برنامه رادیویی با خواندن آیه ۱۰-۱۱ (۳۰ دقیقه)
۱ در آن زمان امپراطور اوگستوس فرمانی به خاطر سرشماری عمومی در سراسر امپراطوری روم صادر کرد. ۲ این اولین سرشماری بود که آغاز شد، در این زمان کرینیوس والی سوریه بود. ۳ برای ثبت نام در سرشماری، هر کس به شهر خود رفت. ۴ یوسف نیز از شهر ناصرۀ ولایت جلیل به ولایت یهودیه رفت تا در بیت لحم، زادگاه داوود پادشاه، ثبت نام کند. یوسف به آنجا رفت، زیرا از خاندان داوود بود. ۵ او مریم را که در عقدش بود، با خود برای ثبت نام بُرد. مریم حامله بود. ۶ و هنگامی که در بیت لحم بودند، زمان تولد کودک فرا رسید. ۷ مریم اولین فرزند خود را که پسر بود، به دنیا آورد. کودک را قنداق کرد و در آخور خوابانید، زیرا در مسافر خانه جایی برای آنها نبود.
۸ در همان اطراف در میان کِشتزارها، چوپانانی بودند که شبها از گلۀ خود نگهبانی می کردند. ۹ فرشتۀ خداوند در برابر آنها نمایان شد و شکوه و نور جلال خداوند در اطراف شان درخشید. آنها بسیار ترسیده بودند. ۱۰ اما فرشته گفت: «نترسید، من برای شما خبر خوش دارم که به همه مردم شادمانی بزرگ به بار خواهد آورد! ۱۱ امروز در شهر داوود، نجات دهنده ای برای شما به دنیا آمده است که مسیح خداوند است. ۱۲ نشانۀ آن برای شما این است که نوزاد را در قنداق پیچیده و در یک آخور خوابیده خواهید یافت.» ۱۳ ناگهان با آن فرشته، لشکر بزرگی از فرشته گان آسمانی ظاهر شد که خدا را ستایش کرده، می گفتند:
۱۴ «شکوه و جلال بر خدا که بر فراز آسمان است،
صلح و سلامتی بر زمین باد
و در بین مردمی که مورد پسند اوست!»
۱۵ وقتی فرشته گان از آنها جدا شدند و دوباره به آسمان رفتند، چوپانان به یکدیگر گفتند: «بیایید، به بیت لحم برویم، آنچه را که واقع شده است و خداوند ما را از آن آگاه ساخته است، ببینیم.» ۱۶ پس با عجله رفتند و مریم، یوسف و آن کودک را که در آخور خوابیده بود، پیدا کردند. ۱۷ وقتی چوپانان کودک را دیدند، آنچه را که دربارۀ او شنیده بودند به مریم و یوسف گفتند. ۱۸ همۀ شنونده گان از آنچه چوپانان می گفتند، تعجب کردند. ۱۹ اما مریم تمام این چیزها را به یاد سپرد و دربارۀ آنها عمیقاً فکر می کرد. ۲۰ چوپانان برگشتند و به خاطر آنچه شنیده و دیده بودند خدا را حمد و سپاس می گفتند، زیرا آنچه فرشته به آنها گفته بود انجام شد.
۲۱ یک هفته گذشت و زمان ختنه شدن طفل فرا رسید، او را عیسی نامیدند. همان نامی که فرشته پیش از این که مریم حامله شود، تعیین کرده بود.
۲۲ زمان آن رسید تا یوسف و مریم مراسم پاک شدن را مطابق شریعت موسی اجرا کنند. پس آنها کودک را به اورشلیم آوردند تا در خانۀ خدا به خداوند تقدیم نمایند. ۲۳ چنان که در تورات نوشته شده است: «هر پسر اولباری که از شکم مادر بیرون می آید برای خداوند، مقدس خوانده می شود.» ۲۴ آنها نیز رفتند تا مطابق آنچه در تورات نوشته شده است، یک جوره فاخته و یا دو کبوتر را قربانی کنند.
۲۵ در آن زمان مردی به نام شمعون در اورشلیم زندگی می کرد. او یک مرد خدا ترس و پرهیزگار بود که در انتظار تسلی اسرائیل بود. روح مقدس با او بود. ۲۶ روح مقدس به شمعون اطمینان داده بود که تا مسیح وعده شدۀ خدا را نبیند، نخواهد مُرد. ۲۷ شمعون با هدایت روح مقدس به داخل خانۀ خدا آمد. هنگامی که یوسف و مریم، کودک نوزاد را به داخل خانۀ خدا آوردند تا آنچه را که مطابق شریعت مقرر بود انجام دهند، ۲۸ شمعون کودک را در آغوش گرفت و خدا را ستایش کنان گفت:
۲۹ «ای خداوند، تو حالا به وعدۀ خود وفا کردی،
پس بگذار خادمت به سلامت برود.
۳۰ با چشمان خود نجات تو را دیدم،
۳۱ نجاتی که تو در حضور همۀ مردم آماده ساخته ای:
۳۲ نوری که ارادۀ تو را به ملتهای بیگانه روشن ساخته
مایۀ سربلندی قوم تو اسرائیل گردد.»
۳۳ پدر و مادر کودک از آنچه شمعون دربارۀ او گفت، حیران گشتند. ۳۴ شمعون برای آنها دعای خیر کرد و به مریم مادر عیسی گفت: «این کودک از جانب خدا برای هلاکت و نجات بسیاری در اسرائیل انتخاب شده است. او نشانه ای است که توسط بسیاری رد خواهد شد ۳۵ و افکار پنهانی عدۀ زیادی را آشکار خواهد ساخت و در دل تو نیز خنجری فرو خواهد رفت.»
۳۶ همچنان پیامبری به نام حنا که دختر فَنوئیل از طایفۀ اشیر بود، در آنجا زندگی می کرد. او یک زن بسیار پیر بود که مدت هفت سال با شوهرش زندگی کرده ۳۷ و بعد از آن تا هشتاد و چهار ساله گی بیوه مانده بود. این زن هرگز از خانۀ خدا خارج نمی شد بلکه شب و روز با دعا و روزه، خدا را عبادت می کرد. ۳۸ حنا در همان وقت آمد و به درگاه خدا شکرگزاری نمود و برای همه کسانی که در انتظار نجات اورشلیم بودند دربارۀ آن کودک صحبت کرد.
۳۹ یوسف و مریم پس از آن که همه کارهایی را که در شریعت خداوند تعیین شده بود انجام دادند، به شهر خود در ناصره واقع در ولایت جلیل برگشتند. ۴۰ کودک رشد می کرد و قوی می شد. او پُر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
۴۱ والدین عیسی همه ساله برای عید فِصَح به اورشلیم می رفتند. ۴۲ وقتی عیسی دوازده ساله بود، آنها مانند همیشه برای آن عید به آنجا رفتند. ۴۳ وقتی روزهای عید به پایان رسید، آنها دوباره عازم شهر خود شدند اما عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. والدینش این را نمی دانستند؛ ۴۴ فکر کردند، عیسی در بین کاروان است. آنها بعد از یک روز سفر به جستجوی او در میان خویشاوندان و آشنایان خود پرداختند. ۴۵ چون عیسی را نیافتند، ناچار به اورشلیم برگشتند تا او را پیدا کنند. ۴۶ در روز سوم عیسی را در خانۀ خدا پیدا کردند که در میان معلمان مذهبی نشسته بود، به آنها گوش می داد و از آنها سوال می کرد. ۴۷ هر کس که سخنان عیسی را می شنید، از جوابهای هوشیارانۀ او به حیرت می افتاد. ۴۸ والدین عیسی از دیدن او تعجب کردند و مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ ما با پریشانی زیاد دنبال تو می گشتیم.» ۴۹ عیسی گفت: «برای چه دنبال من می گشتید؟ مگر نمی دانستید که من باید مصروف کارهای پدر می بودم؟» ۵۰ اما آنها نفهمیدند که هدف او چیست. ۵۱ عیسی با یوسف و مریم به ناصره برگشته از آنها اطاعت می کرد. مادرش همۀ این چیزها را مانند گنج در دل خود نگه می داشت. ۵۲ عیسی در قامت و حکمت رشد می کرد و مورد پسند خدا و مردم بود.