برنامه رادیویی با خواندن آیه ۱ (۲۸ دقیقه)
۱ در ابتدا کلام بود. کلام با خدا بود و کلام خودِ خدا بود، ۲ در ابتدا کلام با خدا بود. ۳ همه چیز به وسیلۀ او آفریده شد و هیچ چیز در تمام آفرینش بدون او به وجود نیامد. ۴ کلام سرچشمۀ زندگی بود و این زندگی به مردم نور می بخشید. ۵ نور در تاریکی می درخشد و تاریکی بر آن پیروز نمی شود.
۶ مردی از سوی خدا فرستاده شد که نامش یحیی بود. ۷ او به عنوان یک شاهد آمد که به آن نور گواهی دهد تا همه پیام او را شنیده و ایمان آورند. ۸ یحیی خودش آن نور نبود بلکه فرستاده شد تا بر آن نور شهادت دهد.
۹ آن نور حقیقی که بر همۀ انسانها می درخشد، در حال آمدن به جهان بود. ۱۰ کلام در جهان بود و جهان به وسیلۀ او آفریده شد اما جهان او را نشناخت. ۱۱ او به قلمرو خود آمد، ولی قومش او را قبول نکردند. ۱۲ اما به همۀ کسانی که او را قبول کردند و به او ایمان آوردند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، ۱۳ تا آنها نه مانند تولد انسانی، نه از خواهشهای نفسانی و نه از خواست بشر بلکه از خدا تولد یافته باشند.
۱۴ پس کلام جسم گشت و به شکل انسان در میان ما جای گرفت. ما جلالش را دیدیم، شکوه و جلال شایستۀ آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد و پُر از فیض و راستی بود. ۱۵ یحیی بر او گواهی می داد و فریاد می زد: «این همان شخصی است که دربارۀ او می گفتم که بعد از من می آید اما از من برتری دارد، زیرا او قبل از من بوده است.» ۱۶ از پُری فیض او، همۀ ما برخوردار شدیم، فیض بالای فیض. ۱۷ شریعت به وسیلۀ موسی داده شد و فیض و راستی توسط عیسای مسیح آمد. ۱۸ هیچ کس هرگز خدا را ندیده است مگر تنها آن پسر یگانۀ خدا که از همه به پدر نزدیکتر است، او را آشکار کرده است.
۱۹ این است گواهی یحیی وقتی یهودیان اورشلیم، کاهنان و لاویان را نزد او فرستادند تا بپرسند که او کیست. ۲۰ یحیی از جواب دادن انکار نکرد بلکه به طور واضح بیان نموده گفت: «من مسیح نیستم.» ۲۱ آنها پرسیدند: «پس چه؟ آیا تو الیاس نبی هستی؟» یحیی جواب داد: «نخیر، نیستم.» آنها پرسیدند: «آیا تو آن پیامبر وعده شده هستی؟» او جواب داد: «نخیر، نیستم.» ۲۲ پرسیدند: «پس تو کیستی؟ ما باید به کسانی که ما را فرستاده اند جواب بدهیم، دربارۀ خود چه می گویی؟» ۲۳ او از زبان اشعیای نبی جواب داده گفت:
«من شخصی هستم که در بیابان فریاد می زند،
راه را برای خداوند هموار سازید.»
۲۴ پس این قاصدان که از سوی فریسیان فرستاده شده بودند ۲۵ از او پرسیدند: «اگر تو مسیح نیستی، الیاس نیستی و پیامبر هم نیستی، پس چرا غسل تعمید می دهی؟» ۲۶ یحیی جواب داد: «من در آب تعمید می دهم اما آن کسی که در میان شما ایستاده است و شما او را نمی شناسید ۲۷ او همان کسی است که بعد از من می آید اما من لایق آن نیستم که بند کفش او را باز کنم.» ۲۸ اینها همه در بیت عنیا، یعنی آن طرف دریای اُردن، در جایی که یحیی مردم را تعمید می داد، واقع شد.
۲۹ روز بعد، یحیی چون عیسی را دید که به طرف او می آید، گفت: «ببینید این است آن برۀ خدا که گناه جهان را بر می دارد! ۳۰ این است آن کسی که در باره اش گفتم، مردی بعد از من می آید که از من برتری دارد، زیرا او پیش از من بوده است. ۳۱ من او را نمی شناختم، اما آمدم تا با آب تعمید دهم و به این وسیله او را به اسرائیل بشناسانم.»
۳۲ یحیی شهادت خود را این طور ادامه داد: «من روح مقدس را دیدم که به صورت کبوتری از آسمان پایین شد و بر او قرار گرفت. ۳۳ من او را نشناختم اما خدا که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم، به من چنین گفته بود، هرگاه ببینی که روح مقدس بر کسی نازل شود و بر او قرار گیرد، او همان کسی است که با روح مقدس تعمید می دهد. ۳۴ من این را دیدم و شهادت می دهم که او پسر خدا است.»
۳۵ روز بعد باز هم وقتی یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود، ۳۶ دید که عیسی از آنجا می گذرد، و گفت: «این است برۀ خدا.» ۳۷ آن دو شاگرد این سخن را شنیده و به دنبال عیسی رفتند. ۳۸ عیسی برگشت و آنها را دید که به دنبال او می آیند. از آنها پرسید: «به دنبال چه می گردید؟» آنها گفتند: «ربی، یعنی ای استاد، کجا بود و باش دارید؟» ۳۹ او به ایشان گفت: «بیایید و ببینید.» پس آن دو رفتند و دیدند که عیسی در کجا بود و باش دارد و تمام روز را پیش عیسی ماندند، چون ساعت نزدیک به چهار بعد از ظهر بود.
۴۰ یکی از آن دو نفر که پس از شنیدن سخنان یحیی به دنبال عیسی رفت، اندریاس برادر شمعون پِطرُس بود. ۴۱ اندریاس اول برادر خود شمعون را پیدا کرد و به او گفت: «ما مسیح را یافته ایم.» یعنی پادشاه وعده شده را. ۴۲ پس اندریاس، شمعون را نزد عیسی بُرد، عیسی به شمعون نگاه کرد و گفت: «تو شمعون پسر یونا هستی، ولی بعد از این کیفا یعنی پِطرُس به معنای صخره نامیده می شوی.»
۴۳ روز بعد وقتی عیسی می خواست به جلیل برود، فیلیپُس را یافت و به او گفت: «مرا پیروی کن.» ۴۴ فیلیپُس مانند اندریاس و پِطرُس، یکی از ساکنان بیت صیدا بود. ۴۵ فیلیپُس رفت و نتنائیل را پیدا کرد و به او گفت: «ما آن کسی را که موسی در تورات و پیامبران در کتابها دربارۀ اش نوشته اند، پیدا کرده ایم. او عیسای ناصری پسر یوسف است.» ۴۶ نتنائیل به او گفت: «آیا می شود که از ناصره چیزی خوب بیرون بیاید؟» فیلیپُس جواب داد: «بیا و ببین.»
۴۷ وقتی عیسی نتنائیل را دید که به طرف او می آید، در باره اش گفت: «این است یک اسرائیلی واقعی که در او فریب نیست.» ۴۸ نتنائیل پرسید: «مرا از کجا می شناسی؟» عیسی جواب داد: «پیش از آن که فیلیپُس تو را صدا کند، وقتی زیر درخت انجیر بودی، من تو را دیدم.» ۴۹ نتنائیل گفت: «استاد، تو پسر خدا هستی! تو پادشاه اسرائیل هستی!» ۵۰ عیسی در جواب گفت: «آیا فقط به علت این که گفتم تو را زیر درخت انجیر دیدم، ایمان آوردی؟ بعد از این کارهای بزرگتری را خواهی دید.» ۵۱ و به او گفت: «به یقین به شما می گویم که پس از این آسمان را باز خواهید دید و فرشته گان خدا را می بینید که به وسیلۀ من، پسر انسان بالا و پایین می روند.»