم، ۱۴خدای قادر مطلق دل آن مرد را نرم کند تا نسبت به شما مهربان گردد و بنیامین و برادر دیگر تان را به شما پس دهد. اگر قسمت من این است که فرزندانم از دست بروند، باید تن به تقدیر دهم.»

۱۵پس برادران تحفه ها و دو مقدار پول با خود گرفتند و با بنیامین به سوی مصر حرکت کردند. در مصر به حضور یوسف رفتند. ۱۶یوسف وقتی بنیامین را با آن ها دید، به خدمتگزار مخصوص خانۀ خود امر کرده گفت: «این مردان را به خانۀ من ببر. آن ها نان چاشت را با من می خورند. یک حیوان را بکش و آماده کن.» ۱۷خادم هر چه یوسف امر کرده بود انجام داد و برادران را به خانۀ یوسف برد. ۱۸وقتی که آن ها را به خانۀ یوسف می بردند، آن ها ترسیدند و فکر می کردند که به خاطر پولی که دفعۀ اول در جوال های آن ها مانده بود آن ها را به آنجا می برند تا بطور ناگهانی حمله کنند، خر های شان را بگیرند و خودشان را به صورت غلام برای خدمت خود نگاه دارند. ۱۹پس وقتی نزدیک خانه رسیدند، بطرف خادم رفتند. ۲۰و به او گفتند: «ای آقا، ما قبلاً یک مرتبه برای خریدن غله به اینجا آمدیم. ۲۱سر راه در جائی که استراحت می کردیم، جوال های خود را باز کردیم و هر یک پول خود را تمام و کامل در دهن جوال خود یافتیم. ما آنرا برای شما پس آوردیم. ۲۲همچنان مقداری هم پول آورده ایم تا غله بخریم. ما نمی دانیم چه کسی پول های ما را در دهن جوال های ما گذاشته بود.» ۲۳خادم گفت: «نگران نباشید و نترسید. خدا، خدای پدر شما، پول های شما را در دهن جوال های تان گذاشته است. من پول های شما را دریافت کردم.» سپس شمعون را هم پیش آن ها آورد. ۲۴خادم تمام برادران را به خانه برد. برای آن ها آب آورد تا پاهای شان را بشویند و به خر های آن ها خوراک داد تا بخورند. هنگام ظهر پیش از اینکه یوسف به خانه بیاید، ۲۵آن ها هدایای خود را حاضر کردند تا به او تقدیم کنند. زیرا شنیده بودند که نان چاشت را با یوسف می خورند.

۲۶وقتی یوسف به خانه آمد، آن ها هدایای خود را برداشته و به خانه آمدند و در مقابل او به زمین افتادند و سجده کردند. ۲۷یوسف از آن ها احوالپرسی کرد و سپس به آن ها گفت: «شما دربارۀ پدر تان که پیر است با من صحبت کردید، او چه حال دارد؟ آیا هنوز زنده است و حالش خوب است؟» ۲۸آن ها جواب دادند: «غلام تو ـ پدر ما ـ هنوز زنده است و حالش خوب است.» سپس زانو زدند و در مقابل او تعظیم و سجده کردند. ۲۹وقتی چشم یوسف به بنیامین ـ برادر سکه اش ـ افتاد، گفت: «پس این برادر کوچک شما است ـ همان کسی که درباره اش با من صحبت کردید ـ پسرم، خدا تو را برکت بدهد.» ۳۰سپس ناگهان آنجا را ترک کرد، چون به خاطر علاقه ای که به برادر خود داشت گریه گلویش را گرفت. پس به اطاق خود رفت و گریه کرد. ۳۱بعد روی خود را شست و برگشت و در حالیکه بر خود مسلط بود، امر کرد: «غذا بیاورند.» ۳۲یوسف جدا غذا می خورد و برادرانش هم جدا. همچنان مصری هایی که آنجا غذا می خوردند، جدا بودند، زیرا مصری ها عبرانی ها را نجس می دانستند. ۳۳برادران به ترتیب سن خود ـ از بزرگ به کوچک ـ روبروی یوسف نشسته بودند. وقتی آن ها دیدند که چطور نشسته اند، به یکدیگر نگاه کردند و تعجب نمودند. ۳۴غذا را از میز یوسف تقسیم کردند، اما قسمت بنیامین پنج برابر بقیه بود. سپس آن ها با یوسف خوردند و نوشیدند و خوشی کردند.

مطالب مرتبط

برادران يوسف به مصر برميگردند (پیدایش ۴۳: ۱-۳۴)

برادران يوسف به مصر برميگردند (پیدایش ۴۳: ۱-۳۴) (قسمتهای عهد عتیق)

سمعی شامل آیه ۱-۳۴ (۹ دقیقه)

یوسف با بنیامین و برادرانش یکجا غذا می خورد

یوسف با بنیامین و برادرانش یکجا غذا می خورد (کلام خدا برای شما )
یهودا وقتی جوانتر بود به یوسف و پدرش توجهی نداشت؛ برادرانش وا داشت که یوسف را به بردگی بفروشند. حالا می‌بنیم که چقدر تغییر کرده است. وقتی از خود یا دیگران قطع امید می‌کنیم؛ خدا می‌تواند خودخواه ترین افراد را از بیخ و بن عوض کند.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۳۴ (۳۰ دقیقه)

زندگی یوسف

زندگی یوسف (داستان های كتاب مقدس برای اطفال)
یوسف به حیث خدمتکار و برده در مصر بزرگ شد، اما او یک کارگر خیلی صادق بود و ارباب او پوتیفار کاملاً به او اعتماد داشت. یوسف ایمان قوی به خداوند داشت. زن پوتیفار یک زن خوب نبود و کوشش کرد که با یوسف رابطه نامشروع برقرار کند. یک روز، زن پوتیفار یوسف را بخاطر رفتار ناشایست در محضر عام متهم کرد و پوتیفار اتهام زنش را باور کرد. به همین دلیل، پوتیفار یوسف را به زندان انداخت. باوجودیکه یوسف بی گناه بود سالهایی زیادی را به شکل ناعادلانه در زندان سپری کرد. در نهایت خداوند به یوسف نظر لطف کرد و او به خاطر تعبیر صحیح خواب فرعون از زندان آزاد شد. سپس امپراطور او را به حیث صدر اعظم و فرمانده دوم در سرتاسر مصر برگزید.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۳۴ (۳۰ دقیقه)

ملاقات یوسف با برادرانش

ملاقات یوسف با برادرانش (فریاد زن)
کتاب مقدس می‌‌‌‌گوید اگر شما کوشش کنید که گناهان تان را پنهان کنید، بخشیده نخواهید شد. ما اگر شما به گناهان تان اعتراف کنید و از گناه دوری نمایید، خداوند شما را خواهد بخشید. ما نیز نیاز داریم که یکدیگر را ببخشیم چون خداوند در مسیح همه ما را بخشیده است. ما باید عمل بخشش را از یوسف که برادرانش را، باوجودیکه در حق او ظلم بسیار کردند و صدماتی زیادی به او رساندند بیاموزیم. یوسف می‌‌‌‌توانست از کارهای اشتباه آنها انتقام بگیرد اما تصمیم گرفت که این کار را نکند. او کسانی را که در حق او ظلم کرده بودند بخشید. خداوند از ما می‌‌‌‌خواهد که عمل بخشش را تمرین کنیم نه انتقام را.

برنامه رادیویی شامل آیه ۱-۳۴ (۳۰ دقیقه)