برنامه رادیویی درباره آیه ۱۷-۴۲ (۲۹ دقیقه)
۱پس پیلاطوس عیسی را گرفته و امر کرد که او را شلاق بزنند ۲و عسکران تاجی از خار ساخته و بر سر او گذاشتند و چپن ارغوانی رنگ به او پوشانیدند. ۳آنها پیش او آمده می گفتند: «درود بر پادشاه یهود» و او را با سیلی می زدند. ۴بار دیگر پیلاطوس بیرون آمد و به آنها گفت: «ببینید، او را نزد شما می آورم تا بدانید که در او هیچ دلیلی برای محکوم کردن نمی بینم.» ۵عیسی در حالی که تاج خار بر سر و چپن ارغوانی بر تن داشت، بیرون آمد. پیلاطوس گفت: «ببینید، آن مرد اینجاست.» ۶وقتی سران کاهنان و نگهبانان خانۀ خدا او را دیدند، فریاد کشیدند: «مصلوبش کن! مصلوبش کن!» پیلاطوس گفت: «شما او را بگیرید و مصلوب کنید، زیرا من هیچ دلیلی برای محکوم کردن او نمی بینم.» ۷یهودیان جواب دادند: «مطابق شریعت ما او باید کُشته شود، زیرا خود را پسر خدا می داند.» ۸وقتی پیلاطوس این را شنید، بیشتر ترسید ۹و باز به قصر خود رفت و از عیسی پرسید: «تو از کجا هستی؟» عیسی به او جوابی نداد. ۱۰پیلاطوس گفت: «آیا به من جواب نمی دهی؟ مگر نمی دانی که من قدرت دارم تو را آزاد سازم و قدرت دارم تو را مصلوب نمایم؟» ۱۱عیسی در جواب گفت: «تو هیچ قدرتی بر من نمی داشتی، اگر خدا آن را به تو نمی داد. پس کسی که مرا به تو تسلیم نمود، گناه بیشتری دارد.»
۱۲از آن وقت به بعد پیلاطوس کوشش کرد که او را آزاد سازد، ولی یهودیان فریاد زده می گفتند: «اگر این مرد را آزاد کنی، تو بر ضد امپراطور هستی زیرا هر کسی ادعای پادشاهی کند، دشمن امپراطور است.» ۱۳وقتی پیلاطوس این را شنید، عیسی را بیرون آورد و خودش در محلی به نام صُفۀ حکم که به زبان ارامی آن را جباتا می گفتند، بر چوکی قضاوت نشست. ۱۴وقت آماده گی برای عید فِصَح و نزدیک ظهر بود که پیلاطوس به یهودیان گفت: «ببینید پادشاه شما اینجاست.» ۱۵ولی آنها فریاد زدند: «او باید کُشته شود! او باید کُشته شود! مصلوبش کن!» پیلاطوس به آنها گفت: «آیا می خواهید پادشاه شما را مصلوب کنم؟» سران کاهنان جواب دادند: «ما پادشاهی جز امپراطور نداریم.» ۱۶پس پیلاطوس عیسی را به آنها سپرد تا مصلوب گردد.
آنگاه آنها عیسی را گرفته، بُردند. ۱۷عیسی صلیب بر دوش به جایی که به نام کاسۀ سر مشهور است بُرده شد و آنجا را به زبان ارامی جُلجُتا می گویند. ۱۸در آنجا او را به صلیب میخکوب کردند و با او دو نفر دیگر را یکی در سمت راست و دیگری را در سمت چپ او مصلوب کردند و عیسی در بین آن دو نفر بود. ۱۹پیلاطوس لوحه یی نوشت تا بالای صلیب نصب گردد، در آن چنین نوشته شده بود: «عیسای ناصری پادشاه یهودیان.» ۲۰این لوحه را بسیاری از یهودیان خواندند، زیرا جایی که عیسی را بر صلیب کشیده بودند از شهر دور نبود و آن لوحه به زبانهای ارامی، لاتین و یونانی نوشته شده بود. ۲۱پس، سران کاهنان یهود به پیلاطوس گفتند: «ننویس پادشاه یهود، بنویس این مرد ادعا می کرد که پادشاه یهود است.» ۲۲پیلاطوس جواب داد: «هر چه نوشته ام، نوشته شده می ماند.»
۲۳پس از این که عسکران، عیسی را به صلیب کشیدند، لباسهای او را برداشتند و چهار قسمت کردند و هر یک از عسکران یک قسمت از آن را گرفت، ولی پیراهن او که درز نداشت و از بالا تا پایین یک پارچه بافته شده بود، باقی ماند. ۲۴ پس آنها در بین خود گفتند: «بیایید که این را پاره نکنیم بلکه بالای آن قرعه کشی کنیم که به چه کسی می رسد.» به این ترتیب نوشته های پیامبران به حقیقت پیوست که می گوید:
«رخت مرا در بین خود تقسیم می کنند
و برای لباس من قرعه می اندازند.»
و عسکران همین کار را کردند.
۲۵نزدیک صلیبی که عیسی به آن میخکوب شده بود، مادر و خالۀ عیسی به همراه مریم، زن کلوپاس و مریم مَجدَلیه ایستاده بودند. ۲۶وقتی عیسی مادر خود را دید که پهلوی همان شاگردی که او را بسیار دوست می داشت، ایستاده است، به مادر خود گفت: «مادر، این پسر توست.» ۲۷و بعد به شاگرد خود گفت: «و این مادر توست.» و از همان لحظه به بعد، آن شاگرد مادر عیسی را به خانۀ خود بُرد.
۲۸ بعد از آن، وقتی عیسی دید که همه چیز انجام شده است، گفت: «تشنه ام.» و به این طریق نوشته های پیامبران تحقق یافت. ۲۹کوزه ای پُر از شراب معمولی در آنجا قرار داشت. آنها اسفنجی را در آن شراب غوطه کردند و آن را بر سر جارو بُته یی گذاشته، پیش دهان او بُردند. ۳۰وقتی عیسی آن را چشید، گفت: «تمام شد.» آنگاه سرش را پایین انداخت و روح خود را سپرد و جان داد.
۳۱چون آن روز، روز آماده گی برای فِصَح بود و بزرگان یهود نمی خواستند که اجساد مصلوب شده گان در روز سَبَت بر روی صلیب بماند، زیرا که آن سَبَت روز بزرگ بود، پس از پیلاطوس درخواست کردند که ساق پای آن سه را بشکنند و آنها را از صلیب پایین بیاورند. ۳۲پس عسکران آمدند و ساق پای آن دو نفری را که با عیسی مصلوب شده بودند، شکستند. ۳۳اما وقتی پیش عیسی آمدند و دیدند که او مُرده است، پس ساقهای او را نشکستند. ۳۴اما یکی از عسکران نیزه یی به پهلوی او زد و خون و آب از بدنش جاری شد. ۳۵کسی که خود شاهد این واقعه بود، این را می گوید و شهادت او راست است، او می داند که راست می گوید تا شما نیز ایمان آورید. ۳۶ این گونه واقع شد تا آنچه که نوشته شده است تحقق یابد: «هیچ یک از استخوانهایش شکسته نخواهد شد.» ۳۷ در قسمت دیگر نوشته شده است: «آنها به کسی که او را به نیزه زده اند نگاه خواهند کرد.»
۳۸بعد از آن یوسف که اهل رامه بود و به علت ترس از یهودیان مخفیانه پیرو عیسی شده بود، پیش پیلاطوس رفت و اجازه خواست که جسد عیسی را بردارد. پیلاطوس به او اجازه داد. پس یوسف آمد و جسد عیسی را برداشت. ۳۹ نیقودیموس هم با او آمد. او همان کسی بود که قبلاً در شب به دیدن عیسی رفته بود. او با خود مخلوطی از مُر و عود به وزن تقریباً سی و چهار کیلو آورد. ۴۰آنها جسد عیسی را گرفتند و مطابق مراسم دفن یهود، در کفن با آن مواد خوشبو پیچیدند. ۴۱در جایی که او بر صلیب زده شده بود، باغی بود و در آن باغ قبر نوی قرار داشت که هنوز هیچ کس در آن دفن نشده بود. ۴۲چون شب عید فِصَح و پیش از روز سَبَت بود و قبر هم در همان نزدیکی قرار داشت، پس جسد عیسی را در آنجا گذاشتند.