برنامه رادیویی با خواندن آیه ۳۰-۳۱ (۳۰ دقیقه)
۱ سحرگاه روز یکشنبه، وقتی هنوز تاریکی بود، مریم مَجدَلیه بر سر قبر آمد و دید که سنگ از پیش قبر برداشته شده است. ۲ پس دوان دوان پیش شمعون پِطرُس و آن شاگردی که عیسی او را بسیار دوست می داشت، رفت و به آنها گفت: «آنها سَروَر ما را از قبر بُرده اند، نمی دانیم او را کجا گذاشته اند.» ۳ پِطرُس و آن شاگرد دیگر به طرف قبر رفتند. ۴ هر دو با هم می دویدند، ولی آن شاگرد دیگر، از پِطرُس پیش شد و اول به سر قبر رسید. ۵ او خم شد و به داخل قبر نگاه کرد، دید که کفن در آنجا افتاده است ولی به داخل قبر نرفت. ۶ بعد شمعون پِطرُس هم به تعقیب او رسید و به داخل قبر رفت. او هم دید که کفن در آنجا افتاده است ۷ و آن دستمالی که روی سر او بود همراه با کفن نیست بلکه پیچیده شده و دور از آن در گوشه یی گذاشته شده بود. ۸ پس شاگردی که اول به قبر رسیده بود، هم به داخل رفت، آن را دید و ایمان آورد، ۹ زیرا تا آن وقت آنها نوشته های پیامبران را درک نکرده بودند که مسیح باید پس از مرگ دوباره زنده شود. ۱۰ پس آنها به خانۀ خود برگشتند.
۱۱ اما مریم در خارج قبر ایستاده بود و گریه می کرد. در حالی که اشک می ریخت، خم شد و به داخل قبر نگاه کرد. ۱۲ او دو فرشتۀ سفید پوش را دید که در همان جایی که بدن عیسی را گذاشته بودند، یکی نزدیک سر و دیگری نزدیک پا نشسته بودند. ۱۳ آنها به او گفتند: «ای زن، چرا گریه می کنی؟» او جواب داد: «سَروَرم را بُرده اند و نمی دانم او را کجا گذاشته اند.» ۱۴ وقتی این را گفت، به عقب برگشت و عیسی را دید که در آنجا ایستاده است، ولی او را نشناخت که عیسی است. ۱۵ عیسی به او گفت: «ای زن، چرا گریه می کنی؟ دنبال چه کسی می گردی؟» مریم به گمان این که او باغبان است، به او گفت: «ای آقا، اگر تو او را جایی بُرده ای، به من بگو او را کجا گذاشته ای تا من او را ببرم.» ۱۶ عیسی گفت: «ای مریم.» مریم برگشت و به زبان ارامی گفت: ربونی، یعنی ای استاد. ۱۷ عیسی به او گفت: «به من دست نزن زیرا هنوز به نزد پدر بالا نرفته ام اما پیش برادرانم برو و به آنها بگو که اکنون پیش پدر خود که پدر شما و خدای خود که خدای شما است بالا می روم.» ۱۸ مریم مَجدَلیه پیش شاگردان آمد و به آنها گفت: «من عیسای مسیح را دیده ام» و سپس پیغام او را به آنها رسانید.
۱۹ در غروب همان روز که یکشنبه بود، وقتی شاگردان از ترس رهبران قوم یهود در عقب دروازه های بسته دَور هم جمع شده بودند، عیسی آمده در میان شان ایستاد و گفت: «سلامتی بر شما باد!» ۲۰ و بعد دستها و پهلوی خود را به آنها نشان داد. وقتی شاگردان، سَروَر شانرا دیدند بسیار شاد شدند. ۲۱ پس عیسی به آنها گفت: «سلامتی بر شما باد! همان طور که پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می فرستم.» ۲۲ بعد از گفتن این سخن، عیسی نَفَس خود را بر آنها دمید و گفت: «روح مقدس را بیابید، ۲۳ گناهان هر کسی را که شما ببخشید، بخشیده می شود و گناهان هر کسی را که نبخشید، بخشیده نمی شود.»
۲۴ توما، یکی از دوازده شاگرد عیسی بود که او را دو گانه گی نیز می گفتند، زمانی که عیسی آمد، با آنها نبود. ۲۵ چون دیگر شاگردان به او گفتند: «ما سَروَر را دیده ایم،» او گفت: «من تا جای میخها را در دستش نبینم و تا انگشت خود را در جای میخها و دستم را در پهلویش نگذارم، باور نخواهم کرد.»
۲۶ یکشنبه بعد شاگردان بار دیگر با هم جمع شدند و توما هم با آنها بود. عیسی در حالی که دروازه ها بسته بود، به درون آمد و در میان آنها ایستاده گفت: «سلامتی بر شما باد!» ۲۷ و بعد به توما گفت: «انگشت خود را اینجا بگذار و دستهای مرا ببین، دست خود را بر پهلوی من بگذار و دیگر بی ایمان نباش بلکه ایمان داشته باش.» ۲۸ توما گفت: «ای سَروَر من و ای خدای من!» ۲۹ عیسی گفت: «آیا تو به خاطر این که مرا دیده ای ایمان آوردی؟ خوشا به حال کسانی که مرا ندیده اند و ایمان می آورند.»
۳۰ عیسی بسیار نشانه های دیگری در حضور شاگردان خود انجام داد که در این کتاب نوشته نشده است. ۳۱ ولی اینها نوشته شدند تا شما ایمان بیاورید که عیسی، مسیح خدا و پسر خداست، و ایمان آورید که به وسیلۀ نام او صاحب زندگی ابدی می شوید.